خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

منو انتظار بارون،بوی کاهگل که روانیم کرد

سلام چطورین بچه ها میخوام یک خاطره چند لحظه ای بنویسم نظرتون چیه میگن فقط یک لحظه راست میگن حوالی دیشب بود که یکی از بچه های نبین از اونایی که راحت با موبایل کار میکنه پیشم بود خلاصه بهش گفتم بوی بارون میاد گفت بابا چی میگی اصلا امکان نداره گفتم برو بیرون از عمق وجودت بو بکش نم باران نوازش میکنه دماغت را رفت برگشت و گفت بابا ستاره ها پیدا هستن گذشت و شب رفت خونشون و من هم رفتم لالا صبح بیدار که شدم چشم که باز کردم سرحال بودم کوک کوک ساعت ۶،۳۰ دقیقه صبح بود اول حدس زدم که امروز هوا متفاوت هست