خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

آدم برفی و پروانه بخش1

یکی بود یکی نبود. غیر از خدایی که میگن بود و میگن هست، هیچ کس نبود. زمستون بود. آسمونِ تاریک از ابر و بدون خورشید روز های سردِ زمستون، بی توقف می بارید. بارون، رگبار، برف. برف با شدت می بارید و خیال بند اومدن هم نداشت. آدم برفی با حیرتی حسرت بار به آسمون و برفی که می بارید نگاه می کرد و توی دلش می پرسید: -یعنی این پروانه های سفید از کجا میان؟ این هم جنس های سبک و شاد من؟ چقدر دلم می خواست به سبکی اون ها بودم. خوش به حالشون!. توی باد چه قشنگ می رقسن!. همه با هم. دست توی دست هم