خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

شبی به یاد موندنی، با دوستان.

سلام. خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ امیدوارم که همینطور باشه. خب. امشب اومدم تا ی خاطره براتون بگم. خاطره ای که کاملا یه هوییی اتفاق افتاد و من فکر نمی کردم که اصلا اینجوری بشه. از ظهر براتون بگم. توی مدرسه نشسته بودیم. با عرفان، سینا، و امیر. داشتن با هم صحبت می کردن، و می گفتن که امروز، بیاییم بریم بیرون. یه جای نزدیک. بعدم یه شامی بخوریم و بریم خونه. عرفان وسط حرفِ امیر پرید و گفت، شام؟ کجا بریم شام بخوریم. امیر هم گفت که رستوران ماتالوس میریم. من هم همینجوری برای این که ببینم اینا چی میگن، گفتم، خب. این بیرون بر که به ما هم نزدیکه.