خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

خاطره صبحانه اون روز و گوجه ی ملعون

با سلام خدمت دوستان عزیزم دوستان اومدم ی خاطره بگم برم چندسال پیش وقتی تو مدرسه بودم تو فصله بهار بودیم تصمیم گرفتن مارو به اردو ببرن صبح زود ما به همراه معلمها و آقای مدیر از مدرسه بیرون رفتیم و سوار ماشین شدیم راه افتادیم بعد از یه ساعت وایسادیم تا صبحانه بخوریم یکی از بچه ها به سمت من گوجه پرتاب میکرد و من هم به سمت اون خیار پرتاب میکردم در همین هین دوستم گوجهی پرتاب کرد و مستقیم خورد تو چشمم خیلی درد میکرد یه دوستی داشتم بنام سعید گفت چیشده سجاد?من گفتم مسعود با گوجه زد تو چشمم سعید بینا بود و ورزش کاره
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

امروز را با چشمک مرور کنید

بیایید امروز را با من یک بار دیگر مرور کنید امروز برای من روز جالبی بود آره خیلی جالب من از ابتدای صبح در این فکر بودم که بنشینم توی خانه درس بخوانم یا برم با خانواده به دهاتمان. برای من خیلی صخت بود تصمیم بگیرم ولی در نهایت تصمیم گرفتم بروم هرچه می خواهد بشود بشود “”تو چند لحظه حرف نزن به بیانی خفه شو» ببخشید با شما نبودم. خوب رفتم قرار بود بریم یکی دوتا کرت را بکاریم حتما دوستان می دانند کرت چیست. کرت یا لته همان محوطه ای است که در زمین کشاورزی با حالتی مثل جدول مانند از هم جدایش می کنند تا بتوانند