دستهها
کودک ماهیگیر بخش آخر
فردا صبح همان وقت سلطان محمود آمد به قصر ساحلی و ندیم خود را فرستاد که : «برو در فلان جای ساحل و به کودک سیاهی که در آنجا ماهی می گیرد بگو « شریک دیروزی منتظر است» و او را همراه خود بیاور.» مأمور سلطان آمد و پیغام را گفت. کودک می ترسید ولی وقتی فهمید سلطان محمود بوده است با خود فکر کرد: « ما که چیزی نداریم کسی ازمان بگیرد، دیروز هم که شریک بدی نبود» و قبول کرد و تورش را جمع کرد و همراه ندیم سلطان به راه افتاد و آمد تا به قصر ساحلی سلطان رسیدند. کودک خیال می کرد که امروز هم