خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت چهارم

درود. یه بار دیگه اومدم تا یکی دیگه از ماجراهای خودم با آقای مسئول رو براتون تعریف کنم. یه بار رفتم که یه سری به انجمن بزنم ببینم چه خبره. وارد که شدم، آقای مسئولو دیدم که داشت با تلفن حرف میزد. داشت از برگزاری یه مراسم یا یه همچین چیزی صحبت میکرد. تلفنش که تموم شد با هم سلام و احوالپرسی کردیم. بعدش پرسیدم: به سلامتی خبریه آقای مسئول؟ آره. قراره یه اردوی یک روزه برگزار کنیم. خیلی هم عالیه. حالا کجا قراره ببرید بچه ها رو؟ میخوایم ببریمشون پارک. کدوم پارک میخواید ببریدشون؟ یکی از پارکهای جنگلی اطراف شهر. خب آخه پارک جنگلی بخوان برن خودشونم میتونن