خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

برگی از دفتر خاطراتم…

این خاطره مال چند روز پیشه…زمانهاش اگه پس و پیشه ببخشید به بزرگی خودتون… سلام… دیشب داشتم یه آهنگی گوش میکردم از رضا یزدانی که میگف: تقویم ما برگ بهار نداره… دیشب و چند شب قبلش حالم خیلی بد بود…دیشب از همه بدتر…بشدت ناامید و خسته… چی داره به روزم میاد؟ جسمم داره آب میشه…روحم داره ذوب میشه…دارم تحلیل میرم…بیخود و بی جهت…تصمیم گرفتم امروز برم پیش دکتر و ازش بخوام که برام قرص اعصابی چیزی بنویسه که حالمو خوب کنه، که زندگی رو برام قابل تحمل کنه که یادم بره از دست دادنهامو… چی ممکنه برام بنویسه؟ اشکالی نداره اگه قرص اعصاب بنویسه یا مخدر یا حتی الکل…فقط