خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

یک مشت اراجیف

سلام و صد سلام و هزار و یک صد سلام خلاصه بی نهایت سلام, حالا با کی ام؟! فکر کنم خودم را گفته باشم حححح, شوخی بود, با اونیم که این پست را میخونه: یه داستان آوردم براتون: یه مشت اراجیف بی خود, بستگی داره که شما چطور راجبش نظر بدید: مهم اینه که من منتظر نقد ها و نظر های شما هستم این شما هستید که بگید اراجیف یا نه؟. پس بزن بریم ببینیم داستان از چه قراره. *** بسته ی بادکنکی را باز می کند. همه ی بادکنک ها را باد می کند, همه را. دیگر جایی برای جا به جا شدن ندارد, همه سبک هستند و
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

داستان یک روز مدرسه،به صورت کاملا واقعی!

مادرم همیشه عادت داشت گاهی اوقات به همراه تغذیه من، برای همکلاسی های مدرسه مان هم خوراکی بفرستد تا هیچ وقت شرمنده ی آن ها نشود. بارها این کار تکرار شده بود. روز سه شنبه هم مثل همیشه مادرم به تعداد دانش آموزان کلاس و خانم معلم برای آن ها کیک یزدی آماده کرد و در یک ظرف یکبار مصرف گذاشت و به دستم داد تا آنرا به خانم معلمم بدهم و در زنگ تفریح از آنها استفاده کنیم چه قدر هم تأکید کرد که خیلی مراقب باشم و فقط به دست خانم معلم برسانم. راستی یادم رفت بگویم من درکلاس ششم ابتدایی درس می خوانم و هر روز