خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

سفرنامه‌ی یک نابینای تنها به یزد قشم و شیراز در نوروز 97

مقدمه متأسفانه یا شاید هم خوشبختانه، در سفر دلچسبی که عید تجربه کردم، وسیله‌ای برای نوشتن در اختیار نداشتم، یا اگر هم داشتم، برای ثبت خاطراتم از آن استفاده نکردم. این سفرنامه، از چهارده فروردین، یعنی یکی دو روز پس از پایان سفرم شروع شد به نگاشته شدن، و طبیعیست که با توجه به حافظه‌ی ماهیوار من، بسیاری از جزئیات را فراموش کرده باشم، توالی بسیاری از اتفاقات را از یاد برده باشم، و اسامی و وقایع حتی مهم نیز از ذهنم فرار کرده باشند. در این نوشته، باید اسامی واقعی به اسامی غیر واقعی تغییر داده شده باشند، تا اشتباه‌های احتمالیم، موجب ایجاد سوء تفاهم برای هیچ شخصی
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

از تبریک تولد آریا، تا سخنی از احوالات مردادی خودم!

رسیدن ماه دوم تابستون، همیشه برام نوید بخش لحظات شاد، انرژی بخش و خاطره ای بوده و هست! همیشه با رسیدن مرداد، یه حس خاص میاد سراغم! این حس خییییلییی واسم دوست داشتنیه! وقتی که روز اول این ماه دوست داشتنی فرا میرسه، برای این که بتونم تولد خواننده ی مورد علاقه ام رو بهتر، و متفاوتتر از سال قبل بهش تبریک بگم، بی درنگ دنبال واژه میگردم! آخه باید واژه هایی رو پیدا کنم، که بتونم نهایت خوشحالی خودم رو باهاشون فریاااااد بزنم! تا چشم به هم میزنم، روز ششم فرا میرسه، و من میمونم با واژه هایی که به هر شکلی که کنار هم میچینمشون، نمیتونن بیانگر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

تنظیم به وقت دیگران!

سلام خدمت همه دوستان و عزیزان در محله با صفای گوش کن, من دیدم از اول سالی کسی نیومده تو محله نق بزنه, گفتم اولین نفر خودم باشم خخخ. که چرا ما بعضی وقتا باید به وقت دیگران تنظیم باشیم ؟!؟! آقا یکی اول بیاد به من یاد بده چطور باید ی مطلبو شروع کنیم و چطور سر و تهشو هم بیاریم, خدایی من که بلد نیستم خییییییلی سخته. ولش, حالا من یه چی می نویسم شاید سر در آوردین ازش. خوب خوب, بریم سر اصل مطلب, وااااای چه قد بدم میآد از اینکه وقتمو با ساعت دیگران تنظیم کنم, شاید برای شمام پیش اومده که ناچار باشید برای
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

خاطرات سفر به همدان قسمت دوم. بیاا تو که تموم میشه ها

هزاران و هزاران درود خدمت شما عزیزان گوش کنی. خوبییییییید؟ قربونتون برم. از همین الان بگم که اگه دیر جواب کامنتها رو دادم به بزرگی خودتون ببخشید به هر حال. اینم قسمت دوم خاطراتم در سفر به همان خخخخخخخ همدان به کردی میشه هماان به درخواست یکی از دوستان فکر کنم زینب خانم که خواسته بودن توضیحاات بیشتری راجع به جاهای تاریخی که رفتیم بدم از کمی قبل شروع میکنم همون طور که قبلا گفتم اول رفتیم به آرامگاه ابو علی سینا چون من میانه ی خوبی با موزه و این جور چیزا ندارم خیلی اونجا بهم خوش نگذشت فقط چندتایی عکس گرفتیم ناگفته نمونه کنار آرامگاه من هم
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

فروردین 95 خوش گذرون محله!

ضمن درود فراوان و عرض ادب! من دوباره اومدم تا براتون تعریف کنم و آنقدر حرف بزنم و با حرفهایم سرتون را بخورم…، روز اول بعد از تحویل سال تا اومدیم کارهای باقی مانده ی خونه تکونی را بکنیم ظهر شد و بیخیالش شدیم و به خانه ی مادر رفتیم تا به یاد سالهای گذشته دور هم جمع بشیم و ناهار بخوریم… عصر هوا بادی شد و محمد و مریم کوچولو بادکنک به دست به حیاط رفتند و بادکنکها را به باد سپردند و باد هم دو بادکنک قرمز و صورتی را بالا برد تا به کودکانی دیگر در جایی دیگر برساند و آنان را خوشحال کند…، حالا دو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هم‌محلی‌ها، دوباره عید شد و ریا‌کاری های من. بگذارید ریا بشه. طوری نیست!

دسته‌ها
صحبت های خودمونی

بازم عیده و دیوونه منم من!

خوب. باید بگم که تا بیست دقیقه ی دیگه از زمانی که این نوشته رو شروع کردم، باید راه بیفتم به سمت محل کارم. یکی از ویژگی های شیفت کار در عصر و شب اینه که از خوش گذرانی هایم با رفقا، شب نشینی های محله، گپ و گفت در اسکایپ، قدم زدن هام در جلفا و میدان انقلاب و شام خوردن هام در رامانوس و هرمس و شاندرمن خبری نیست. دیگر از خلاقیت ها و پادکست های صوتی شاد و طنزم کمتر می توانم تولید منتشر کنم و کلا حس بودن و در ارتباط بودن در من کم می شود. شب ها اما که از سر کار بر
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

زریوار, بهشت ایران.

سلامی پس از هفته ها دوری, به وسعته دلهایتان. چه طورید هم محله ای ها؟ خوبید؟. خوشید> خوش میگذره. به دانش آموزان و دانشجویاان چه طور؟ من همین الان از مسافرت برگشتم. شاید نیم ساعت باشه. از طرف انجمن نابینایان سنندج به مریوان و اورامان رفتیم. واقعا جاتون خالی. راستی که برای شروع امتحانات آماده شدیم. جانی تازه گرفتیم. آهان میگفتم. خلاصه رفتیم و دو روز ماندیم. من از همینجا از مسئولان انجمن نابینایان سنندج قدردانی میکنم. از تمام این دو روز شنا کردن و قایق سواری در دریاچه زریوار, بزرگترین دریاچه ی آب شیرین جهان یه چیز دیگه بود. دوباره جاتون خالی. انشا الله یه بار قسمت بشه
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

ساجده و یک مسافرت تووووووپ

سلااااام و هزار سلام خدمت دوستان گوشکنی خودم . دلم واستون یه ذره شده بود ,میخوام واستون از مسافرت خوب و توپی که داشتم بنویسم .واقعا جای همتون خالی بود خیییییلیییییی خوش گذشت . من روز 18 شهریور از آبادان به سمت اصفهان حرکت کردم ,خلاصه جونم واستون بکه من تا رسیدم به بچه های خوب و مهربون اصفهان زنگ زدم و واسه ی روز 20 شهریور در باغ گلها قرار گذاشتم که ببینمشون اول از هوا بگم واستون که عاااااااالیییییییییی بود یعنی واسه ی من به صورتی خوب و خونک بود که انگار از جهنم سرخ به بهشت برین رفته باشم هوا توپ بود از هوا توپ تر