یک آسمان امید و جهانی پر از طلوع, البته شاید مصرع دوم هم بشه: گل واژه های خنده, خدایی به رنگ نور. خب شایدم این مصرع بهش نخوره و در کل به نظرم از شاعر کفش های چیده انتظاری بیش از این داشتن رو نداشته باشید برای خودتون بهتره چراکه هر داشته ای داشته نیست و عاقلانه منطقی اینه که برید دنبال داشته ای که براتون آب و نون داشته باشه بیخیااال من و کفشام… البته فکر نکنید که ما همین طوری همین طوری شاعر کفش های چیده شدیم ها, از همون سر شب تا سحرخیزان خروس خوان داشتیم شعر می گفتیم, شعرمون رو هم کامل کرده بودیم و
برچسب: طنز
این لیست رو تکمیل کنید خب من امروز به کلهم زده یه لیستی رو بر اساس اصول بیقاعدۀ طوفانهای ذهنی بنویسم و دوست دارم شما هم تکمیلش کنید. اما و اگرهاش بمونه واسه بعد. هرچی، هرچی، هرچی به ذهنتون رسید که میتونه برای یه نابینا به عنوان یه کاری که وقت پر کن باشه به حساب بیاد، بنویسید. من خودم مجردم ولی ممکنه شما نباشی و کارایی رو در لیست بنویسی که بشه با همراهی زن یا بچه یا با جفتشون انجام داد یا مثلا من تکنفره زندگی میکنم ولی شما ممکنه در عین اینکه مجرد هستی، با افرادی زندگی کنی که مثلا خواهر یا برادر یا والدین یا
سلااااااااام هم محلیها! چطووورید؟ خوووووووووووووبید؟ چقدر تو یلدا کیف کردید؟ البته هنوز یلدا نشده. امروز، روز یک شنبه هست و من دارم خاطره ی شب یلدا رو براتون مینویسم. هنوز جشنمون شروع نشده اما هر اتفاقی که بی افته اینجا مینویسم که اتفاقات مهم و جالب رو جا نندازم. خب اول یه خبر خوب بدم. نمیدونم چه آدم خوبی، مدرسه ها رو برای دو روز یعنی روز یک شنبه و دو شنبه که فردا هست تعطیل کرده! تازه هیچ تکلیفی هم ندارم. البته تکلیف خودش داستان داره که الآن نصفش رو براتون تعریف میکنم. خب اولش امروز فهمیدم که خانم سختگیرمون گفته که باید تمرین رو حل کنیم. الکی
دستهها
کُرونا گرفتم!
سلام عزیزان، چه خبر؟ آیا کسی از میان شما هست که به ما بگوید، آنچه نباید بگوید؟ حرف از کُرونایی میزنم که دامنم را که هیچ، کُلِ کلهپاچه تا اندامهای مرکزی بدنم را گرفت و ول نکرد. آری دوستان به قول شاعر: چُنین است رسمِ شبهای کامبیز، گهی بیز به کام و گهی کام به بیز. تجربیات خود را به اشتراک گذاشته، به امید آن روز که شما نیز منتشر کرده تا با هم لحظاتی را به خنده و شاید گریه سپری کنیم. جریان از آنجایی شروع میشود که داییِ فرماندارِ منزل بیخیال دنیای فانی شده و به دیار باقی شتابیده و قاطیِ ارواح منتظره شد. به کجا چُنین
چه طورید! سلامتید، خوبید، با درس و زندگی و کار از اینجور خرت و پرتها چه میکنید؟ با این کرونای لعنتی چه میکنید؟ خب، دوستان من، من اگه حوصله ام سر بره، یا با tts ها بازی میکنم، و یا با visual basic و سی شارپ بازی که دارم مینویسم رو ویرایش و چیزایی به اون اضافه میکنم. پس شما فکر کردید من در یه روز 7 8 تا کار های کامپیوتر و اندروید رو دوشمه خخخخخخخ! تازه، زبان هم میخوانم خب بابا! بسه، دیگه نرو حاشیه. من چهار روز وقت گذاشتم روی قسمت دوم سریال روز حساب. چهار روز خیلیه! بابا من چه قدر دارم حاشیه میرم. دوستان!
سلاام دوستای خوبم! حالتون چطوره؟ امیدوارم بر خلاف فصلی که توش هستیم حال و هوای دلتون حسااااابی بهاری باشه. فکر می کنم این اولین سالی باشه که وقتی پاییز، یواش یواش با یه دامن چین چین از جنس برگهای خشک رنگارنگ پا شو توی دنیام می ذاره به گرمی ازش استقبال می کنم و با اخم رومو بر نمی گردونم. این اولین سالیه که، بعد از گذشت ۱۷ سال می تونم هر زمان که خواستم بیدار بشم و از شر درس و امتحان و تحصیل راحت شم. خخخ خلاصه که این فصلو حساااابی به دانشآموزان و دانشجویان گرامی تسلیت میگم. بگذریم. یه مدت نسبتا طولانی بود که، پست نزده
نوشتن فاز مشخصی میخواهد و یا حال درست حسابی که خدا را شاکرم، از آن جهت که نه حالم درستِ نه فازم مشخص! امروز خبر سقوط جت شخصی تاجر ترک در چهارمحال را خواندم ناگهان حالم بد شد. انگار دوباره امواتم زنده شدند و باز مردند. عنوان چنین بود: سرنوشت تلخ «مینا باشاران»؛ دختر میلیاردر معروف ترکیه. بیچاره با تنی چند از دوستان در راه برگشت از شارجه بود. هدف آخرین سفر در زمان مجردی بود که گویا سنتی قدیمیست. دختری ۲۸ ساله و میلیاردر که پدرش صاحب شرکت هلدینگ باشاران است. برجهایی اندر این جهان با نام مینا هستند که یادش را زنده میدارند. ما نیز همراه با
در کتب عهد عتیق و باستان آمده که رعد دانا و حکیم, بسیار دلتنگ سفر گشته و بعد از تفکری بسیار حکیمانه, از بین انبوه دوستانش یکی را برمی گزیند تا به سویش رهسپار گردد. اما مانعی سخت پیش روی داشت و آنهم کسب رضایت شوی مهربانش بود. رعد دانا مثل همیشه با مقدمه چینی ها و اجرای نقشه های گوناگون نتوانست اجازه شوی خود را بگیرد. (نویسنده طی تحقیقی متوجه گشته گویا در آن زمانها خانمها هنگامی که تنها سفر می نمودند می بایست اجازه نامه همسر خویش را همراه داشته باشند) رعد با علم و دانایی ای که دارد, یکی از غرش های رعدآسای خویش را حواله
راستش اصلا نمیدانیم از کجایش شروع کنیم که جاهای دیگرش دلخور نشوند، ولی خب مفید و مختصرش اینکه حوالی ساعت 11 شب بود که عزم کردیم لحظاتی را در تیم تاک محله بلولیم تا اگر جنبندهای آنجا بود تنها نمانَد و گرگ او را نخورَد. وقتی وارد شدیم جنبندگانی را دیدیم در هیئت کاربر که در لابی پلاسیده و مشغول تعاملات سازنده و سوزنده بودند. خودمان را به همین عده انگشتشمار و البته معلومالحال چسباندیم تا از حضور یکدیگر مُستَچیز شویم و یکدیگر نیز از حضور ما مُستَچیز شود. در همان ابتدا صدای گیرای جناب مصدقالسلطنه توجه ما را به خود جلب نمود و از شنیدن ایشان در آن
سلام سلاااام اهل دلاش بیاین یه کتاب جدید و فوقالعاده. اوه راستی یادم رفت احوال پرسی کنم. خب خوبید آیا؟ خانواده خوبند آیا؟ سیستمتون خوبه آیا؟ آنتی ویروستون سلامته به حمد الله؟ گوشیهاتون بروزه آیا؟ و از همه مهم تر بخش کتابخونه کامپیوترتون بروزه یا این چند وقته که من نبودم موندین واس دو جلد کتاب! یه کتاب چهار جلدی و فوقالعاده باحال که مطمئنم پریسا و دیگر شیطون های محله رو قهقهه کُش می کنه. یه کتاب که از خوندنش سیر نمیشید. شکلک خوندن ذهنتون. خب خبر مرگت زودتر بنال کتابه چیه. خب خب الان میگم. می دونید, کدوم یکیتون به دوران ایران باستان سفر کرده؟؟ کدومتون از
سلام عزیزان. در شماره اول ستون طنز نابینایان، دو نوشته تقدیم شما میگردد. اگرچه تعداد کم است، ولی بخاطر این که اول راه هستیم، به بزرگواریتان ما را ببخشید. همانطور که قبلا اشاره کردم، هر طنز در هدینگ جداگانه و با اسم نویسنده منتشر میشود. لازم به ذکر است که ترتیب هدینگها بر مبنای تاریخ ارسال نوشته ها خواهد بود. در پایان، خواهش میکنم، افرادی که میتوانند در امر طنز نویسی ما را کمک کنند، هرچه زودتر اقدام فرمایند. این ستون متعلق به تک تک افراد اعضای محله هست و در صورتی که دست ما را نگیرید، راه به جایی نخواهیم برد نمونه ای از افکار اقتصادی ما
بهنامخدا! سلام! هروقت میخوام پست مربوط به هاتگوشکن رو منتشر کنم انقدر خوشحال و پرانرژی هستم که حد نداره. فقط خداکنه که شما هم هروقت هاتگوشکن رو گوش میدید مثل من خوشحال و پرانرژی بشید. قسمت نهم هات گوش کن بالاخره آماده شد. فاصله این هات با هات قبلی زیاد شد ولی ایشاالله قسمت بعدی رو سعی میکنیم زودتر به دست شما برسونیم! چطوره اول از مهمان این قسمت بگم براتون. خانم شوکت حجت,یکی از بهترین دوبلورهای کشورمون,مهمان قسمت نهم هاتگوشکن هستند. از نقشهایی که ایشون گویندگیش رو بر عهده داشتند و خیلی از مابا این شخصیتها خاطرات زیادی داریم میتونم به ایشیزاکی در فوتبالیستها,سِگارو در سفرهای
سلام دوستان عزیزم. حالتون خوبه؟ من صاحب پست نیستم بلکه نقش اصلی را آقای عدسی عزیز بازی میکنند. هشدار: حاشیه درست نشه! قصد و هدف و منظور خندیدن و خنداندن است, به دوستان خود نیز بگویید. روزی بود روزی نبود, عدسی را تنها در این سایت میشناختم. نه شماره ای ازم داشت نه ازش داشتم. توی کامنت ها پررو میشد و بهم میگفت حالتو میگیرم و بنا به مصلحت سکوت میکردم تا اینکه… یک روز محل کار با همکارا بودم که یکی به گوشیم تک زنگید و قطعید. بهش زنگ زدم گفتم زنگ زدید؟ گفت نه. بعد گفتم معتادی؟ گفت آره. گفتم خب برو بکش و قطع کردم. پیش
سلام. مستقیم با کله میریم توی اصل موضوع. اینبار یه درخواست از عزیزان دارم. بعد از خوندن این چرت و پرت، ببخشید بعد از خوندن این مثلا طنز، خیلی دوست دارم نظر بدهید که آیا هدف از این نوشته چی بوده. خودمونیتر بگم. ازش چی برداشت کردید؟ تا حالا بوده من جدی باشم؟ اگر نبوده اینبار جدی میگم. چی دریافتید؟ قسمت آخر در انتهای گوشکن را هم مینویسم و کم کم میخواهم از دنیای مجازی برم. نمیخوام ناز کنم، جدی نه فقط این سایت، کلا از دنیای مجازی تا آنجا که ممکن باشد میخوام برم علت هم این است که میخوام به آرامش برسم و فکر میکنم مجازی خیلی
درود دوستان. امروز هم اومدم که سر یه چی با هم دیگه بحث کنیم. حالا موضوع چیه؟ اینه: دقت کردین هم اشیای بی جان هم جانداران از کلمات خارجی استفاده می کنن؟ باورتون نمیشه؟ هم از جاندار هم از بی جان یه مورد نگه داشتم براتون. اگه یادم بیاد بیشترش می کنم. جانداران:هر وقت یکی آواز می خونه فقط میگه:لالالالالالالالالالاللالالالالالالا!خب این لا خودش تو عربی به معنی نه هستش. هر وقت مادر به بچهش شیر میده میگه بگو اَم اَم اَم. و بازم اَم در انگلیسی به معنی هستم و در عربی به معنی یا و آیا هستش. نتیجه گیری جالب:هر وقت کسی آواز خوند فقط داره می گه:نه
اواسط تابستان است، رستوران محله خلوت شده. گهگاه سکوتش را صدای عصای مشتریانی پیر و خسته در هم می شکند. در کافه تعدادی از اعضا نشسته اند، درباره خودکشی یکی از هم بندی ها حرف میزنند. شب گذشته کامبیز تحملش به سر رسیده، خود را از بالای ساختمان به پایین پرت کرده و با آغوش باز، مرگ را برای همیشه پذیرفته است. شاید علت، فرار از زندان دنیا بوده و شاید چیز دیگر. هرکسی از دید خود، به قضیه نگاه میکند. مذهبیون، کارش را گناه کبیره دانسته و آن را مذمت میکنند. تعدادی دگر به او حق میدهند و اقدامش را میستایند. پلیس محله، نامه ای را در اتاقش
درود بر عزیزان شاد و شنگول چون کامبیز ، عصبی و کمحوصله چون دشمنان! غمگین و افسرده چون زخمیان و اهل صفا و صمیمیت چون دوستان. امروز نعره میزنم، فریاد میکشم، عقده خالی میکنم و بعضیا را متهم میکنم که اگر هنر شاد کردن دیگران را ندارید، چرا با تیکه انداختن دلشان را غمگین میکنید؟ وقتی نمیتوانید لبی را بخندانید، چرا چشمی را میگریانید? درِ آپارتمانهای محله به روی همسایه باز نیست. خسته شدید، درک میکنم. شبانگاه برادر ارشد پنجره را باز میکند و با صدای بلند داد میزند” به اندازه ی ۱۷۸ هزار تومان دروغ گفتم” فورا پنجره را میبندد. بنا به رصدهای اطلاعاتی و بررسی دوربینهای مداربسته،
درود دوستان این مطلب طنز رو دیدم، جالب بود، ترجمش کردم اینجا گذاشتم. امید که مثل من ازش لذت ببرید. چند نفر برای عوض کردن لامپ لازمه، اگه یکیشون معلول باشه؟ ده نفر: یه نفر که به فرد معلول بگه که چقدر شجاع و الهامبخشه که سعی میکنه لامپ رو عوض کنه. یه نفر که به معلول بگه چرا اون که می تونه هر دو هفته یه بار لامپ عوض کنه، نمیتونه شیش روز در هفته، هشت ساعت در روز کار کنه. یه نفر که به فرد معلول بگه که با شرایطی که داره واقعا نباید سعی کنه و لامپ رو عوض کنه. یه نفر که برای فرد معلول
دوستان محبوب، سلام و ارادت بنده را پذیرا باشید. شمال رفتم, برنگشته مریض شدم. انگار خوشی به ما نمیاد. یکی نیست به من بگه چرا سوغاتی مسافرت باید سرماخوردگی, عفونت گوش و گلو باشه. مگه من چی از بقیه کم دارم؟ اگه بگم جاتون خالی, در حقتون ظلم کردم. اگر نگم, میگید عجب نامردیه. خودتون نظر بدید. داشتم میگفتم! نظر بدید و نظرخواهی کنید که این دو کار از اهم کارهاست. حالا چه ربطی داشت, خدا داند. از قدیم گفتن: آینه همدیگر باشید تا همدیگر، آینه شما باشد. درباره نقد پستی زدم و آنچه بود و گذشت را بیان کردم. حالا روش مناظره رو به اختصار آموزش میدم. تعریف