خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطره صبحانه اون روز و گوجه ی ملعون

با سلام خدمت دوستان عزیزم دوستان اومدم ی خاطره بگم برم چندسال پیش وقتی تو مدرسه بودم تو فصله بهار بودیم تصمیم گرفتن مارو به اردو ببرن صبح زود ما به همراه معلمها و آقای مدیر از مدرسه بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم راه افتادیم بعد از یه ساعت وایسادیم تا صبحانه بخوریم یکی از بچه ها به سمت من گوجه پرتاب میکرد و من هم به سمت اون خیار پرتاب میکردم در همین هین دوستم گوجهی پرتاب کرد و مستقیم خورد تو چشمم خیلی درد میکرد یه دوستی داشتم بنام سعید گفت چیشده سجاد?من گفتم مسعود با گوجه زد تو چشمم سعید بینا بود و ورزش کاره
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

مسعود ملایی تولدت مبارک

سلااااا اااا اااا اااا اااا اااا اااا اااام. چه طورید بچه ها؟ امروزم تو محله تولد داریم. اونم تولد چه کسی؟ از اون عشق والیبالهای شش آتیشه. یعنی اگه چشو چال درست و حسابی داشت الآن شک نکنید که داشت جای شهرام محمودی تو تیم ملی بازی میکرد. میگید نه، یه جفت چشم براش ردیف کنید ببینید حق با منه یا نه. خب امروز دیگه ما رهگذر رو از چارپایه آوردیم پایین و فرستادیمش تو آشپزخونه ببینیم چی کار میخواد بکنه. رعد هم که نشسته داره بادکنک باد میکنه، ملیسا هم که انگار رفته سفر قندهار پیداش نیست، کیوانم که میکرفن رو ول نمیکنه، مجتبی هم آگهی دادیم تو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یادداشت جمعه 24 آذر 91

درود. فقط این حقیقت را با پوست و گوشت و خون خود درک کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که می دانم هر بشری در زندگیش گهگاهی دچار فراز و نشیب های فکری و ذهنی میشود و من هم آدمم. انسانم. فقط خدا را شکر. واقعاً خدا را شکر که در محله ای به این خوبی زندگی میکنم. همیشه از پارک ها و تفریح گاه ها و بازی ها و محله های مجازی ما را بر حضر داشته اند که نکند مجازی و گذرا بودنِ مجاز و مجاز بودن به ما نیز سرایت کند! بله. درست. من از عصبانیت بدی رنج می بردم. عصبانی بودم. به معنای