ضمن درود فراوان و عرض ادب! خوب بچه ها من دوباره آمدم با یه خاطره ی جدید از یه چاه زغالی جدید… حدود دو سال پیش یکی از دوستان گفت تو هنوز به چاه زغالی میری… گفتم آره و گفت پدر زن من یه چاه زغالی چند سال پیش سوزانده که کسی نرفته درش بیاره… قرار شد با پدر زنش صحبت کنه و یه روز جمعه بریم و زغالها را از چاه بیرون بیاوریم… اما پس از چند روز که بهش گفتم پس چی شد… گفت پدرزنم میگه چرا اون نابینا اذیت بشه خودمون یه روزی میریم و زغالها را درمیاریم… حدود یک سال پیش پیرمرد بیمار شد و