سلام به همگی. بچه ها چه خبر از احوالات! خوبه یا خیلی خوبه یا بهتره! نگرد آقاجون گزینه دیگه نداره. عمراً اگر گزینه ناله بهت بدم. نق فقط اختصاصیه خودمه و بس! نه خداییش این دفعه نق نمی زنم. همه چی آرومه، من چه قدر آرومم، واسه خودم می چرخم و شلوغ می کنم و مروارید می بافم و همه جا رو به هم می ریزم و واتساپ گردی می کنم و بنده خدا واتساپی ها رو با شلوغی هام از آرامش میندازم و بعدش هم به خودم میام که ای بابا باز من همون دیوانه شلوغی هستم که بودم و1خورده هم عوض نشدم و واسه چی اصلاح نمیشم
Tag: کتاب نفرین یک جسد
بچه ها سلام. صبح هم رسید و هیچ چی دیگه رسید. چی بهش بگم الان؟ ای خدای من خوابم میاد آخه! از زمانی که به خاطرم میاد، صبح ها همیشه واسه من نقطه شروع بود. اگر چیزی که در ادامه روز پیش رو داشتم رو دوست داشتم شروع مثبتی به نظرم می رسید و اگر چیز از نظر خودم ناخوشآیندی منتظرم بود شروع هم واسم دیریریم. بچه که بودم این منفی مثبت ها بستگی داشتن به اینکه در اون روز چه قدر تکلیف داشتم یا امتحان در کار بود یا نه. یا فلان مهمونی رو چند شنبه شب باید می رفتیم و فامیل چه شبی و کجا قرار بود