خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

دکلمه ی ۲ شعر یلدایی به مناسبت شب یلدا

سلام بچه ها. خوبین؟ خوشین؟ چه خبرا؟ خیلی وقته نیستم، دلم واقعا واسه شما و سایت و فضاش تنگ شده بود. امیدوارم هر جایی هستین، شاد و خندون باشین. خب بریم سر اصل مطلب. یه کلیپ واستون آوردم که دکلمه ای هست از ۲ تا از شعرای یلدایی خودم که پایگاه خبری راوی امروز، www.ravinn.ir, این دکلمه رو تولید و منتشر کرده. این کلیپ رو با حجم ۴۲ مگ از این صفحه دانلود کنین. یادتونه که؟ دوستون دارم و این یه تعارف نیست، همه ی زندگی منه. یلداتونم شاد!
دسته‌ها
اخبار و اطلاعیه

نشریه هنری ادبی لبخند (نهال) شماره 1؛ نشریه ای ویژه محله نابینایان

سلام هم محله ای ها! حالتون چطوره؟ بدون مقدمه چینی میرم سر اصل مطلب. حدودا ماه پیش بود. که ایده داشتن یه نشریه ادبی توی گوش کن به نظرم رسید. جایی که همه بچه هایی که دستی توی نوشتن مطالب ادبی مثل شعر، داستان، دلنوشته، نقد ادبی، معرفی کتاب، نکات ادبی، حتی خاطره، و چیزهایی مثل این دارن، هر چند وقت یه بار، بیان توی محله. و حسابی هوای دلهامونو تازه کنن. بعد از مشورت با مدیر ایده من مورد قبول واقع شد. و چیزی که در ادامه میبینید، حاصل همون ایدست. خیلیا شاید بگن: که فایده این کار اصلا چیه؟ مگه روال قبلی مشکلش چی بود؟ خوب هرکس
دسته‌ها
شعر و دکلمه

دریاییترین دریای هستی!

برای سرودن از تو، تمام واژه های عاشقانه ی جهان را زیر و رو میکنم: عاشقت هستم… تو را میپرستم… دوستت دارم… اما… نه! واژه ها می آیند و میروند تکرارشان هم تکراری میشود! اما تو جاودانه ترینی! تو فراتر از حرف، فراتر از کلام، فراتر از شعری! اصلا شعر تمام احساسش را از موسیقی دلنشین کلام تو وام میگیرد! برای تشبیه کردن چشمهایت، باید دل به دریای بیکران نگاهت زد و در سبزآبی چشمهایت غرق شد تا معنی دریایی شدن را فهمید و آنگاه چشمهایت را که… نه! تمام دریاهای جهان را به چشمهایت تشبیه کرد! ای سرمنشأ تمام عاشقانه ها، و ای دریاییترین دریای هستی، طلوع کن
دسته‌ها
شعر و دکلمه

کاش امشب!!!…

دست در دست سحر، کوچه های به خواب رفته ی شهر را زیر پا میگذارم تا به روشنای چشمهایت برسم! جهان همه در خواب و اینجا در جهان من و تو قصه ی پنهانی خلوتمان دور از چشم خفتگان شهر تا سپیده دم امتداد دارد 3 Period من مسافر سرزمین امن آغوش تو، و تو چشمهایت، مهتاب شبانه که صورتم را نوازش میکند، و نوازشهایت نسیم خنک سحرگاهان که به پیکرم میپیچد و مست و مست ترم میسازد و خواب نوشین سحرگاهم را به یغما میبرد! آه! که تمام لذت دنیاست! تا همیشه سرگردان در سرزمین آغوش تو بودن! کاش امشب آخرین ستاره ی سحرگاهان چشمهایش را نبندد! کاش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آن روز بهاری!

کنار پنجره ایستاده ام و غرق در افکار خویش، به نقطه ای نامعلوم در ظلمت بیپایان شب خیره مانده ام. ماه از پشت شیشه، گونه هایم را میبوسد و من اما بی تفاوت، به آن روز بهاری می اندیشم که خوب خاطرت و خاطرم مانده! یک روز بهاری برای همه، و برای من اما… انگار یک تکه از زمستانم در قلب بهار جا مانده بود! سرد… سوزان… و بارانی! انتظار!!! دردی که اگر دچارش شوی، همه چیز کش می آید، مسافرت دیر میکند، دنیا از حرکت می ایستد، ساعتها میخوابند….. و من دچارش شده بودم! من… عقربه های بی حرکت ساعت… و نگاهی نگران! آخ! لعنت بر این درد
دسته‌ها
شعر و دکلمه

فراق یار!

ببار ابر آسمان، به قلب خشک این کویر که زخمها چشیده از زمانه ی حسود پیر! تمام آرزوی او رسیدن بهار بود، چهار فصل سال او، دمادم انتظار بود! چه حرفها که با دلش، به گوش او نگفته بود، میان واژه واژه اش، غم دلش نهفته بود! ولی کنون شکسته و فسرده حال و خسته است، هزارها ترک که بر غم دلش نشسته است! هوای گریه دارد از غم فراق روی یار، هرآنچه میکند ولی، نمیرسد به نوبهار! ای از تبار آسمان، در این شب خموش و تار، به قلب خشک این کویر، تو مرهمی شو و ببار!
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هوای باران!

آدم، هوای باران که به سرش بزند، فرقی نمیکند کجا باشد مشغول قدم زدن در خیابان، یا غرق در تنهایی خودش! هر کجای دنیا که باشد باید ببارد!… دیشب، هوای من بارانی بود مثل لحظه به لحظه ی تمام این سالها دلتنگت بودم و این بار دلم باران میخواست! میدانی؟ این روزها کمتر برایت میبارم و اگر هم بارانی باشد از هق هق و زار زدن خبری نیست فقط دلتنگی ام را زیر گوش باران زمزمه میکنم!… گوشه ای خلوت در لاک تنهایی ام فرو رفتم و… باران گرفت! حال خوشی بود، من، باران، و خیالت که پروانه ای شده بود و دور سرم میچرخید… چشمهایم را بستم، ناگهان…
دسته‌ها
شعر و دکلمه

جز به من، به تمام دنیا شک کن!

کمی، به اندازه ی یک جرعه حرف، کنار دلتنگیهایم بنشین! بگذار تا با عطر حضورت به بهار فخر بفروشم و خورشید انعکاس خویش را از آینه ی چشمهای تو تماشا کند… مرا غرق کن در دریای بیکران مهربانیهایت و باز با نوازش دستها که… نه، 2 ساقه ی نیلوفرت جانی تازه ام ببخش! آه که چقدر دلتنگم برای شب گردی با تو زیر رقص نور ستارگان، چشمهایم را ببندم و تو ماه را برایم به ارمغان بیاوری تا فانوس راهم شود! دلم تنگ است برای حس عطر بهار نارنج و حرفهای در گوشی با تو! دلم برای موسیقی روح نواز صدایت و لمس تک تک کلمات لطیفت تنگ است،
دسته‌ها
زبان خارجی

Speak english like an american, آموزش درس 16

سلام بچه ها! خوبین؟ چیزی به بهار و عوض شدن حال جهان نمونده ها، از دم دمای بهارتون لذت میبرین؟ من که حسابی دارم این روزا ریه هام رو از عطر بهار لبریز میکنم و هر روز تازه تر میشم! و اما… بچه ها، راستش میخواستم دیگه آموزشای زبان رو منتشر نکنم، آخه میدیدم هیچ استقبالی نمیشه و فکر کردم شاید این آموزشا یه چیز اضافیه و فقط پست به پستای محله اضافه میکنه، اما نظر یه عده از دوستان باعث شد حد اقل کتاب رو نصفه رها نکنم. به هر حال ببخشید اگر محله رو اشغال میکنم، فقط 9 درس دیگه مونده. و اما بریم سراغ دانلود آموزش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

من شاااادم، شااااد شااااد!

سلاااام به همگی. خوبین؟ خوشین؟ من؟؟ الآن میگم چطورم! داشتم شعر مینوشتم، بر خلاف این چند وقت اخیر شعرم شاد بود، پر از امید و لبخند و بهار و عطر صبح! یک دفعه شعر رو رها کردم و به فکر فرو رفتم. چرا این مدت همش از شب و غم و سیاهی گفتم؟ چرا چشمم رو روی این همه قشنگی بسته بودم؟ این منم، همون فرزان که کوچیکترین قضیه ای باعث شادیش بود، از همه چیزش نهایت لذت رو میبرد، حتی روزایی که قبل از ساعت 7 صبح میرفت بیرون واسه دانشگاه و بعد دانشگاهم کلاس زبان و ساعت 8 شب برمیگشت خونه، ولی شاد بود، راضی بود. چرا
دسته‌ها
شعر و دکلمه

شب است و…

شب است و بی حضور تو پر است آسمان من ز غیبت ستاره ها، شب است و عطر خاطرت نشسته توی خاطرم… دوباره خلوت و سکوت دوباره اشک بی صدا دوباره ضجه های درد و حسرت گذشته ها، دوباره… بعد رفتنت پرم از این دوباره ها… به خاطرات خسته ام صدای زوزه های باد تازیانه میزند، و پیکر رمیده ام به خنجر سیاه شب غمین و زار میشود… من انعکاس حسرتم صدایی از دل سکوت غریب و آشنای درد، کسی که بی تو یخ زده میان وحشت شبی چنین خموش و تار و سرد…
دسته‌ها
شعر و دکلمه

حس و حال این روزای من!

سلاااام بچه ها! چطورین؟ خوبین؟ اوضاع بر وفق مراده؟ میدونم که هست پس خوشحالم! امروز نه شعر دارم واستون، نه خاطره، نه کلاس زبان و نه سوژه های غمگین از خاطرات سالهای دور! امروز فقط حس واستون دارم. آره! حس! میخوام یه کم از حس و حال این روزام واستون بگم. از دلتنگیهای عجیب غریبم که!!!… آره، این روزا من زیاد دلتنگ میشم. دلتنگیهایی که وقتی میان سراغم، دیگه قدرت هر کاری رو ازم میگیرن. فقط دوست دارم برم توی تختم، همونجا بمونم و چشمامو ببندم و غرق بشم توی افکار خودم. اونقدر غرق بشم که دیگه هیچی از جهان اطرافم نفهمم. اما همیشه اینجور وقتا، یک دفعه یه
دسته‌ها
شعر و دکلمه

شبیه باغ یخزده!

به شانه های سست باد، سخت تکیه داده ام و گریه های خویش را، به باد هدیه داده ام! پر از سکوت تلخم و اسیر بغض خاطره تمام خنده های خود، به زیر پا نهاده ام! میان این شب سیه، به زیر ضربه های درد شبیه مرده ای فقط، به خاک غم فتاده ام! خموش و سرد و ساکتم، شبیه باغ یخزده مسافری غریب و گنگ، اسیر بهت جاده ام! ز پشت خنجرم زدند و خنده بر لبانم است چقدر پیش دیو خصم، صبورم و چه ساده ام!
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

کاش بشه!

وای که این روزا چقدر دلم نوشتن میخواد، من باشم و کاغذ و قلم و یه حس رمانتیک، قلم رو رها کنم تا واژه ها رو بچینه کنار هم و حسمو بریزه بیرون، اما نمیشه. دلم یه حال قشنگ میخواد، یه احساس لطیف، و… و فقط نوشتن از اون حال و هوا، اما نمیشه. دلم شعر میخواد، اما نمیاد، نمیشه. روزهام شدن پر از بوی تکرار، لحظاتی که شوقی واسه دیدن یک ساعت بعدش نداری، چون میدونی قراره چی پیش بیاد. زندگیم شده پر از برنامه ریزی. از شب قبل فکر میکنم فردا فلان ساعت چیکار کنم و اگر نشد یا به تعویق افتاد چجوری جبرانش کنم. اونم من!
دسته‌ها
زبان خارجی

آموزش درس 15 speak english like an american

سلااام بچه ها! خوبین؟ اوضاع بر وفق مراده؟ خدا رو شکر! اول یه عذرخواهی بکنم از کسایی که توی پست تقدیمیم به آرمان کوچولو کامنت گذاشتن و جواب ندادم، چند روز حالم دست خودم نبود. و اما اینم دانلود آموزش درس 15 با حجم 14 مگابایت تا جلسه بعد دوستون دارم و این یه تعارف نیست، همه ی زندگی منه لحظاتتون سرشار از لبخند خدا!
دسته‌ها
شعر و دکلمه

تقدیم به امیر، تبسم و بیشتر آرمان کوچولو!

بخند ای غنچه ی زیبا، که دنیا با تو شیرینه – دلم شادیش و از حالا، تو چشمای تو میبینه – بخواب آروم و آسوده، خیالت جمع بیدارم – واسه آرامشت تا صبح، چشامو هم نمیذارم – لطیفی مثل برگ گل، نگاهت غرق خورشیده – ستاره عکس چشماشو، توی چشمای تو دیده – چه خوشحالم که تو هستی، چه شیرینتر شده دنیا – کنارت گرمتر میشه، تب عشق من و بابا – همه هستی به پای تو، عزیز ناز و دردونه – تو لبخند خدایی که، شدی مهمون این خونه………. دانلود تقدیمی امیر به آرمان
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلم باران میخواهد

امشب باز هوای دلتنگی به سرم زده، بغض پاهایش را روی گلویم گذاشته و فشار میدهد. باید از دستش رها شوم وگرنه خفه ام میکند… میروم کنار پنجره و به دنبال ماه میگردم تا کمی برایش حرف بزنم، اما او هم انگار با آسمان قهر کرده… باران نم نم خودش را به پنجره میکوبد، چه شب سرد و تاریکی! خیال سحر شدن ندارد! با آن هیبت سیاهش مثل بختک به جان این خانه افتاده… شب بغض و دلتنگی نمیدانم به جرم کدام گناه ناکرده دارند اینگونه قصاصم میکنند… کاش هوای من هم مثل هوای پشت پنجره بارانی شود، تا شاید این بغض که در گلویم گیر کرده رهایم کند،
دسته‌ها
شعر و دکلمه

تا همیشه شاعر تمام شعرهایم باش!

در میان تمام حرفهایم در امتداد سطر به سطر تمام شعرهایم نامی از تو برایم به یادگار مانده… نامی از مهربانی ات که به من ذوق سرودن میدهد… نام تو تفسیر عشق است که چون مسیحایی به جان مرده ام روحی تازه میبخشد… نام تو آنگاه که صبح نفسهای آغازینش را میکشد، نسیم نوازشگر بامدادیست که با دست مهربانش به نوازش گلها می آید… نام تو باران، نام تو دریا، نام تو معنای زلالترین واژگان هستیست… نامت را میخوانم و با هر بار تکرار نامت شعری ناب از چشمه ی احساسم میجوشد… اصلا تمام شعرهایم حرف به حرف، واژه به واژه، معنای نام توست پس تا همیشه شاعر تمام
دسته‌ها
شعر و دکلمه

جمعه های تکراری!

در این خانه به دنبال چه میگردی؟ اینجا سالها پیش یک نفر را کشته اند! یک قربانی که حالا فقط نفس میکشد و روزها و هفته هایش را بی هدف میگذراند… جمعه های تکراری، شنبه های بی حوصلگی! اینجا به دنبال چه آمده ای؟ زمستان سالهاست در این خانه لنگر انداخته… سرد، با آن شبهای طولانی و سوزناک که خیال سحر شدن ندارند… دیگر نه اثری از حرف های عاشقانه هست، نه نوازشهای دستی گرم… تنها صدا صدای زوزه ی باد است که با سلاح سردش هر روز به دنبال قربانی میآید و هر روز همان آدم سالها پیش قربانی شده را از نو قربانی میکند، و فردا و
دسته‌ها
شعر و دکلمه

چای عشق پهلو!

دلم یک استکان چای در یک عصر پاییزی و کمی با تو بودن میخواهد… رو به رویم بنشینی، به چشمهایم خیره شوی و واژه واژه عشق در جانم بریزی… و من عشق و چای تعارفت کنم که بنوشی… چای عشق پهلو! میدانی؟ دل است دیگر! فقط میخواهد! حالی اش که نمیشود تو دیگر نیستی گهگاه به خاطرات جا مانده ات بند میکند و به یک مهمانی چای عصرانه دعوتش میکند… چای عشق پهلو! دل است دیگر، نمیفهمد که تو دیگر برنمیگردی هر روز بهانه ات را میگیرد و برایت بارانی میشود… دوستت دارمهایش را در گوش نسیم زمزمه میکند تا شاید در گذر از کوچه پس کوچه های شهر