خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

فقط برای تو

این چند خط رو فقط برای تو مینویسم. مقابل چشمان متعجب دهها نفر و گوشهای تیزی که دارن میشنون و در میان انبوه علامت سؤال، اتفاقاً این چند خط فقط برای تو هست. آره خودت. تویی که در یک آن در غالب صدایی دلنشین، فصلی جدید از خواستن رو برام آغاز کردی. صدایی که ناگهان چنان عمیق شد که دیگه نشنیدنش نه ممکن بود و نه به صلاح. حضوری که نبودنش با هیچ توجیهی برام قابل قبول نبود و این بودن باید تا دنیا دنیا هست باشه و باشی تا باشم. بالا و پایین زندگی، همیشه بالا و پایین زندگی میمونه. هیچ وقت هیچ کس همیشه بالا نبوده. ما
دسته‌ها
شعر و دکلمه

حدیث عشق

سلام دوستان عزیزم   حالتان چطوره؟   امیدوارم که حالتان خوب باشد و آخرین روزهای تابستان را هم با خوبی و خوشی سپری کنید.   در این پست می خواستم نوشته ای از خودم با نام حدیث عشق را برایتان بگذارم.   حدیث عشق   در روزی از روزها به آسمان نگاه می کردم و می گفتم: خدایا کمکم کن تا بتوانم حدیثی از عشق بنویسم.   ندایی آمد و گفت: بنویس حدیث عشق را …   گفتم: خدایا ورق ندارم.   برگی از آسمان بر جلویم افتاد و ندایی آمد و گفت: بنویس.   گفتم: خدایا قلم ندارم.   کبوتری از آسمان عبور کرد و پری از پرهایش
دسته‌ها
داستان و دل‌نوشته

سعی کنید واقعا کسی را دوست داشته باشید که شما را دوست دارد. به اطرافتان بیشتر دقت کنید!

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت.
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

هیچ وقت نفهمیدم اونی رو که دوست دارم چه جوری نگه دارم

وقتی خیلی خیلی خیلی کوچیک بودم ، شیشه شیرم رو خیلی دوست داشتم ! برای همین هیچوقت از خودم جداش نمی کردم و همیشه تو دستم بود ، اما یه روز از دستم افتاد و شکست . اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارمو نباید همش تو دستم بگیرم چون ممکنه از دستم بیفته و بشکنه ! یکم بعد از اون ، توت فرنگی رو خیلی دوست داشتم ، برای همین یه شب توت فرنگی هامو با خودم بردم تو تخت خوابم که پیش خودم بخوابن ! اما صبح که بیدار شدم دیدم همه ی توت فرنگیام له شدن ! اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید ببرم تو
دسته‌ها
صحبت های خودمونی

یک شب رؤیایی

یک شب را با چشمک مرور کنید یک شب رؤیایی برای من. برای منی کی نمی توانم فقط به صفحات مجازی دل خوش کنم. منی که نمی خواهم دیگر پست بگذارم چون امتحان دارم. منی که خیلی خسته هستم و باید بخوابم. منی که حیفم می آید این شب را برای شما شرح ندهم. منی که خسته و کوفته از دانشگاه برگشتم. زیر بارون. باد و باران توی صورتم می زد. ولی من از باران نمی ترسم. بر خلاف خیلی ها که تا دوتا قطره باران می بینند فرار می کنند من نه نمی ترسم. می آمدم و این شعر را زمزمه می کردم البته خیلی آهسته که کسی
دسته‌ها
روانشناسی

ببوسیدش حتی اگه…