خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

گرم و بارانی

در اتاق کارم مشغول مطالعه بودم. اتوماسیون بود یا سایت سازمان و یا یکی از سایتهای مربوط به نابینایان خاطرم نیست. هرچه بود سخت مشغولم کرده بود. صدای بارش باران هم روحم را نوازش میکرد. تقه ای به در خورد و مادر یکی از دانش آموزان وارد اتاق شد. گویا فرزندش را به مدرسه رسانده بود و یک راست آمده بود اینجا. دلش غمگین بود و دل من از غم او سنگین. فرزندش معلم رابط نداشت. کارشناسی در اداره آموزش و پرورش به او گفته بود برود خدا را شکر کند که مدیر این مدرسه فرزندش را ثبت نام کرده است. البته او هم بعد از شنیدن این جمله