خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

ماجرای دندانپزشکی

دست در دست دختر نوجوان از پله های مطب دکتر بالا میرفتیم. غروب بود و هوا رو به تاریکی میرفت. در زدیم وارد شدیم. پیشخوان مطب در سمت چپ در ورودی قرار داشت. رو به منشی سلام کردم.برگه و دفترچه بیمه را روی پیشخوان گذاشتم. خانم منشی با صدایی خشک گفت: بنشینید تا صدایتان کنم. گفتم: من فقط برای تأیید کاری که بر روی دندانم انجام شده به اینجا آمدم. خانم منشی با همان لحن: منتظر باشید مریض که بیرون آمد خانم دکتر شما را معاینه خواهند کرد. چند دقیقه انتظار. مریض آمد و مریض دیگری وارد اتاق پزشک شد. با شرمندگی تلفن را قطع کردم. رو به منشی: