مژده ای یار پس از شام سحر میآید. آفتاب از پسِ این پرده به در میآید. آسمان بر قدمِ صبح گهر میپاشد. ز بهار و گل و گلزار خبر میآید سلام به تمام آشناهای محلهی نابینایان، از اهل محله گرفته تا مهمانان و رهگذران عزیزی که میان و موندگار میشن، یا میرن و خاطرات ما و محله رو با خودشون میبرن. امید که سال جدید براتون سالی سراسر آرامش باشه. در سالی دیگه با برگی دیگه از دفتر هات گوش کنهای مناسبتی محله در خدمت شما عزیزان هستیم. عیدی کوچکی از طرف ما و محلهی نابینایان به شما گرامیان برای یادگاری. امیدواریم که این هدیهی کوچیک بتونه
Tag: هم محله ای ها
درود بر تمام ساکنین کوچه های ذوق و هنر محله نابینایان. کسایی که همیشه منتظرن که یه اتفاق جدید و خلاقانه بیفته تا بیان وسط ماجرا و قابلیتهای مختلف و متفاوتشون رو به همه نشون بدن. کسایی که علاوه بر خلاقیت، دوست دارن کنار همدیگه چیز یاد بگیرن, به همدیگه چیز یاد بدن و اعضای موثری برای یه تیم خوب باشن تا یه اتفاق خوب رو با دوستاشون رقم بزنن. امسال قرار گذاشتیم توی سال نو و برنامه سال تحویل هات گوشکن، یه چالش داشته باشیم از جنس خلاقیت گروهی: میگید چطوری؟ اگه یه کم به من دل بدین زود بهتون میگم. مسابقه ۳۳۳: چالش متن، اجرا، تدوین: در
سلاااااااام سلاااام خدمت همه ی هممحلهایهای نازنین. الهی که هرجا که هستین و دارین این پست رو میخونین حال دلتون عالی باشه و بهترینها نسیبتون بشه. ای وای! انقدر حول شدم که اصلا فراموش کردم خودم رو خدمت شما هممحلهایهای گل معرفی کنم. ستاره حسینخانی هستم از استان البرز ۲۲ ساله نابینا دانشجوی رشته ی روانشناسی به گویندگی و نویسندگی خیلی علاقه دارم و یک دوره هم در کلاسهای فنبیان و گویندگی شرکت کردم و دوست دارم که بتونم در این زمینه موفق بشم و شغلی داشته باشم. البته که اولویت اولم استقلال هرچه بیشترم هست که حتما از شما دوستان و هممحلهایهای عزیز، در این زمینه، کمک میگیرم
بسم الله الرحمن الرحیم و سلام! چهار پنج سال پیش، یکی از همکلاسیهای دانشگاهم پیامک داد که امروز برنامه «بروز» (که ظهر جمعهها از شبکه سوم سیما پخش میشود) تارنما (سایت)ی به نام «گوشکن» را معرفی کرد که ویژه نابینایان است. پیوند (لینک)ش را هم برایم فرستاد. اما با خودم گفتم حتماً مؤسسهای دیگر یا یک نهاد دولتی یا خیریه طرح (پروژه) دیگری را کلید زده است. این یکی هم مثل فلان و فلان، به نام نابینایان و به کام دیگران. دو سه سال پس از آن، یکی از اعضای محله را اتفاقی در اتوبوس ملاقات کردم. البته نه مبدأمان یکی بود و نه مقصدمان. او هم مرا به