خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

دیوار. 1داستان کوتاه!

عمو ها و خالهم داخل روستا زندگی می کردن. از اون روستا ها که دیوار های کاهگلی داشت و کوچه های خاکی و پیچ در پیچ. از اون روستا ها که الان شهر شدن و عطر کاهگل و خاکِ کوچه هاشون رفته به شهر خاطره ها! هر زمان از شهر می رفتیم روستا جشن بهشتمون بود. من و برادرم از خوشیه سفر فردا، شبش خوابمون نمی برد. دختر عمو ها و پسر عمو ها و بچه های برادر شوهر خاله که پسر عموی مادرم می شد، بچه های همسایه های صاحب خونه ها و خلاصه بهشتی بود روستا واسه ما بچه ها! حتی واسه بزرگ تر ها که دنیاشون