خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یادداشت 21 اسفند 95

هشدار: این نوشته، زاییده ی تخیل نویسنده می باشد و واقعیت ندارد. تشابه احتمالی وقایع یا شخصیت های این نوشته با شخصیت ها و وقایع دنیای واقعی، کاملا ناخواسته، تصادفی و خارج از کنترل نویسنده است: روی نیمکتی برای خودم نشسته بودم و کتاب می خواندم. نفس های گرمی حکایت از تلاش نفر بعدی برای مخفی ماندن از حضورم و تماشای مخفیانه ی من می کرد. وای. نه! نکند یک نفر دیگر جذبم شده باشد؟ سلام کرد. بهترین زمان برای تحویل نگرفتن. ولی دست من که نبود. لب هام غنچه شدند، سلامم شکوفه کرد و گل داد… چون من مریضم. مریض… خدایا. کمک! یک نفر کمک کند. محض رضای
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

چون من مریضم. مریض…

هشدار: این نوشته، زاییده ی تخیل نویسنده می باشد و واقعیت ندارد. تشابه احتمالی وقایع یا شخصیت های این نوشته با شخصیت ها و وقایع دنیای واقعی، کاملا ناخواسته، تصادفی و خارج از کنترل نویسنده است: و دیگر صحبتی نکرد. اشک ریخت. اشک ریخت، سیلی محکمی توی صورتم زد، دست هاش را دور کمرم حلقه کرد، از بدنم بالا رفت، توی بغلش فشارم داد، مرا بوسید و برای همیشه رفت. آخر از ابتدا بد‌جور درگیر من شده بود. درگیر فاز های عجیب و غریبم. درگیر قرص هایی که می خورم و نمی خورم. التماسش برای ماندنم دفعه ی اولش نبود. ولی قرار گذاشته بودم مرتبه ی آخرش باشد. گریه