خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نیمه ی آبان

نیمه های آبان بود و من تازه متولد شده بودم سرمست از شادی روز تولد و لذت هدیه ها که تو… آه!… تو و چشمهایت… تو و حرفهایت… انگار خدا هم میخواست به من هدیه ی روز تولد بدهد… در میان آن همه شادی یک لحظه دلم لرزید تمام قندهای دنیا در دلم آب شد گیج بودم گیج چشمهایت… گیج احساسی که نمیدانستم نامش چیست و در یک لحظه جهانم را زیر و رو کرد… و تو اما بیتفاوت و سرد حرفهایم را از چشمهایم نخواندی شب به شوق دیدارت در یک روز دیگر چشمهایم را بستم… و امروز… سالهاست هر روز برایم نیمه ی آبان است فرقی نمیکند