دستهها
رعد بارانی و پاییز
صبح خنکیست. از خواب بیدار میشوم. زیر کتری را روشن می کنم. هوس نان داغ و ارده شیره کردم. بیرون میروم از نانوایی نان میخرم . کمی دورتر هم شیره انگور و ارده یزد دارد . همه را تهیه کرده و به خانه بر میگردم. آب درون کتری به رقص و تب آمده . قل قل قل . صبر کن آمدم. چایی را با کمی هل و دارچین دم میکنم. کمر دردم هنوز کاملا خوب نشده . اما چه فرقی می کند ؟. این روز را خداوند فقط برای من فرستاده . مطابق میل من و به قدری زیباست که هیچ چیز نمی تواند آنرا مکدر کند . بوی