دستهها
تو نیستی که ببینی!
تو نیستی که ببینی بهار آمده است، سحر به سیر گل و سبزه زار آمده است. تو نیستی که ببینی جهان گل افشان شد، تو نیستی که ببینی خزان پریشان شد. تو نیستی که ببینی شکوفه می خندد، سمن به فرق مه و مهر، تاق می بندد. تو نیستی که ببینی شمیم جاری شد، تو نیستی که ببینی خزان فراری شد. تو نیستی که ببینی بنفشه ها شادند، ز دام سوز زمستان سرد، آزادند. تو نیستی که ببینی!. به شهر ما گه شور و هَزار و خورشید است، گه شکوفه و صبح و ترانه و عید است. هَزارها به دل سبزه زار