خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
نشریه جهان آزاد

نشریه جهان آزاد، شماره 19: سازمان ملی والدین دارای فرزند نابینا: گذشته، حال و آینده

سلام و عرض ادب به محضر شما گرامیان و همراهان همیشگی نشریه جهان آزاد.   امیدوارم که حسابی در اوج باشید و کنار هم به آگاهی بیشتری با مطالعه شماره های مختلف از این نشریه برسیم. همراه ما باشید در ایستگاه نوزدهم.     مشخصات مقاله نام مقاله: NOPBC: Past, Present, and Future سازمان ملی والدین دارای فرزند نابینا: گذشته، حال و آینده نویسنده: Carol Castellano منبع: Future Reflection مترجم: پریسا جهانشاهی سازمان ملی والدین دارای فرزند نابینا: گذشته، حال و آینده برای اینکه بدانیم به کجا می‌رویم، لازم است بدانیم که از کجا آمده‌ایم. کارول کاستلانو، یکی از راهنمایان برجسته ما و رهبران حرفه‌ای فدراسیون، ما را به
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

دلتنگ خاطراتم

سلام هزاران سلام خدمت گوشکنیاا خوبید؟ خوش هستید؟ من نیستم بگم چرا؟ خخخ یه ساله قسمت نشده از تهران یه قدم اون ورتر برم برا اولین بار شدیدا دلم هوای سفر کرده میدونید چیه پارسال دقیقا همین روز با دوستام مشهد بودیم جاتوون خاالی بود سفرمون عالی و متفاوت و خودمونی بود چه عرض کنم سفرای من همشون متفاوت بودن اما این سفر یه جور خاص بود من به مشهد خیلیییی حساسیتو علاقه عجیب دارم نمیدونم چرا نمیطلبه راستش احساس میکنم این آقای مهربون ازم ناراحته چون کاری کردم که نباید میکردم بچها من خیلی ازش طلب بخشش کردم خیلی دعا کردم میشه شماها هم اگه پیششید اگه زیارتش
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

درباره خودم

دوستان سلام. چه خبرا؟ امیدوارم سال آینده بهتر از امسال برای همه شما عزیزان باشه. رسم اینه که هرکی وارد محله میشه اولش از خودش بگه تا دوستان بیشتر بشناسندش ولی من همون اولش زدم تو کار اسپیکر و ماشین خودران و از اینجور حرفا. بهتره که کمی درباره خودم بنویسم تا بدونید چه اعجوبه ای هستم برای خودم خخخخ بعضی اوقات وقتی مینویسم دوستان از سر لطف میگن که خوب مینویسی و بعضی وقت ها مثل الآن چون نوشتن درباره گذشته ناراحتم میکنه اصلا خوب نمینویسم و از یک موضوع به موضوع دیگری میپرم. متولد سه فروردین ۱۳۶۶، اهل سنندج هستم. به علت فقر مادی، دوران کودکی، نوجوانی
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یعنی واقعا هیچ راهی نیست!؟

بیست و چند سال پیش. بچه بودم. راه انگار خیال تموم شدن نداشت. چنان عجله داشتم برای رسیدن که وسط راه اگر مادرم نبود2دفعه محکم خورده بودم زمین. آخرش کفرش در اومد و دادش رفت هوا. -بابا چته الان می خوری زمین درست راه برو دیگه! خیالم به هیچی نبود. حتی داد مادر. فقط می خواستم برسم. -تو یواش میری. داداش هم یواش میره بابا هم یواش میره. الان همه رسیدن فقط ما دیر کردیم. گوش نمی دادم که واسه قانع کردنم چی ها میگن. فقط می رفتم. راه زیاد نبود ولی واسه من اون لحظه فاصله1قدم هم اندازه1جهان طول می کشید. عشقم فقط رسیدن بود و بس. می
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

این نیز بگذرد

سایت پر پرواز سایتی بود که با پیام های خود مدیرش باهاش آشنا شدم و بعد از چندین بار که پیام های مدیر آن را مبنی بر این که به سایت ما هم سری بزنید مطالب باحالی دارد خواندم ترغیب شدم بهش سری بزنم. هفت هشت باری بیشتر از این سایت بازدید نکردم شاید وقت نمی شد شاید مطالبی که من دوست داشته باشم زیاد اونجا نبود شاید هم دست نوشته های آکنده از احساس خود سارا بشارت بدجور بهمم میریخت. ولی به هر حال هر وقت که این سایت را باز می کردم چیزی در آن بود که دوست داشتم هزار بار ریفرشش کنم و دوباره اون جمله