دستهها
هیچ
امشب گذاشته ام تا کلمات راهشان را خودشان بروند. گذاشته ام تا خودشان با تو حرف بزنند. پس بدان که هر آنچه که میخوانی، چندان در اراده ی من نیست و فقط واژه ها هستند که نقش میبندند. این روزها، به چیزهای زیادی فکر میکنم. به آینده، به زندگی، به گذشته. به روزهایی که یادشان به خیر و به روزهایی که معلوم نیست یادشان به خیر باشد یا نه. به شبهایی که خوب یا بد، گذشتند و به شبهایی که نمیدانم آیا صبحی در پی خواهند داشت یا خیر. هرچه که هست، امشب را میدانم که هوا بس ناجوانمردانه گرم است. کولرمان موتورش سوخته و باید بدهیمش به تعمیرکار