Tag: ماجرای مجتبی
انگشتامو خودمونیو خاکی کورمال کورمال رو صفحه کلید میکشمو هرچی نوشته بشه و هرچی تو ذهنتون رسم کنه با خودشه با خودمه با خودتونه با محیطه با صفحه خوانه با هر چیزیه که روی خوندنتون تاثیر میذاره. این قد خودمونی دس میکشم رو این کلیدا که تصویر رسم شدش تو ذهنتونم خودمونی بشه و البته با تاثیراتی که گفتم کیا میتونن رو کیفیت این تصویر بذارند. ی تصویر جالبو سردرگمو در عین حال معنی دار. ایمان هم منو نمیشناسه. حتما منم نمیشناسمش دیگه. چون اگه اون هم منو نشناسه یعنی اول من نشناختمش که بعد اون هم منو نمیشناسه هان؟ یعنی اگه اون هم منو میشناخت, حتما اول من