خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
شعر و دکلمه

تو نیستی که ببینی!

تو نیستی که ببینی بهار آمده است، سحر به سیر گل و سبزه زار آمده است.   تو نیستی که ببینی جهان گل افشان شد، تو نیستی که ببینی خزان پریشان شد.   تو نیستی که ببینی شکوفه می خندد، سمن به فرق مه و مهر، تاق می بندد.   تو نیستی که ببینی شمیم جاری شد، تو نیستی که ببینی خزان فراری شد.   تو نیستی که ببینی بنفشه ها شادند، ز دام سوز زمستان سرد، آزادند.   تو نیستی که ببینی!.   به شهر ما گه شور و هَزار و خورشید است، گه شکوفه و صبح و ترانه و عید است.   هَزارها به دل سبزه زار