خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یه جفت گوشواره برای مادرم

سلام. اول دبیرستان بودم که از طریق مشاور مدرسه که من بهش مامان عاطفه میگم متوجه شدم که یه مسابقه ی داستان نویسی هست و من تا پنج روز دیگه وقت دارم یه داستان بنویسم و بفرستم محل مسابقه. حالا چی بنویسم?! شکلک فکر فکر فکر. یهو یاد یه خاطره افتادم. اومدم کمی تغییرش دادم و نشستم به نوشتن و صبحش با کمک مامان عاطفه و یکی دو تا از خانم های نابینا وقتایی که من کلاس داشتم به بینایی برگردونده شد و مامان عاطفه خودشون زحمت بردنشو به محل برگزاری مسابقه کشیده بودن. این داستان رو فرستادم اول هم شد. حالا این داستان که برگرفته از واقعیته رو