خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

واقعیتهای زندگی خصوصی من

درود. ما یه خانواده ی خیلی پولدار بودیم. سال هشتاد و پنج، پدرم برای برادرم یه مغازه ی پخش روغن قو میزنه. یه نفر میاد چهل ملیون روغن میخره و چک میده و میره. چک بیمحل میشه و اثری از طرف نمیمونه. از طرفی کارخونه پولشو میخواست. پدرم مجبور شد از رفیق بیست سالش که بهش میگفتیم عمو پول بگیره که اون هم به شرط نزول پول رو به پدرم میده. پدرم برای بر اومدن از پس نزول پولی که گرفته بود از دو سه نفر دیگه دوباره پول نزول کرد. نزولهای دوست بابام به صد ملیون رسید. یه نفر پیدا شد گفت ما یه شرکتیم که میتونیم رو