دستهها
پای آشی من
کوریست و هزار درد سر! مثلا امروز بعد از کلی فیس پوک گردی گفتم برای خودم گامی در کوچه بنهم و کیفی بکنم و از حال خودم حالی بپرسم و به حال خودم حالی بدهم. گام نهادن من در کوچه همان و غرق شدن در فکر و خیال هم همان. در افکاری نزدیک به آینده ای نزدیک قوته ور بودم و از کاه کوه میساختم. در فکر یک عدد کاغذ سرنوشت ساز بودم, یک هزار تومانی که از من باشد و بتواند با خلاقیت و ابتکار و دانش و مقداری هم شانس جهشی ژنتیکی پیدا کند و به مانند سلول های سرطانی از این به بعد خصلت تکثیر شدن