خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

حالا شبِ

بازم شب شده یه شب آروم و ساکت انگار تنها خودم هستم و خودم بازم روستا ولی این با روستای داییم اینا فرق داره اینجا خونه ی عممه این روستا انگار فصلی به اسم تابستون نمی شناسه! وسط تابستون اینجا حسابی خنکه عین پاپایی زنجان و سیمینه شهر محسن صالحی خودمون. همه جاهایی که رفتم چشمه هاش خشک شدن یا حد اقل فقط فصولی از سال آب دارن ولی چشمه های اینجا همیشه آب دارن و آبشونم چنان خنکه که اگه مدتی دستتو بذاری جلوش دستت از سردیش درد میگیره و مجبوری بَرش داری رو پشت بام هستم البته تقریبا شوهر عمم اینجا رو شبیه بهار خواب درست کرده