همراهان سلام. دلهاتون روشن و لحظههاتون به رنگ خدا! با مروری دیگه و گشتی دیگه در ماهی که در محله نابینایان گذشت همراهتون هستیم. ماهی که پشت سر گذاشتیم برای محله و اعضاش شاد نبود. امیدواریم که دلهای گرفته دوستانمون در محله نابینایان، احمد و شهاب عزیز، هرچه زودتر به آرامش و التیام برسن! با دعا برای شادی روح درگذشتگان این دو عزیز و طلب صبر برای بازماندگان از درگاه قادر هستیبخش، به مروری کوتاه بر آنچه در آبان 1402 گذروندیم میپردازیم. در ماهی که گذشت: طبق روال هر ماه فهرستی از فعالیتهای محله در ماه گذشته یعنی مهرماه داشتیم: مروری بر پستهای محله نابینایان در مهرماه
Tag: فوت
پاییز. فصل باران. فصل هجران. فصل سرد. وای بر شبهای بیپایان درد! زندگی دفتری هزاران برگ از قصههاست، و این بار قصه محله ما شاد نیست. ما همه یکی هستیم. دلی از دلهامون اگر شکست، همه از دردش میشکنیم. دیشب یکی از ما عزادار شد. احمد حیدریرو همه میشناسیم. رفیق گرم و کوشایی که همیشه از خندههاش صمیمیت میبارید. دیشب ستاره وجود پدرش برای همیشه از زندگیش رفت و خاموش شد. احمد امروز دلش بدجوری گرفته. از طرف محله نابینایان و از طرف تمام رفقا و هممحلیهای آشنات بهت تسلیت میگیم احمد! خیلی حرفها در چنین موقعیتی میشه زد ولی هیچ کدومشون التیام چنین دردی نیستن. اینو همه میدونیم.
سلام بچهها. حالتون خوبه؟ سر حالید؟ امیدواریم که مشکلی براتون به وجود نیومده باشه. من اصلا حالم خوب نیست. یه ماه پیش مادربزرگم فوت کرد. این بنده خدا که سی سال پیش ما بود، این اواخر خیلی حالش بد بود. چند روز آخر گلو و دهنش زخمی شده بود و فقط چیزای آبکی بهش میدادیم. اونم به سختی از گلوش پایین میرفت. روز آخر ی لیوان شیرو در عرض یه ساعت و نیم، خورده بود. اون روز من بعد از ظهر که از مدرسه اومدم، دیدم در خونه بازه و دو سه نفر بیرون وایسادن. یکیشون که نمیشناختم بهم دست داد و تسلیت گفت. من شوکه شدم و گفتم