قصه کوکو، 4. منزل آخر شب و روز نمیشناخت. اون فضا تقریبا همیشه تاریک و دلگیر بود. البته برای مهمونهاش، به خصوص اون شب، این خیلی هم مثبت بود. پیکرهای ساکتی که انگار حرارت تشنگی به فاجعهشون از پشت نقابها حس میشد. پسر جوونی که سفارشهای ناگفته رو آورده بود بدون کلامی دور میز چرخید و لیوانهای مقابل هر نفر رو پر کرد. نفر آخر آهسته دستش رو بالا برد و به شیشه بلند داخل سینی اشاره کرد. پسر جوون بلافاصله شیشه رو کنار لیوان خالی گذاشت و مثل یک سایه بیصدا ناپدید شد. سکوت اون فضای وهمانگیز تا چند لحظه فقط با صدای برخورد آهسته لیوانها به میز
Tag: قسمت چهارم
محله نابینایان با سری پادکستهای سناریو همراه دوستداران فیلم و سینما میباشد. در این سری پادکست ها با تهیه و تنظیم خانم ها مریم امینی و الهه لطفی, هر ماه داستان دو فیلم روایت شده و گفته ها و ناگفته های داستان را از نگاه و از زبان گویندگان میشنویم. علاقه مندان به سری پادکست های سناریو می توانند از این پس در تاریخ پنجم و بیستم هر ماه شنونده ی این سری پادکست ها, ویژه ی محله ی نابینایان باشند. نام فیلم : محیا ژانر : اجتماعی سال تولید : ۱۳۸۵، 1386 تهیه کننده و کارگردان : اکبر خواجویی بازیگران : شهاب حسینی ، الهام حمیدی ،
به نام خدا. سلام. بالاخره اومدیم اونم با دست پر. قسمت چهارم هات گوش کن رو 4 آیتم تشکیل داده. آیتم اول قسمت سوم شهر رویاها هست که بالاخره بعد از مدت ها از توی کامپیوتر مجتبی بیرون اومد و توی این قسمت تقدیم شما میشه. از آقا مجتبی واقعا ممنونم که انتشار این آیتم جذاب رو به هات گوش کن سپرد. آیتم دوم مصاحبه شنیدنی با آقای امید جهان هست. مصاحبه ای که دعوت, هماهنگی و تنظیمش با خودم بود و ضبط و اجرا رو دوست خوبم علیرضا مرزبان انجام داد. از همینجا از آقای امید جهان بابت لطفی که به هات گوش کن داشتند, بی
به نامِ خداوندِ عاشقان, به نامِ خدای پیوند دهنده ی قلبها, به نامِ خداوندِ صلح و صفا و به نامِ خدای مهر و وفا. همدلانِ عزیز و همرهانِ با مرام, سلام و درود خالصانه ام را در سبدی از گلهای سوسن, لاله, اطلسی و مریم نهاده و تقدیمِ یکایکِ شما مهربونان میدارم. کیان؛ امیدوارم از خواندن و طولانی شدنِ ماجرا خسته نشده باشید و همچنان تا پایان این ماجرا ما را همراهی بنمایید. نکته ای بسیار حائزِ اهمیت برای من و شاید هم شما اینست که فرزین و پروین قطعا و یقینا و پریا نیز احتمالِ به یقین, واژه به واژه ی همه ی پستها و کامنتهای مربوط به
با سلام بر همهِ عزیزان. تا به آنجا صُحبتِمون رسید که در حینِ آمدنِ خون از دماغم, خانمم, در را باز کرد و به خانه آمد. تا خونها را دید, بر افروخته شد و گفت, داوود, این خونها چیه؟ وای یا امامِ زمان, این خونها چیچیِه؟ آمو لال شُدید. من گفتم ناراحت نشو خانم, منو ف. با هم قدری کشتی گرفتیم, دستِ ف. به دماغم خورد و خون اومد. ف. معلوم بود که خیلی ناراحت شده بود گفت, داوود جون, به خدا من نمیخواستم دستم به دماغت, بخوره. حالا برای هر تنبیهی دشنام یا هر کاری آماده ام. گفتمش, پا میشی بری یا خودم بیرونت کنم؟ گفت, نمیرم هر