خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

کاش بودی!

ساحلِ شنی. دریای موج دار. غروب و نسیمِ آرومی که بویِ هوای خیسِ آغشته به نمک رو همراهِ قطره های خنک و خیلی خیلی ریز می پاشید به ساحل و ساحلی ها. همه چیز شبیهِ همیشه بود. شبیهِ زمان هایی که نه چندان بیخیال، دلواپس از فردا هایی که باید عوضشون می کردیم، به اون تخته سنگ بزرگه تکیه می زدیم و بی حرف کنارِ دستِ هم می ایستادیم. خسته که می شدیم می نشستیم. سکوت بود و آواز های دریا و نسیم و هوای خیس و چه بهشتی! خاطرم نیست هیچ وقت گفته باشی غروبِ دریا چه قدر در نظرت غمگین میاد. خیلی ها گفتن. خاطرم نیست گفته
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

نوشته ای تلخ!

نیستی، حالم عاشوبه، رفتی، چشام گریونه! همیشه با عشقت زنده بودم، نیستی، دیگه نمیخوام بمونم! دیگه، از این زندگی سیرم، خدایا، کی میشه من بمیرم؟ با رفتن، تو منو، نابود کردی، منو به نابودی، محکوم کردی! دیگه، از این زندگی سیرم، نمیدونی، هر ثانیه دارم میمیرم! میشد باشی، از عشقت بمیرم، میشد باشی، دستاتو بگیرم! حالا نیستی، از عشقت میمیرم، خداییش، از کی حقمو بگیرم؟ با رفتن تو منو، دیوونه کردی، عزیزم، دنیامو، ویرونه کردی! واست هر کاری کردم، ندیدی، نه، میدیدی، ولی هیچ میدیدی! تصور میکنم، بی من میخندی، نه، عزیزم، به عشقم میخندی! یه کارتون خواب بی نامو نشونم، نذار توی این نا امیدی، بمونم! واست از