خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

در انتهای گوشکن! قسمت سوم

هوای محله سنگین شده، نفس کشیدن کاریست بس دشوار. همه دچار سرگیجه و تهوع شدند. از چشمها خون می‌ بارد. دنبال راهی برای فرار از هر آنچه که اسمش زندگی است می‌ گردند. یکی داد می‌ زند ” عصای لعنتی، کجایی؟ به لطف تنهایی و انزوا، هنر سخن گفتن با اشیاء را آموخته اند. دنیا را پوچ‌تر از هر زمان دیگر یافته و داوطلبانه، به استقبال نابودی می روند. امواج خروشان نا امیدی به صورت خشم خود را نشان داده و روح افراد را تسخیر کرده است. دیگر کسی شعر نمی گوید، حنجره ها برای گفتن دکلمه خشک شده، انگشتان عاجز از نوشتن و سست شده اند. اکنون حافظه‌ی