بسم الله الرحمن الرحیم و سلام! ایام عزاداری اباعبدالله الحسین علیهالسلام تسلیت باد! خیلی بچه بودم که مثل بیشتر بچهشیعهها مادرم منو با هیئتهای عزاداری آشنا کرد. یه لباس سیاه تنم پوشید و یه زنجیر کوچولو برام خرید. دستمو میگرفت و میبرد تا محل هیئت. معمولاً آخر صف میایستادم و مثل همه همسن و سالهام زنجیر میزدم. شبهای شام غریبانم که توی تاریکی سینه میزدیم. به یاد اون روزا! به یاد کودکیهای بیآلایش! به یاد تشویقهای گرم و مهربان مادرانه! در دوره دبستان که تو خوابگاه بودم، شبای عزاداری دهه محرم، یا اونقدر خوابم میومد که ترجیح میدادم بخوابم، یا گهگاهی هم پیش میومد که میرفتم عزاداری
Tag: نذری
ضمن درود فراوان و عرض ادب! خوب دوباره من اومدم با تعریف چند خاطره از خاطرات تلخ و شیرین زمان کودکی که بزرگ ترها مرا به خوردن نذری ها تشویق میکردند تا نذری بخورم و شفا پیدا کنم یا… 1-سر کوچه ی ما خانواده ای ناهار یکی از روزهای محرم نذری میداد، به تشویق یکی از اعضای خانواده کودک نیمه کور هشت ساله به آن خانه رفت و هرجا که مینشست بلندش میکردند که برو جلو تر و او خانه و اتاقها را دور زد تا جایی بنشیند ولی نشد و آخرش از خانه خارج شد و گرسنه برگشت و دوباره تشویق شد، او آنقدر بدبخت بود که