خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

اه. لعنتی!

نشسته بود روی سنگ‌فرشی که باهاش جدول رو فرش کرده بودند و داشت زار زار گریه می‌کرد. خیلی بد گریه می‌کرد. انگاری که کسی رو از دست داده باشه. یا انگاری که کسی داشته باشه اذیتش کنه. یا انگاری که یه جاییش زخمِ عمیقی برداشته باشه و خون زیادی در حال رفتن ازش باشه. یا انگاری که یه مصیبتِ غیر قابل تصور روی سرش هوار شده باشه. زار و زار. های و های. اونقدر جانسوز که منم نشستم کنارش و شروع کردم به هرچی بدبختیم بود فکر کردن. چشم‌هام می‌سوخت. منم شروع کردم به گریه، ولی بی‌صدا. جرأت نکردم مثل خودش جانسوز گریه کنم. من بی‌صدا اشک می‌ریختم. ازش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

و این گم شده، هیچ وقت پیدا نمیشه چون ما متفاوتیم و چرند…

این دو روزه که اینترنت نیومدم حالم خعلی بهتره. انگاری که یه وبایی سرطانی باشه این اینترنت. یه جور ‌هایی یه دوست نابابه که آدمو از راه به در می‌کنه. من دوست دارم حتی با رفیق‌های راه دور هم ارتباط خوبی داشته باشم ولی نه از طریق اینترنت بلکه از طریق تلفن مثلا. یا حتی بشه گاهی هم دیگه رو توی شهرِ رفیقم یا شهرِ من ببینیم. چهارشنبه و پنجشنبه شب از شب‌های استثنایی بودند که از اینترنت به دلیلِ اینکه بچه ها خیلی خودمونی جمع بودند توی تیمتاک و خاطره بازی کردیم کمی خوشم اومد وگرنه که از فضای مجازی زیاد خوشم نمیاد. هیچ وقت با اینترنت ازدواج
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هیچ

امشب گذاشته ام تا کلمات راهشان را خودشان بروند. گذاشته ام تا خودشان با تو حرف بزنند. پس بدان که هر آنچه که میخوانی، چندان در اراده ی من نیست و فقط واژه ها هستند که نقش میبندند. این روزها، به چیزهای زیادی فکر میکنم. به آینده، به زندگی، به گذشته. به روزهایی که یادشان به خیر و به روزهایی که معلوم نیست یادشان به خیر باشد یا نه. به شبهایی که خوب یا بد، گذشتند و به شبهایی که نمیدانم آیا صبحی در پی خواهند داشت یا خیر. هرچه که هست، امشب را میدانم که هوا بس ناجوانمردانه گرم است. کولرمان موتورش سوخته و باید بدهیمش به تعمیرکار
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

پوچ. غمگین.