خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ده شایدم یازده بهمن

دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت آخر

درود. توی قسمتهای قبلی، من بارها به انجمن نبینستان رفتم و خواسته ای رو مطرح کردم و با ترفندی، آقای مسئول که هم اسمش مسئوله و هم رسمش رو با وجود مخالفتها و تلاش برای پیچوندن من، مجبور کردم که کاری که میخوام رو برام انجام بده. اما برای آخرین بار که رفتم اونجا، اتفاقاتی افتاد که دیدم بد نیست براتون تعریف کنم. وارد که شدم، آقای مسئول پشت میزش نشسته بود و به شدت عصبانی بود. سلام آقای مسئول. چه سلامی؟ چه علیکی؟ تو خجالت نمیکشی؟ نه واقعاً تو خجالت نمیکشی؟ نه بابا من بدبخت سیگارم نمیکشم. مگه من با تو شوخی دارم هان!؟ خب حالا چی شده
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت نهم

درود. من توی هشت مراجعه ی قبلیم به انجمن نبینستان که همه کارش آقای مسئول هست، یعنی هم اسمش مسئوله و هم رسمش، تونستم خونه، کار و کلی چیز دیگه به دست بیارم. دیگه همه چیز فراهم شد تا بتونم یه زندگی رو تشکیل بدم. این بود که گشتم و گشتم تا نیمه ی گمشده ی خودم رو پیدا کردم. وقتی پیداش کردم، دوباره رفتم به انجمن تا ببینم آقای مسئول وام ازدواجی چیزی داره بهمون بده یا نه. وارد انجمن شدم و دیدم آقای مسئول صدای خور و پفش رفته هوا. شیطنتم گل کرد و دستامو محکم کوبیدم به هم که شش متر از جا پرید و گفت:
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت هفتم

درود. حتماً میدونید که من تا حالا شش بار رفتم به انجمن نبینستان و هربار اونجا آقای مسئول رو که هم اسمش مسئوله و هم رسمش، با یه ترفند مجبور کردم که با وجود کارشکنیها و نا آگاهیهاش، کارم رو راه بندازه و اون چیزی که میخوام رو بهم بده. حالا اومدم تا براتون تعریف کنم که در هفتمین مراجعه ی خودم به این انجمن، بین من و این آقای مسئول چی گذشت. قضیه از این قراره که من یه روز به قصد پیدا کردن شغل رفتم به این انجمن تا بتونم از طریق این انجمن یه کاری واسه خودم دست و پا کنم. طبق معمول، وارد که شدم،
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت ششم

درود. حتماً دیگه تا حالا فهمیدید که من عضو انجمن نابینایان نبینستان شدم که آقای مسئول که هم اسمش مسئوله و هم رسمش، اونجا همه کاره هست. این بار هم میخوام یه خاطره از یکی از مراجعاتم به این انجمن پویا براتون تعریف کنم. راستش من یه بار رفتم به این انجمن تا ببینم چه کلاسهای آموزشی اونجا هست که بتونم ازشون استفاده کنم. وارد انجمن که شدم، دوباره با آقای مسئول رو به رو شدم. سلام آقای مسئول. سلام. بازم تویی که! خب اگر مزاحمم برم! بدبختیمم همینه دیگه! اگر بندازمت بیرون میری انجمن اون باجناق کلاهبردارم زیرابمو میزنی، ویلای مادرزن میپره. ای بابا! مگه من بیکارم که
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، بخش پنجم

درود. خب همونطور که میدونید ما در آستانه ی انتخابات قرار داریم. این شد که بلند شدم رفتم به انجمن نبینستان تا ببینم این انجمن چه برنامه ای برای انتخابات مجلس داره. طبق معمول وارد که شدم با آقای مسئول که هم اسمش و هم رسمش مسئوله رو به رو شدم. سلام آقای مسئول. سلام. بازم که شما اومدی. خب من عضو این انجمنم باید بیام دیگه! خب تو هر وقت میایی من باید چهار ستون بدنم بلرزه. ای بابا! مگه من چی کارت کردم آقای مسئول که این حرفو میزنی؟ هیچی. فقط هر دفعه که میایی اینجا و میری من بدبخت کلی باید خرج کنم. عجب! راستی حال
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجراهای من و آقای مسئول، قسمت سوم

درود. احتمالاً دیگه همتون میدونید که من رفتم و عضو انجمن نبینستان شدم که اونجا یه آقایی مسئولش هست که اتفاقاً فامیلیشم مسئوله. این بار هم اومدم تا یکی دیگه از خاطراتم رو با این جناب آقای مسئول براتون بنویسم. یه بار من رفتم به این انجمن تا از خدماتی که به دانشجوها میده استفاده کنم. این انجمن مدعی بود که تا حد امکان تمام منابع درسی رو برای اعضای دانشجوش فراهم میکنه. مثل تبدیل جزوه به بریل و تولید منابع صوتی و این چیزها. منم خیلی خوشحال بعد از انتخاب واحد و مشخص شدن منابع درسیم رفتم به انجمن تا انجمن برام منابعم رو فراهم کنه. از در