خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

اصفهان-نجف‌آباد … بسی بسیااار خوش گذشت …. منتظر بعدیشیم …..

اولش سلام که سلام سلامتی میاره و بعدش خوبید آیا؟ چطوره حاله شما؟
خب سریع برم سر اصل مطلب بهتر باشه چون فکر کنم هنوز ننوشته خیییلی طولانی بشه “البته امید بر آن دارم که طولانی نشه” ولی از قدیم و ندیم گفتند از مقدمه بکاه و بر اصل مطلب بیفزای یا یه چی تو همین مایه ها و کم گوی و گزیده گوی تا همه بخونند باشد که رستگار شویم …
خب همون طوری که همگان مستحضرید ما همگی با هم یاور و یار هم رفتیم به اردو “10 الی 12 اردیبهشت ماه 1394” ….
ولی همگی مستحضر نیستید ولی مستحضر بشید که خیییلی خوش گذشت “جای همه نیامده ها بسی بسیارتر از بسیااار خالی”
قبل از هر نکته و خاطره ای جا داره از زحماتی که آقای پژوهنده یعنی جناب عدسی محله و خانواده شدییید محترمشون کشیدند که از حد انتظار هزاران هزار برابر بیشتر بود و واقعاً ما رو شرمنده خودشون کردند صمیمانه تشکر کنیم و جدی ممنون و ان شا الله که ما هم بتونیم ذره ای از لطف، مهربونی و زحماتتون رو جبران کنیم ولی بدونید صمیمانه قدردان هستیم و درک می کنیم و تشکراتمون از سر تعارف نیست و شکلک تشکر …. ممنون … مرسی …. قدر‌دانی … سپاس …. و ….
من به همراه سه تن از دوستان پنج‌شنبه صبح به اردو ملحق شدیم….
خب جالب بود دیدار دوستانی که دوست هستند ولی تا حالا ندیدیشون شکلک من دوست مجازی ندارم یعنی عالم مجاز رو هم یه طورایی حقیقی فرض می‌کنم و بگذریم این خودش یه پست دیگه ای می‌طلبه که الآنی این پست اون پست نیستش که …..
داشتم می‌گفتم: بالاخره بعد کلی پرس و جو، آدرس مورد نظر رو یافتیم و رسیدیم به “لحظه دیدار”
توصیف حس و حال اون لحظه باور کنید سخته خیییلی …
تبسم، پریسیما، پریسا ….
البته خانم جوادیان “بهترین معلم دنیا” هم بودند که قبلتر هم دیده بودمشون و نیلوفر خانمی که بعدتر بیشتر باهاشون آشنا شدم و مامان مهربون آقای عباس کاظمی که بعدی قرار شد ننه عباس محله مون بشند ….
شکلک پریسیما قدش از من کوتاه تر بود و پریسا هم تپل مپل خخخ وااای که جالب انگیز ناک لحظه ای بود خارج از توصیف قلم ….
زهره، مرجان، سحر، راضیه، خانم زمان وزیری، افسانه و لیلا خانمی هم بعدی اومدند که همگی اصفهانی بودند و از قبل دوست ولی دیدار اونها هم بسیار ارزشمند بود و چاق سلامتی ها هم جالب انگیز ناک ….
و بالاخره خانم کاظمیان عزیزم با دوست جون مهربونشون اعظم خانمی و واااای که جای همگی بازم شدیییدتر از شدییید خااالی …..
تا نزدیکی های ظهر که هی حرفیدیم و حرفیدیم و از دیدار هم‌دیگه ذوق مرگیده و خوشحال شدیم و بعدش “رفتیم به باغی” ولی ندیدیم کلاغی! شکلک خخخ ….
جناب عدسی عرض فرمودند که تا باغ یه ربع بیست دقیقه ای پیاده راه هست ولی هرکی نمی‌خواد پیاده بره بگه آژانس بگیریم براش و ما هم داوطلبانه در گروه پیاده نظام ثبت‌نام نموده خود را به دست جاده و آفتاب سوزان سپردیم که خییلی گرم بود شکلک خوب شد رسیدییم آخییش …
یه باغ خوشگل سرسبز مرتب و تر و تمیز با یه استخر پر آب که اطرافش هم یه عالم فواره روشن بود و تازه دوتا تاب و الکلنگ و یه سرسره …. شکلک به کسی نگید ها ولی تاب رو که دیدیم گرما و تشنگی رو فراموش کردیم یه دل سیر تاب سواری نمودیم خخخ
نهار زرشک پلو با مرغ داشتیم که جدی خیییلی خوشمزه بود تازه با دوغ محلی که من از بس دوغ خوردم نصف غذای خوشمزه م هم موند که هعی ولی دوغش خیلی خوشمزه بود ها شکلک بچه ها می‌گفتند ماستش هم خوشمزه بوده ولی من دیگه جا نداشتم ماست رو هم امتحان کنم خخخ آخه قبلش یه کاسه بزرگ شکوفه میل نموده بودم و مگه ظرفیت معده من چقدره آیااا….
یه اتاقی هم وسط باغ ساخته بودند که نماز رو اونجا خوندیم و بعدش هم باز با بچه ها حرفیدن و یه کم راه رفتن و گردش توی باغ و راستی آقای عدسی هم دوچرخه دو نفره شون رو هم اورده بودند که یه سری بچه ها رفتند دوچرخه سواری ولی من نرفتم شکلک فکر نمی کردم به این زودی قرار باشه دل از باغ بکنیم بریم و بنابر این فکر نکردن ما باعث شد یه دوچرخه سواری از کفمان در برود که هعی روزگار بی وفا ولی اشکال نداره شکلک دل داری دادن به خودم ….داشتیم جمع و جور می کردیم برگردیم که خانم جلالی رو دیدم یعنی ایشون من رو دیدند و شناختند و واقعیت من اولش ایشون رو نشناختم و خودشون خودشون رو معرفی کردند ….
خانم جلالی یکی از معلمین ما توی مدرسه ابابصیر بودند، اوایل معلم پرورشی و بعدش هم یکی دوتا درس باهاشون داشتیم که خیییلی معلم ماه و دلسوزی هم بودند ….
دیدار واقعاً شیرین و جالبی بود که کلی چسبید “فقط حیف که خییلی کوتاه بود چون ما داشتیم می‌رفتیم و خانم جلالی هم اون شب مهمون داشتند نمی‌تونستند با ما بیاند ….
نهایتاً ما رفتیم سوار اتوبوس شدیم و حرکت به سوی “خانه مهرپرور” و “ارگ شیخ بهایی” ….
“خانه مهرپرور” یکی از خونه های تاریخی نجف‌آباد هست و فکر کنم موزه مردم شناسی هم بود شکلک به صحبت های راهنما درست گوش ندادم “شرمنده”، این خونه حدود نود سال قدمت داره و همسر همین جناب مهرپرور هنوز در قید حیات هستند و حدود های نود و پنج سالشون هست که خانم خیلی با علم و کمالاتی بودند و توی همین خونه شون برای مردم کلاس های زبان و قرآن برگزار می‌کردند و استاد و معلم خییلی از نجف آبادی ها هستند که هنوز هم که هنوز هست ارادتمندان ایشون بسی بسیار زیادند و برای دیدارشون به این خانه میاند و سراغشون رو می گیرند ….
توی زیرزمین خونه که البته “سرداب” اسمش بود و خییلی تاریک ولی خنک و دلچسب، یه سری وسیله مثل کشکول که یه سبد حصیری بزرگ هست، یه ترازوی قدیمی که بذارید ببینم دو تا بشقاب بزرگ البته حصیری رو تصور کنید و یه تیکه چوب حدود شصت هفتاد سانتی و یه مقدار طناب، یه دونه از کفه های ترازو با طناب به این طرف چوب وصل شده بود و یه دونه دیگه اون طرف و وسط چوب هم یه حلقه ای با طناب ایجاد کرده بودند که بشه ترازو رو به جای ثابتی وصلش کرد و دیگه توازن و خرید و فروش ….، یه دونه چراغ سه فیتیله ای، یه غلیون قدیمی، چندتایی کوزه و یه تعداد وسیله دیگه ای که لمسشون هم کردیم ولی الآنی اسمشون یادم نیست …
شکلک من نمی گم که رفتم داخل قسمت ورود ممنوع و این وسائل رو اوردم لمس کردیم ها شما هم نشنیده بگیرید ….
وسط حیات هم یه حوض آب قشنگ بود و راستی شیشه های درب و پنجره ها هم رنگی بود و کلاً خونه قشنگی بود ……
“ارگ شیخ بهایی” هم وااای که خیییلی قشنگ بود خیییلی ….
یه حیات خییلی بزرگ بسی بسیار زیبا با حوض آب و فواره که فواره اش مثل یه چرخ چاهی بود که میچرخید و آب ازش فرو می‌ریخت ….
اطراف هم یه سری حجره بود شکلک فکر کنم دو متر و نیم در یه متر و نیم متری بدون در با سقف حلالی و یادم نیست چندتا برج کبوتر که خیییلی قشنگ بودند …. شکلک من از درب کوچیک زیر دوتا از این برج کبوتر ها رفتم داخل ولی خب اون تو خییلی تاریک بود چیزی متوجه نشدم از یه آقایی هم که اونجا راهنما بودند سؤال کردم که آیا داخل این قسمت ها پله به سمت بالا داره یا نه که گفتند نداره ولی خب من حس هفتم هشتمم معتقده که باید یه پله ای یه جایی وجود داشته باشه که خب اگه بیشتر فرصت بود شاید میشد جواب این حس رو هم بدم ولی خب تقریباً فرصت کم بود و مجبور بودیم بریم ….
یه تعداد ستون هم وسط حیات بود که خب من نفهمیدم ماهیت این ستون ها و فلسفه شون چی هست و نپرسیدم هم چون اون زمان کسی نبود که ازشون سؤال کنم ….
دیگه برگشتیم خونه و جاااتون شدیید خالی عصرونه هم که البته دم غروب خوردیمش “آش رشته” بود که وااای که چقدر چسبید و چقدر خوشمزه و عالی بود خعلی زیاااد ….
شکلک جاتون خالی کیک خامه ای از نوع نارنجکی هم خوردیم که این یکی هم خوشمزه بود هم ححححخخخخخججججچچچچچخخخخیی همراه با کلی تبریک فراوان از نوع بسی بسیاارش ….
جمعه صبح هم رفتیم روستا ….
برای صبحانه یه جایی ایستادیم که فکر کنم یکی از مزرعه های آقای عدسی اینا بود،
من اونجا رو این طوری دیدم:
اطراف که کاملاً بیابونی به نظر می رسید، بعد که از اتوبوس پیاده شدیم یه مقدار وارد بیابون شدیم فکر کنم حدود دویست سیصد متری و بعد رسیدیم به یه جایی که چندتایی درخت داشت با یه جوی آب کوچیک و هرجایی که آب هست سرسبز هم هستش، بوی پونه نعنا مستت می کرد اونجا و جدی هیچ وقت زیبایی بیابون رو حس نکرده بودم که اون روز با تمام وجودم لمسش کردم راستی هوای خوب دم صبح و آسمون رو هم به این صحنه موصوف اضاف کنید و آش شله قلمکار رو هم برای صبحانه و البته دو تا لیوان چای با پولکی و وااای که دلم چقدر تنگ اون صحنه شده خیییلی …
بعد از صبحانه هم با دوستان یه مقدار اطراف رو گشتیم و پیاده روی و نهایتاً مجدد سوار اتوبوس شدیم و رفتیم و رفتیم تا که رسیدیم به روستای پدری آقای عدسی ….
پدر آقای پژوهنده ازمون استقبال کردند و وااای که چه پیرمرد مهربون دوست داشتنیی بودند …
خونه شون یه حیات بزرگ سرسبز داشت که خیلی قشنگ بود و یه مقدار توی ایوون خونه نشستیم و بعدش برای نهار رفتیم به سمت حسینیه روستا که وسط های راه گفتند که فلان جا یه چشمه ای هست و ما هم آب ندیده خخخ رفتیم سمت چشمه و زدیم به آب ….
البته چشمه اش خیلی کوچیک بود و تا بقیه دوستان نرسیده بودند چالاپ چولوپ های ما باعث گل آلود شدن آب نشده بود ولی بعدش دیگه آب را گل نمودیم باشد که در فرادست اون زمان کسی نبوده باشه ….
خب از آب دل کندیم و رفتیم به سمت حسینیه و نهار ….
توی مسیر از کنار چندتایی باغ رد شدیم که برای دیوار کشیشون از تایر ماشین استفاده کرده بودند که جالب بود شکلک تا حالا ندیده بودم این مدلیش رو ….
حسینیه روستا توی یه قسمتی قرار داشت که قبلاً قلعه روستا بوده و قبل از این که به درب حسینیه برسیم از یه قسمت مسقفی رد شدیم که مثل یه دالون مانندی بود و انگار می‌گفتند قبلاً ها اینجا درب داشته و …..
شکلک آقای پژوهنده پدر و پسر توضیحات لازم رو می دادند که خیلی سخت بود من یادم رفته ان شا الله بعدی خود آقای پژوهنده اینجا هم اون توضیحات رو می‌نویسند ما بیشتر استفاده کنیم ….
حس روستا رو تا حالا تجربه نکرده بودم …. اونجا یه روستای واقعی بود … کوچیک … خلوت …. تمیز … با هوای پاک … ریه هام تعجب کرده بودند فکر کنم خخخ …..
بعدش رفتیم به سمت مزرعه چاقاله بادوم، شکلک خییلی قشنگ بود اونجا هم ….
نمی دونم چندتا اصله درخت بادوم که روی یه تپه ای بودند و اطراف هم که البته خشک کلاً صحنه های اونجا جالب بود تا حالا ندیده بودم ….
یه مقدار چاقاله بادوم چیدیم خوردیم که بسی بسیار خوشمزه بود شکلک من هشتا خوردم که نمی باید می خوردم انگار گویا که بگذریم چیزه قبل از گذشتن در خوردن چاقاله بادوم به نکات ایمنی توجه نمایید خخخ
بعدش پیاده رفتیم به سمت یه چشمه ای که بعدی مشخص شد یه استخر صحرایی هستش و خب ما به عشق آب و چشمه نیم ساعت چهل دقیقه هی رفتیم و هی رفتیم و هی رفتیم و بازم رفتیم و تازه همه ش هم بیابون بود و توی راه خار و خاشاک هم بود و گرم هم بود و کلاً این قسمتش خورد توی ذوقمون ….
من داخل آب این استخر موصوف هم شدم ولی نمیشد زیاد وارد اونجا شد چون حالت باتلاقی داشت و حس می کردی زمین زیر پات می‌کشدت پایین یعنی هرچند اینجا باتلاق نبود ولی باتلاق رو هم بدین شرح تجربه کردم من ….
برای برگشت هم که ای ول به خودم پریدم رفتم توی یکی از دوتا ماشینی که وسائل و چندتایی از دوستان رو اورده بود و پیاده برنگشتم شکلک تنبل هم خودتونید با دمپایی و پای خیس نمی‌شد اون مسیر رو به سلامت برگشت …. راه تیغ آلود بود و خار هم داشت …. من هم حال نداشتم ….
خب دیگه وقت باز گشت بود و ما هم سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم اول منزل پدر آقای پژوهنده و وسائل و چندتایی از بچه ها رو که مزرعه چاقاله بادوم و چشمه نیومده بودند رو سوار کردیم و بعدش هم به سمت محل استقرارمون ….
توی راه که خییلی خوش گذشت موسیقی و دست و جیق و کل و هورا و نهایتاً صدایی که دیگه از گلومون در نمیومد …..
شکلک راستی بعد از نهار توی حسینیه من و پریسا و پریسیما بر آن شدیم که آخه چه شکلی اینجاش رو بنویسم آیااا خخخ …..
دیگه نقشه مون رو کشیدیم و خودمون هم کلی خندیدیم و به خودمون آفرین صد آفرین و ای ول عالی هستش گفتیم و بعدی که رسیدیم من و پریسیما و آبجی خانمی پری پریدیم رفتیم به دنبال خرید جوراب مردانه ….
دیگه وقتی نیتت خیر باشه حتی سوپری محل هم جوراب داره اونم فقط و فقط 13 جفت …..
ما جوراب‌ها رو خریدیم و از آقای مغازه دار هم کاغذ کادو و چسب و قیچی و البته اجازه کادو گرفتن در مغازه شون رو گرفتیم و خداییش خنده دارببود دیگه ….. شکلک فکر کنم برای جناب مغازه دار هم خاطره ای رقم زده باشیم که تا عمری دارند برای نوه های نوه هاشون هم تعریف کنند با هم بخندند شاد بشند ما رو دعا کنند ….
شکلک من فقط چهار لنگه از جوراب ها رو کادو گرفتم، اونم به نحو افتضااح خخخ آخه ایستاده در حالت ذوق مرگی و خنده که نمی‌شه رو کادو گرفتن تمرکز کرد دیگه …. می‌شه آیا؟
بعد از شام همه رو صدا کردیم و مراسم اهدای لنگه جوراب به آقایان رو در حیات بر پا نمودیم که خداییش ما فقط قصد شاد کردن بچه ها رو داشتیم و این که می خواستیم یه لبخند به همه هدیه بدیم، نمی‌دونم چرا گاهی اوضاع اون طوری که تو فکر می کنی نمی‌شه و خب اینجا یه عده بودند که از این کار ما حالا حد اقل یه کم رنجیدند که من و بچه ها حتی یک هزارم هزارم درصد هم این رو حدس نمی‌زدیم و فقط و فقط و فقط و باز هم فقط هدیه ما به همه چه خانم ها چه آقایون یه لبخند کوچیک و یه حس شادی گرما بخش بود …..
در هر حال ما هدیه هامون رو دادیم و خب خود من که از خنده روده ترک شده بودم و شب هم بود و درست متوجه نشدم عکس العمل بچه ها چی بود ولی ننه عباس پا در میانی نمودند و جوراب های بچه ها رو جفت کردند ….
یکی می بخشید و یکی جوراب دار می‌شد …
هر دو تا حس “بخشش” و “داشتن” هر دوتاش به نظر من شیرین هست ….
البته ما که قصد نداشتیم بیشتر از یه لنگه به هر کدوم از آقایون جوراب بدیم ولی دوستان بعدی گفتند که بهتر بود لنگه های بعدی رو هم می خریدید و بعدی اون لنگه ها رو هم می دادید که خب به استحضار می رساند جناب سوپری فقط 13 جفت جوراب داشتند و البته ما خییلی شانس اوردیم ها وگرنه که نقشه مون نقش بر آب می شد ….
دیگه این ماجرا تموم شد و یه تعداد از بچه ها تصمیم گرفتند که به قصد پیاده روی و گردش بزنند بیرون و البته من نیز به همچنین ….
حدود که نه دقیق یازده نفری بودیم ….
خیلی خوش گذشت البته بیشترش رو توی راه رفت و برگشت سپری نمودیم …
پرسان و جویان رفتیم به سمت “باغ ملی” نجف آباد …. شب بود کلاً صحنه نداشتم که براتون توصیف کنم ولی خب هرچی که بود شکل باغ نبود بیشتر شکل یه میدون بزرگ وسط خیابون به نظر می‌رسید ….
یه بستنی فالوده دبش خوشمزه میل نمودیم که خییلی چسبید و چون یه مقدار هوا سرد بود و دیگه نمی دونم به چه علت های دیگه ای زودی بلند شدیم و راه برگشت رو در پیش گرفتیم و ….
وسط‌های راه یه جایی یه کم راه برگشت رو قاتی زدیم که کمتر از دو دقیقه مسأله حل شد و مجدد به راه راست مستقیم شدیم ….
تازه پریسیما هم پیشنهاد داد نصف شبی زنگ درب خونه های مردم رو بزنیم در بریم که واااای بر زنگ زنندگان فراری خخخ ولی ما دیگه به سختی جلوش رو گرفتیم گفتیم: مردم گناهی هستند نصفه شبی بی خواب بشند و دیگه با این قول که فردا صبح میاییم زنگ می زنیم در میریم قانعش کردیم خخخ….
بچه ها ما رو رسوندند در خونه و منم به یکی از دوستام زنگ زدم بیاد در خونه رو برامون باز کنه که زنگ نزنیم همه رو بیدار کنیم و این گونه ما نصف شبی حدود ساعت سه بود فکر کنم مثل مرده ای زنده از خستگی در بستر خواب چشم بر هم ننهاده عالم خواب رو تجربه نمودیم شکلک تازه قبلش بچه ها رخته خواب هم برام انداخته بودند که کلاً باعث شد خوابش بیشتر بچسبه خوخوخ…..
شنبه روز آخر بود و بعد از این که بیدار شدیم وسائلمون رو جمع کردیم صبحانه خوردیم و حرکت به سوی سی و سه پل ….
وسط راه ایستادیم یه جایی بچه ها یه مقدار گز و پولکی خریدند و نهایتاً فکر کنم حدود ساعت ده و نیم یازده بود که رسیدیم سی و سه پل ….
قبل از این‌که ما برسیم زحمت کشیده بودند توی پارک حصیر برامون انداخته بودند و کلاً روز تعطیلی با مشکل پیدا کردن جا مواجه نشدیم شکلک فکر کنم یکی جای پارک رو هم گرفته بود وگرنه که یه ده ساعتی طول می کشید که شاااید بتونیم برای اتوبوس به اون بزرگی توی خیابون حاشیه رودخونه توی یه روز تعطیل جای پارک پیدا کنیم ….
با بچه ها یه کم توی پارک و روی پل پیاده روی کردیم و زهرا خانمی ش هم در این موقع به ما ملحق شدند که واای که زهرا جون هم چه دختر خوب و خانمی هستش ….
خانم آقای هاطمی با دختر خانم های گل و گلابشون رو هم دیدیم که فاطمه جون و زهرا گلی از ناز هم نازتر هستند … فاطمه جون می‌گفت: من جاز رو دوست دارم و با جاز با کامپیوتر کار می‌کنم و اصلاً کامپیوتر بدون جاز که جالب نیست …. وااای که چقدر ناز و تو دل برو بود خییلییی زیااادتااا…..
نهار هم پیتزا داشتیم که جای همگی خالی و از همون دوغ های موصوف که بیشتر جاتون خالی ….
آقای راننده اتوبوس هم که بسیاار مهربون و بسیار تر عالی بودند حاضر شدند بعد از این که بچه ها رو رسوندند ترمینال کاوه از مسیر کهن‌دژ برگردند نجف‌آباد و من که سر کوچه مون پیاده شدم که دیگه این اند عالی بود خعلی زیاااد …..
در کل خیلی خوش گذشت خیلی …..
من که از همین حالا منتظر بعدیشم ….
پ.ن1: می‌گم شما ها کی فرصت کردید خاطره بنویسید آخه؟
من هم‌ش یه روز کامپیوتر نداشتم ….
پ.ن2: هنوز که نوشته های بچه ها رو نخوندم ولی پیشاپیش اگه تکراری بود به بزرگی خودتون عفو فرمایید ….

۶۳ دیدگاه دربارهٔ «اصفهان-نجف‌آباد … بسی بسیااار خوش گذشت …. منتظر بعدیشیم …..»

سلام. اگه کامنت خودتون رو حساب نکنید این میشه اولیش.
بسی زیبا نوشته بودید.
شک ندارم اگر همه دوستان هم بخوان بنویسند قشنگ میشه چون هر کس یه چیز هایی رو مد نظر قرار میده که از نظر بقیه دور می مونه.
خیلی خوش گذشت منتظر بعدیش هستیم.

سلام. خوب بود. راستی این نقشه جوراب اصلش مال کی بود؟
من اگه نفهمم نقشه کی بوده! من تعجب میکنم، چطور شما میگی فکر نمیکردیم کسی ناراحت بشه! دوتا انتقام از شما باید بگیرم: یکی به خاطر جوراب و یکی به خاطر بلایی که همشهریاتون سر من اوردن

سلام بر جناب یکی از ماهای گرامی می گم خخخ یعنی این نقشه محصول مشترکی بود از شرکت بانو پریسا و پریسیما …..
جدی باور کنید بدون این که تعجب کنید اصلاً حتی ذره ای هم فکر نمی کردیم یکی به جز خنده به فکر عکس العمل دیگه ای بیفته چه برسه به رنجش و ناراحتی ولی خب به قول معروف چیزی که عوض داره گله نداره اگه تونستید شما هم جبران کنید فقط باید نقشه تون بکر باشه ها تقلب از روی نقشه ما تقلب محصوب می شود گفته باشم از قبل ….
و دیگه این که هم شهری های ما چه بلایی سر شما اوردند آیا ما که در جریانات نیستیم که ….
مرسی از حضورتون و کامنتتون و همیشه شاد باشید و سربلند.

دوباره سلام. با توجه به تحقیقاتی که به عمل اوردم، به نظرم پیشنهاد از طرف پریسیما مطرح شده. مهم نیست متهم ردیف اول کی بوده. مهم اینه که سه تاتون مجرمید و باید مجازات بشید.خخخخ.خخخخ.خخخخ.
بلایی هم که اصفهانیا سرم اوردن تو پستم توضیح دادم.

و باز هم سلام بر شما….
خب من دقیق نمی دونم تحقیقاتتون رو از چه مرجعی به عمل اوردید نمی گم هم که درسته یا نه چون اگه بگم بعد دوباره شما گزینه مورد نظر رو عوض می کنید و نهایتاً می رسید به پاسخ مورد نظر ولی بر شما همین بس که بدانید محصول مشترکی بود حاصل اتحاد ما ….
شکلک پست رو خوندم ولی دقیق متوجه نشدم مجدد می رم می خونم ….
بازم ممنون از حضورتون ..

سلام. من فقط حدص زدم. خوشم میاد که رو نمیکنید. چون پریسا گفت من نبودم. خخخخخ. دیدی خیانت کرد. ولی
.
.
.
چه چون سه نفری انجام دادید، از مجازاتتون کم میشه. وقتی میگی اگه بگم میری سر گزینه بعدی. فلش اتحام میره به سمت خودت. اگر
چیز خاصی نبود. تو ماشین گفته بودم. صد هزار تومن خرج رو دستم گذاشتن.خخخخخ

درود بر بانوی محله
میخوام بدونم به نظر شما نقشه ی جوراب عیراد حقوقی نداشت آیا
عالی نوشتی عالی
اینقدر عالی که نمیدونم چی بگم
فقط میتونم بگم اگه از دست من ناراحت شدید معذرت بانو
شک ندارم پیش خودت میگی چی فکر میکردم چی شد
ولی خوب ما اینیم دیگه
خنده ی دوستان آرزوی ماست
موفق باشید

سلام بر آقای کریمی بی ادعا….
پیش خودم فقط می گم که عالی بود عااالی اونم بسی بسیااار تر از بسیار ….
از دست شما و هیچ کس دیگه ای هم ناراحت نشدم چون دلیلی بر ناراحتی نبود که …. ان شا الله شما هم از دست ما نرنجیده باشید و راستی نه نقشه جوراب بدون جمیع ایرادات حقوقی و در کمال صحت ماهوی و شکلی بودش خخخ ….
همیشه شاد باشید و خوشنود ….

درود دوستان
این متن رو من در چند گروه اینترنتی منتشر کردم و حال توجه شما را هم به آن جلب میکنم.

جونم براتون بگه ما دو سه روزی به یه اردویی رفته بودیم.
دیشب که شب آخر اردو بود و میخواستیم برگردیم خانمهای آتیشپاره و
شیطونبلای همسفر اعلام کردند که آقایون لطفا سکوت را ساکت کنند ما چند
دقیقه ای با آنها کار داریم. خلاصه پس از متلکها و شوخیهای زیادی همه
ساکت شدیم.
بعد یکی از بانوان که از همه آتیشپارهتر بود طی نطق قرایی اعلام کرد که
خانمهای عضو اردو بمناسبت روز مرد کادوهای ناقابلی تهیه کرده اند که
تقدیم میکنیم.
بعععله شروع به توزیع کردند ما هم که حسابی سورپرایز شده بودیم و در دل
داشتیم بر این فرشتگان ی زمینی درود میفرستادیم و از خدا درخواست
میکردیم که چندتایشان را قسمتمان بفرماید با دقت به سخنان آن بانوی گرام
گوش فراداده بودیم و منتظر تا هرچه زودتر نوبتمان گردد.
سرانجام این انتظار به پایان رسید و بسته ی کوچک کادو شده ای در دستان
لرزانمان قرار گرفت و خوشحال از این که مورد الطاف و عنایات این ونوسیهای
ناقولا قرار گرفته ایم و خلاصه حساابی بخود میبالیدیم.
الغرض نتوانستیم که طاقت بیاوریم فی الفور کادو را با یک ضربت از هم
شکافته تا هرچه سریعتر به این هدیه و بخشش این جنس لطیف دست یابیم.
.
.
.
.
.
.
.
.
بگم توش چی بوووود بگم؟ بگم؟ بگم؟
.
.
.
.
.
.
.
. بعله با باز شدن کادو لنگه جورابی را مشاهده فرمودیم و مثل آب از خجالت
بزمین فرو رفتیم.
ما را میگی کاردمان میزدی خونمان درنمیآمد.
و بدتر از همه اینکه این ونوسیهای از خدا بیخبر که امیدوارم یه روزی
روزگاری خوراک لذیذی برای سوسکی یا موشی شوند قاه قاه به ریش نداشته ی ما
حدود ۲۰ به اصطلاح مرررد میخندیدند.
.
.
.
.
اینجا بود که به رمز و راز خیلی چیزا پی بردم.از جمله اینکه چرا این
ونوسی ظریف الخلقه و لطیف الطبعه باید همیشه در آشپزخانه سرآشپز ما
مریخیها باشد و پی بردم که چرا از آغاز خلقت تا کنون نیاکان ما و اکنون
خود ما و تا هزاران سال دیگر پسران ما تغییر نظر نخواهیم داد و ارتقای
سمتی از آشپزخانه به قسمت دیگری از خانه نخواهیم داااد.
آره جون عمه موووون نه ببخشید ارواح دلموووون. خخخخخخ
خلاصه جای شما هم خالی بود حسابی پایه ی خنده جور بود.
شاااد باشید.

> “تقدیم به پدر”
> قلمم راست بایست!
> واژه ها … گوش به فرمان قلم!
> همگی نظم بگیرید
> مودب باشید!
> صاحب شعر عزیزی است به نام «پدر»
> امشب از شعر پُرم، کو قلم و دفتر من؟!
> آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو…
> تک و تنها و غریبم!
> تو کجایی پدر…؟!
> آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو…
> بسکه دلتنگ توام، از سرشب تا حالا…
> آنقَدَر بوسه به تصویر تو دادم که نگو…
> جانِ من حرف بزن!
> امر بفرما پدرم …..
> آنقَدَر گوش به فرمان تو هستم که نگو…
> کوچه پس کوچه این شهر پُر از تنهاییست
> آنقَدَر بی تو در این شهر غریبم که نگو…
> پدر ای یاد تو آرامش من…!
> امشب از کوچه دلتنگیِ من میگُذری؟!
> جانِ من زود بیا
> بغلم کن پدر…!
> آنقَدَر حسرت آغوش تو دارم که نگو…
> گفته بودی: فرزندم! عاشق اشعار توام،
> ای به قربان تو فرزند.. بیا دلتنگم
> آنقَدَر شعر برای تو بخوانم که نگو…
> پدرم…. پدر خوبم
> به خدا دلتنگم!
> رو به رویم بِنِشینی کافیست
> همه دنیا به کنار…
> تو که باشی پدرم !
> دست و دل بازترین شاعر این منطقه ام
> آنقَدَر واژه به پای تو بریزم که نگو…
> گرچه از دور ولی دست تو را میبوسم
> نه شعار است، نه حرف!
> آنقَدر خاک کف پای تو هستم که نگو،
>

سلام بر عمو حسین گرامی اولش بگم ها جر زدید نباید بلافاصله کادو رو باز می کردید که یادتون باشه یه توبیخی توی کارنامه تون به صورت علامت منفی درج می گردانیم باشد که عبرت گرفته زین پس صبور باشید باشد که ز غوره حلوا سازید …..
بعدشم جدی خیلی قشنگ نوشته بودید ها شکلک تداعی خاطره همراه با تصور شما در اون لحظه با کلی خنده البته جدی امیدوارم تونسته باشیم یه خاطره شاد و به یاد ماندنی و شیرین براتون ساخته باشیم ….

“پدر” و واقعاً نمی تونم در مقابل این متن چیزی بنویسم به جز این که مطمئنم پدر ها همیشه و همیشه پدر هستند، چه فرزندشون یک روزه باشه چه صد ساله، چه در کنار ما باشند چه …. و می دونم که پدر مهربون شما هم همیشه در کنارتون هست و هیچ وقت دست حمایتش رو از روی شونه هاتون بر نمیداره …. “خدا رحمتشون کنه ….”
همه دنیا به کنار…
> تو که باشی پدرم !
> دست و دل بازترین شاعر این منطقه ام….

سلام بر مهربون بانوی محله.
دیدار مجدد شما در این سفر بسی مایه شادی و افتخار ما شد.
در مورد ماجرای جوراب هم باید عرض کنم که:
اون داستان فقط یک نقشه ماهرانه از به قول عمو ونوسیهای مهربون محله جهت شوخی و شادی همه بود و هیچگونه قصد و غرض توهین به کسی رو نداشت که البته این برمیگرده به دیدگاهها و انتظارات هر کسی.
من که این عمل رو یه ابتکار خیلی جالب و به یاد موندنی میدونم و خیلی هم خوشحالم که این برنامه اجرا شد و هرگز فراموشش نمیکنم.
در اینجور برنامه ها همه با هم همسن و سال هستیم و از مقررات خانوادگی خبری نیست، اینو باید به مقررات سفرهای اینچنینی مون اضافه و بهش پایبند باشیم.
بسیار خوش گذشت و تمام حرفهای بانوی بزرگ رو درباره خانواده و خود عدسی عزیز یه لایک بزرگ میزنم.
ممنون.

سلام بر عمو چشمه گرامی و بسیار محترم محله ….
جدی شما لطف دارید و ممنون هم از طرف خودم هم از طرف تیم نقشه کشندگان …. کلی این کامنتتون دل گرم کننده بود “مرسی زیااد”…..
و بله آقای پژوهنده و خانواده شون اون قدر زحمت کشیده بودند که من هرچی هم بنویسم و همه مون هرچی هم که تشکر کنیم واقعاً جبرانش نمی دونم نشدنی هستش “باز هم ممنونیم شدییید ….” امیدوارم جای دیگه اون کسی که در توانش هست به بهترین نوع براتون جبران کنه که از دست من نوعی مخلوق جدی حتی لفظ تشکر به اون بلندی که باید و شاید هست بر نمیاد چه به صورت عملیش ….

سلاااااااام
من تو رو میکشم آخه بابا من فقط سه سانت از تو کوتاهترم خودم اون قدتو قیچی میکنم خخخ
واااای بانو بازم دارم از خنده غش میکنم واااای خدای من آقایون واقعا ببخشیدمون خخخ
نقشه رو که هیچ وقت نمیگیم از طرف کدوممون بود ولی خب بدونید که من و پریسا و بانو باهم کشیدیمش و باهم اجراش کردیم خخخ
بانو خیلی خوب مینویسیهاااا خودمونیم همه تو این محله نویسنده هستن به جز شخص شخیص بنده خخخ
عمو حسین کامنت شما روده برم کرد یعنی اینو واقعا پخشش کردید یعنی آبروی نداشتمون رفت که خخخ
شما هم قلم خوبی دارید
شکلک خجالت کشیدن به خاطر نویسنده نبودن
شکلک پریسیما رو این جوری قبولش کنید
راستی بانو خوب شد تو دیگه محتوای نقشه ی زنگ زدن و فرار کردن من رو لو ندادی خخخ وگرنه بیشتر از این ماهیت شلوغ و شیطونم لو میرفت
مرسی از خاطره ی قشنگت

سلااام بر پریسیما جون خانمی خودم خخخخ یعنی خداییش فکرشو هم نمی کردی اینو بنویسم ها ولی فکر کردی سه سانت هم خودش سه سانته تو این روزگار برای میلیمترش کلی کلاس ورزش می رند نرمش می کنند خخخخ ….
می‌گم دیدی یادم رفت قضیه پیشنهاد شوم زنگ زدن خونه های مردم در نیمه شب و بعدش الفراار … توسط تو رو بنویسم شکلک والا اون خاطره مربوط به بعد از ساعت ۱۲ نصف شب بود و در حالت عادی در اون زمان من فکر کنم از پادشاه هفتم هم گذشتم رفتم توی سلسله بعدی دارم خواب پادشاه هشتادم رو می بینم …. اون فالوده بستنی هم خییلی عالی بود با کلی پیاده روی که دیگه حسش پرید وگرنه می رفتم یه جایی توی پست این رو هم اضاف می کردما ولی خب اشکال نداره دفعه بعدی حتمی …..
بعدشم من تا یه قرن دیگه هم منتظر خاطره اردویی تو هستم بیخودی از خودت شکلک خجالت و نویسنده نیستم و اینا نفرست که نوچ پذیرفته نیستش که …..
وااای پریسیما به شدت منتظر دیدار مجدد هستم به معصوم جون هم سلااام درست و حسابی و پر و پیمون برسون …..

سلااام, ایول قشنگ و دقیق نوشته بودی, من از اون پیاده روی خییلی لذت بردم, کلً یه اردوی به یاد موندنی و خاص بود برای من, من یه چیزای خاصی یاد گرفتم, یه تجربه های نابی کسبیدم اصلنا خعلیی خاص بود, حظ کردم, می دونی حس می کنم روحم رشد کرددد تو این اردو, خیلی چسبید, بازم از همه تشکر فقط تشکر و تشکر از خوبی و صبوری و مهربونی همه

سلام سلام به بانوی گرامی
من واقعا خیلیییی خوش حال شدم که با شما آشنا شدم
انشاالله اردوهای بعدی هم بیای
قضیه جورابا هم خیلی باحال بود,,من که بسته رو گرفته بودم شک کردم که چی هست داخلش
وقتی که بازش کردم دیدم یه لنگ بیشتر جوراب توش نبود,خخخخخ
من یکی که خیییلی خندم گرفت با این کار باحال شما
اصلا ناراحت نشدم

سلام بر عباس آقای کاظمی فرزند خلف ننه عباس خودمون ….
من هم از دیدار شما و مامان مهربونتون خوشحال شدم و ان شا الله اردو های دیگه هم بتونیم حضور داشته باشیم …..
جدی خوشحالم از دریافت کادوی ناقابل ما خوشحال شدید و خندیدید و لبخند زدید و همین لبخند بود که ما آرزوی نشستنش روی چهره تک تکتون رو داشتیم “جدی مرسی از شادیتون مرسی”….
همیشه شاد شاد و همیشه موفق باشید….

سلام بر جناب حسینی شهنشاه خان محله …
واای راست می گید ها خانه مهر پرور بود “می رم با اجازه خودمان در متن پست هم تصحیحش می کنم” شکلک این عواقب گوش ندادن دقیق به صحبت های راهنما هستش دیگه وااای بر دشمنان وااای …..
و دیگه اون لنگه جوراب آبی هم اصلاً هیجانش به اینه که خودش پیدا بشه نه این که ما بریم سراغش از مغازه دار بگیریمش شکلک هزینه آژانس برای رفتن به دنبال اون لنگه بیشتر میشه خخخ “این است یک اصفهانی واقعی بدون علامت سؤال”….
ممنون که خوندید ….

سلام به بانو
میبینم که نمیبینم : فضا فضای خاطره بازی هست و التماس دعا
اگه منم بودم از لنگه جوراب کراوات درست میکردم مینداختم دور گردنم .
یا مثلا هیپنوتیزم میکردم . با همون لنگه جوراب
ولی فکر من اینه کادو خانم ها اینکه کفشاشون رو قاطی کنیم با هم بعد لنگه لنگه جفت کنیم بذاریم تو مشما بعد تقدیم کنیم به شما حالا یه سه چهار روزی وقت بذارین تا لنگه کفشاتون رو پیدا کنید . شکلک مسابقه نابینایی هست کمک کردن بینا پیگرد قانونی دارد خخخ
در کل مادرم اجازه نداد تا بیام انشا الله سفر های بعدی

سلام بر آقا فرامرز خان خسروی گرامی ….
خوشحال می شدیم شما هم می بودید و به قول خودتون ان شا الله سفر های بعدی البته با کسب اجازه از مادر گرامیتون ….
راستی یادم رفت بگم شکلک هی داره خاطرات مرور میشه ها …. اصلاً ما نرسیده همون روز اول “پریسا” این نقشه شوم رو اجرا کرد و وااای که نمی دونید چه بلوشویی درست کرده بود خخخ شکلک لو دادن شکلک الفراااار …..

سلام بر بانو .
دست همه ی ونوسیا درد نکنه . خخخخخ خوب کاری کردید ههههههه
تازه اگه با شما بودم ؛ ی خنده بازاری راه می انداختم که نگو .
به مریخیای میخ میخی غذای شور میدادم . یا توی بشقابشون سوکس مینداختم خخخ یا کادو بهشون ؛ میخ طوووویله میدادم .
هاهاها
آی پسر مسراااا ،من خودم هم یه بابابزرگم . جبهه نگیرید . الباقی به سوی فانی

سلام بر آقا طاهای گرامی
من هم از ملاقات شما خوشحال شدم و ان شا الله که باز هم این چنین مسافرت هایی و دور همی هایی پیش بیاد و دوستان دور هم جمع بشیم ….
راستی شما لطف دارید خودتون زیبا خوندید و خوشحالم از شوخی ما خوشتون اومد یا حد اقل نرنجیدید ….
همیشه سربلند باشید و موفق ….

سلام بانو. دوست غیر مجازی و عزیز من.
میگم بانو۱چیزی رو می دونی؟ خبر داشتی اگر لحظه خداحافظی ۱خورده بیشتر توی بغل هم می موندیم من سرم رو می ذاشتم روی شونت و بغضم می ترکید و شونت می شد خیس خیس؟ همین الان هم که دارم می نویسم… نمی دونم چمه بانو. وقتی بهت گفتم بانو، خداحافظ۱دفعه۱چیزی توی دلم انگار بارون طلبید. عاقل که نیستم که! بلد نیستم خودم رو توضیح بدم بانو. جدی نگیر من به گفته بقیه زیادی عجیبم.
فرصت نشد درست و حسابی بدون شیطونی بشینم کنار دستت و۱دل سیر باهات بگم و بشنوم. بدذاتی هام اجازه نمی دادن. این دفعه فقط می خواستم همه محله رو سیر ببینمشون. فقط احساستون کنم. باورم بشه گوش کن، این همراه مجازی طولانی مدت من که اینهمه کمک کرد بهم، با افرادش، با شلوغی هاش، با هم دلی هاش، با بودنش، با راه به راه بردنم، حالا حقیقیه و من داخلش هستم. کم دیدمت بانو. دلم بیشتر می خواست و هنوز هم می خواد. اگر خدا بخواد و تکراری در کار باشه، شاید بیشتر بشه که ببینمت. راستی، ۱چیزی بگم؟ تو از تصور من شیطون تری. تصورم این بود که آروم تر باشی و از اینکه دیدم تصورم درست نبوده کلی توی دلم ذوقیدم. جدی شیطونی حالش از آرامش بیشتره. چیکار کنم بد جوهرم دیگه.
من نمی دونم تو چه مدلی دیدیم و حالا چه تصوری ازم می کنی. شبیه تصورت بودم یا متفاوت. خوب تر بودم یا بد تر. خیال هم ندارم بپرسم و بگم بهم بگی. ولی من هر مدلی که بودم، خودت رو و بقیه رو هنوز خیلی زیاد دوستتون دارم. امیدوارم در نظر بقیه که بهتر از این ها تصورم می کردن هم خیلی زیاد بد نبوده باشم و خیلی توی ذوقتون نخورده باشه. وای باز دراز شد. من برم باقی کامنت ها رو بخونم ببینم دیگه چه خبر. ببخش بانو دیر رسیدم به پستت. تمام دیروز رو نه اینترنت داشتم نه استراحت و دیشب آخر شب رسیدم به اینترنت و پست شهروز رو خوندم و کامنت دادم و دیگه یادم نیست به کدوم پست ها سر زدم و کامنت دادم ولی وسط گشتن هام خوابم برد و امروز صبح هم رفتم سر کار و الان اومدم سراغ اینترنت و۱راست پریدم توی محله و خراب شدم روی پستت و با کامنت دراز تر از پست در خدمتم.
بانو! خیلی دوستت دارم.
ایام به کامت.

سلااام بر پریسا خانمی تپل مپول خودمون خخخخ شکلک باید رژیم بگیری هوم البته بهتره من و تو رو از اول بکوبند دوتا آدم متوسط ازش در بیارند این طوری راحتره خخخ ….
می‌گم باور کن اون زمان برای من هم لحظه سختی بود خیییلی خیییلی خیییلی زود تموم شد خیییلی …. باور کن خییلی حرف باهات داشتم بزنم خیییلیها …. چقدر من باید می گفتم تو میشنیدی و چقدر تو باید می گفتی تا من بشنوم ….. کلاً خیلی آرزو داشتم اصفهانی بودی اون وقت نمی دونی که چه قدر عالی تر از عالی می شد واااای ای کااااش ….. شکلک باور کن می دیدم توی پست های دیگه کامنت گذاشتی اینجا سر نزدی می خواستم بگیرم خفت کنم خخخ شکلک این دفعه رو به بزرگی خودم عفوت می کنم ولی دیگه تکرااار نشه ها …..
راستی شیطونتر بهتره یا آرومتر شکلک من گاهی هم آروم و خانم هستما خخخ ….. تو هم یه کم از تصور من آرومتر بودی یعنی سکوت هات برام غیر قابل تحمل بود نمی دونم چرا ولی پریسا بودی پریسای آن سوی شب همونی که خییلی خیییلی دوست داشتم یه روزی می شد که ببینمش باور کن ….. بعدشم دیگه از دست من خلاصی نداری “خدااا به دادت برسه خخخخ شکلک دوستی همانند کنه البته از نوع تر و تمیزش و دیگه پریسا منم دوستت دارم خیییلی خیییلی شدییدتا “می گم تو یکی از کامنت ها قاتی پاتی کردن کفش ها توسط شخص شخیص شوما رو لو دادم البته نگفتم که پریسیما هم هم دستت بود و منم که یه طورایی شاهد نصفه نیمه ماجرا …..
دیگه برم که حساابی در مقابل منبر شما منبر بر پا کردم ملت گناهی هستند بشینند سر خوندن درد دلهای ما ….
ایام تا همیشه به کامت و همیشه همیشه همیشه شاااد باشی و شاااد و بازم شاااد…..

سلام عزیزم
من هم خیلی خوش حال شدم که توی اردو باهات آشنا شدم
واقعا بهم خوش گذشت در کنار شما دوستان عزیز
بانو جان همیشه باهام در ارتباط باش و هر وقت تشریف آوردی اینورا حتما بیا در خدمتیم
انشاالله در تمام مراحل زندگیت موفق باشید

سلام بر بهترین مادر دنیا “ننه عباس” محله خودمون ….
باور کنید که خییلی بهتون ارادت دارم … تلاش هاتون داخل اردو و در زندگی رو می ستایم خیییلی خیییلی شدییید ….
براتون آرزو می کنم به نتیجه همه زحماتتون برسید و فرزندتون یکی از موفقترین دوستان نابینای ما در ایران و حتی جهان بشند ….
من مخلص شما هستم و شما هم هر وقت اومدید این طرفا بدونید ما در خدمتین در بست “شکلک منتظر دیدار مجدد هستم از همین لحظه تا هرچی زودتر بهتر ….
همیشه شاد باشید و سربلند و موفق و آرزو مند آرزو هاتون هستم ….

بانو من تو رو میکشم
بابا باور کن این یکی رو دیگه من توش زیاد دستی نداشتم خخخ من فقط ناظر و مشوق بودم وااااای
تازه فقط تونستیم ۴ جفت رو عوض کنیم که یکیش کفشهای آقای چشمه بود خخخ منم بهش توضیح دادم و شیطونیمونو بخشید
بقیشم دلمون نیومد عوض کنیم چون دیدیم دیر میشه و آقایون گناه دارن خب خخخ
پریسا بیا این بانو رو بکشیم که همه چیزو لو میده
بچه ها پااااک آبروم رفت به خدا
من خیلی هم شیطون نیستم هاااا باور کنید خخخ
نمیدونید وقتی مجتبی صدا میکرد شماره ی بیست کفش کیه چون ما عوضش کرده بودیم از خنده روده بر شده بودیم خدای من البته ما نه پریسا خخخ
راستی شهروزم خبر داشت بانو ولی مارو لو نداد پس تو رو باید کشت

سلام بر آقای جنتلمن گرامی ان شا الله دفعات بعدی مرخصی شما هم جور خواهد شد و هم اردو …..
خب پریسیما توضیحات لازم و کافی رو داد شکلک بچه ها واقعاً عالی بودند از هر نظر شکلک هیچی ….. همیشه سربلند باشید و سر افراز….

دددوورووددد
به اکثرش فقط میتونم بگم
بَهبَهبَهبَهبَهبَهبَه
میگم پول جورابا رو کی داد اگه تو کامنت دانی ندانی مطرح نشده بگو بخونم
من بودم بیستا چاغاله میچیدم پنجتاشو میخوردم تا مریض نشم یه وقتکی بقیشم قایم میکردم تو جیبی کیفی آااره
خوش بود بحدی غرق میشدم که دیگه ارگ رو فک میکردم ارگ هس ههه و بعد به خودم میومدم
انشا الله بعدیا شیراز باشه و نزدیک ما هم تو اون روز و ساعت شرایط اومدنو داشته باشیم که بودن باهم صفاش چیز دیگه ایه
هر چند از داشتن هم و همه چی عالی بودنم لذتشو میبریم ولی همون طور که خدا ما رو باهم رفیق کرد یه روزم به وقتش جورش میکنه در کنار هم خوش بگذرونیم

سلااام و دددرووود بر ثنا خانمی عزیزم
می‌گم خیییلی بیشتر از خییلی دوست داشتم تو هم باشی ولی خب انگار نشد که بشه ولی به قول خودت یه روزی جور می‌شه و ما هم میرسیم به لحظه دیدار …. شکلک من بیچاره در زمان خوردن چاقاله ها اصلاً به این فکر نکردم که ممکنه مریض بشم و وااای که واااای ولی خب با این که آقای پژوهنده اجازه داده بودند هم بچینیم هم ببریم ولی من فقط چیدم و خوردم و نبردم …..
ثنا جونم همیشه شاد باشی و شاد و همیشه سربلند ….

سلااااام بانو. تو هم زیبا نوشتی. بابت تبریکتم ممنون.
سر ماجرای جورابا بلافاصله بعد از این که بسته کادو شده به دست من و شهروز رسید، گفتیم این مشکوک میزنه و یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست.
بعد از این که باز کردیم کلی به این کار جالب و خلاقانه خندیدیم و به نظرم هم اصلا جای ناراحتی وجود نداره چون ماهیت این کار مشخص بود که صرفا شوخی و شادی بیشتر بچه ها تو اردو هستش.
اون ماجرای کفشارو هم همون پنجشنبه صبح تبسم به من گفت اما یادم رفت همونجا تو اردو لو تون بدم خخخخخ
راستی. یکی از بزرگترین دستاورد های این اردو برای من، خلاص شدن از دست این قرائن و امارات تو هستش.
آخیییییش. دیگه با خیال راحت اینجا میچرخم. خخخخ
حالا برو هههجججچچجججج جججچچچححه
، بقیه رو کشف کن. خخخخخ خخخخ خخخخ
به امید دیدار مجدد

سلام بر آقای سرمدی خبرنگار چیزه بر آقای دوماد که دیگه قرائن امارات ما رو فرت کردید رسیدید به دلیل خاص ….. بازم شدییید تر از شدییید مباارکتون باشه و جدی تبسم دختر خییلی خوبی هستش بسی بسیار مواظبش باشید و هواش رو داشته باشید و دیگه همسر نمونه ای باشید براش …… و کلی سفارش خواهرانه ….. البته من آدمای عروسم ها شکلک بازم مبااارکه مبااارکه شکلک دیگه اساسی باید برم تو فکر لباس …..
در مورد جوراب ها هم خخخ و مرسی از این که براتون جالب اومد و بهش خندیدید و در مورد کفش ها هم که دیگه خدا با ما بود خخخ ….
من هم امیدوارم باز هم موقعیت های این چنینی پیش بیاد و به امید دیدار همگی در آینده ای نه چندان دور ….

سلام
من واقعا فکر کردم که طاها به شهروز ماجرای کفشها رو گفته حالا نگفته دیگه خب خوبه که نگفته
آقای جنتلمن این اردو طوری بود که هیچ نمازی از کسانی که اهلش هستن قضا نشد من با وجود اینکه ساعت دو یا سه صبح میخوابیدیم میدیدم که وقتی بیدار میشم برای نماز دوستام دارن وضو میگیرن که نماز بخونن همه با وجود شیطنتشون و خستگی سفر تارک نماز نشدن خدا رو شکر

خخخخخخخ آدم که تو پست خودش اول نمیشه شکلک خنده
بی پرده بگویم و راست راستکی بگویم که عالی عالی نوشته بودی
کاش که فقط تو باغ ملی هم صحنه داشتی و مینوشتی حیف و حیف
من که خیلی جاها با توصیف زیبایت احساس کردم که من هم آنجا بودم
اما حیف و صد افسوس که نبودم شکلک ناراحت شدن دختر بچگونه ها
راستی گلم آمنه بانو دلم برآ شما و دوستان اردو شمالتون تنگ تنگیده
شکلک جوراب تنگ
گفتم جوراب یادم افتاد که کلی به شیطنتتون خندیدم اما وقتی شنیدم که یک عده کمی رنجیدند ناراحت شدم و جا خوردم با خودم گفتم که کاش تعداد جفت بیشتری جوراب گرفته بودین که الان تو پست‌تون به جواب رسیدم خخخ
راستی تو خوردن چاقاله های زبان بسته جایم بسی بس بسیار خالی بود.
من ماندم که چرا از مجتبی بریونی نگرفتین
کاش من بودم که همه را بریونی مهمون مجتبی مدیر بودیم خخخ
شکلک سری بعدی ایشالا

سلاام بر سیتا خانمی که سلام هم یادت رفت ها “ببین دیگه تکرار نشه دخترم باریکلا …..”
می‌گم سیتا شکلک من دقیق متوجه نشدم شما کی هستی آیا شکلک یعنی از کی بپرسم انگار آشنا در اومدی اسم واقعیت رو می دونم ولی نمی دونم دقیق این اسم به کی اصابت می کنه ….. در کل که دیگه رفتم تو کوک کشفت …..
در مورد جوراب ها هم مطمئن هستم دیگه الآنی کسی از دستمون دلگیر نیست و با یاد آوریش یه لبخند شیرین رو لبهاشون می شینه و بریونی رو هم اون قدر اردو پر هیجان و فعال بود که اصلی یادمون نبود از مدیر خان بریونی بگیریم که شکلک ان شا الله دفعه بعدی شما میای برا همه مون ازشون بریونی می گیری خخخ ….
شدییید مشتاق دیدار و همیشه شاااد تر از شاااد باشی خانمی ….

سلام بر زهرا خانمی جون خودمون وااای که الآنی که بیشتر می فکرم می بینم چقدر واقعاً در جریان اردو هم جات خالی بود، اون یکی دو ساعت خییلی کم بود خییلی …. ان شا الله که بازم موقعیت دیدار پیش بیاد و بشینیم مفصل با هم سر گفت مان و حرف و اینا ….
شکلک خلاقیتمون هم قابل شوما رو نداشت شما هم بهش بخند تا ما بیشتر خوشحال تر بشیم مرسی هاههه …..

سلاااام بانو جونم…خوبی؟ شترقققققق…. با یه پیف اسپری تو صورتت….
بانو…باورت میشه؟ من از بچه ها تصورات جور واجور داشتم!!! که بعضی هاش درست از آب در اومد بعضی هاش نادرست… مثلا عمو حسین همونی بود که تو تصورم بود، یه عموی واقعی و دوست داشتنی…پریسا را فک نمی کردم اینهمه شیطون و پر سر و صدا باشه!!! ولی حدس میزدم که پریسیما دختر شیرینی باشه… که حدسم درست از آب دراومد…مثلا فکر می کردم که مجتبی خادمی یه اژدهای دوسره، که بد عنق و مغروره! ولی با کمال شگفتی تو اردو متوجه شدم که یه سر بیشتر نداره، تازه اون یه سرم سر یه پسر بچه ی شیطونه… یا تو… با اینکه میشناختمت نمیدونستم که اینهمه پر انرژی و شیطو.ن و زبلی!!! و زهره که بچه ی زرنگ و جسوری بود!!! خانم جوادی که عاشقش شدم بسکی ماه بود!!!!جالبه ها… فضای مجازی کجا؟ دنیای حقیقی کجا؟! ولی علی کریمی همونی بود که فکرشا میکردم!!! چقدر اونشبی که با ضرب عباس صداهای پست مدرن از خودش در می آورد خندیدیم!!!! چند ماهی می شد اینهمه نخندیده بودم…وعمو چشمه چقدر متین و با وقار بود! شهروز بچه مثبت بود، طاها پسر حواس جمعی بود! ننه عباس یه دنیا صفا بود! بچه مثبتام که بچه مثبت بودن و عاشق دوغ و چایی و خوش خنده!!!عباس یگانه ام خیلی پسر خوبی بود… اسم بقیه ی پسرا رو نفهمیدم…ولی یه سری ام اون ته اتوبوس بودن که کل اردو را به دس و جیغ و هورا گذروندن….دم همه تون گرم بچا…خیلی حوش گذشت…انشالله سفرای بعدی…

سلام بر رهگذر خانمی عزیزم می‌گم من عطر و اسپری و اینا دوست نمی دارما شکلک شترق بدون اسپری همراه با چقدر خوش گذشت چقدر کم بود خیییلی ….
شما هم عالی بودی خییلی بسی بسیار هم کمک رسوندی که بسی بسیااارتر ممنون خانمی ان شا الله باز هم پیش بیاد چنین دور همی هایی و خوش بودن هایی و ….
نسبت به همگی مون هم لطف داری عزیزم مرسی بازم زیادتا ….
شاد باشی تا همیشه

سلااااااام بانویی. میگم ای ول که اینقدر قشنگ نوشتی. توصیفات زیبایی بود. و ای ول که منو لو ندادین خخخخ یعنی کلا مواظب اوضاع بودماااا.
اون موزه رو که نگو چقدر خندیدیم با اون عکسایی که گرفتی. انگار از آدمک های اونجا بودی خخخخخ
آهان بابت تبریکت هم ممنون. بالاخره به آرزوت رسیدی و کیک نارنجکی نوش اون جوووووونت باشه عزیزم. بقول امیر حالا دیگه ما باید دنبال امارات و قرائن تو باشیم خخخخ و اینو که امیر باید مواظب من باشه و هوامو داشته باشه رو خوب اومدیااااا
اگه گفتی اولین نفری که به استقبالت اومد کی بوووووود؟

سلاام بر تبسم خانمی عزیز خودم …. می‌گم آره اولین کسی که اودم دم در به استقبال ما شما بودی وااای که جدی تبسم بودی یادش به خییر چه لحظه ای بود …. وااای که تبسم عکس های جالب و خنده داری شده خخخ تازه نگران نباش یه صد سال دویست سال دیگه شکل و قیافه الآنی ما موزه ای می شه خودم میرم میشینم اون وسط بقیه بیاند باهام عکس بگیرند خخخ ….
مجدد هم از صمیم صمیم صمیم قلب بهت تبریک می گم و امیدوارم که همیشه همیشه خوشبخت باشی و می گم من دلم باز کیک نارنجکی می خواااد شکلک دو تا برداشتم من “به کسی نگی ها “”””””

سلآآآآآآآآآم سلآآآآآم صد سلام
بانو از ترست ببین چه سلامی نوشتم خخخخ
ولی یک درخواست بانو جان شما و تبسم که کم عکس نگرفتین چند تا عکس رمانتیک غیر رمانتیک زیبا و نازیبا چیزه یعنی خیلی زیبا از اردو برای ما بذارید تو سایت بخونیم بد نیستها
لطفا خوب گوش کن و خوب بخوان
خوب عمل کن خواهر جان نخود بانو به امید دیدار عکسهایتان
فدایت سیتاهه

سلااام سیتاهه جانم نترس و نلرز که بانو از این حرفا مهربونتره ….
می‌گم من بلد نیستم عکس و کلاً فایل آپلود کنم تازه توی همه عکس هام خودم هم با قیافه چپر اندر چپر هستم که خب نمیشه اون عکس ها رو گذاشتش که ولی ان شا الله یه روزی روزگاری دیدار محقق بشه همه عکس هام رو بهت نشون میدم شکلک به زودی زود زود ….

درود! من از باغ ارم شیراز با دوستان عزیز حرف میزنم: اگه با من هماهنگی کرده بودید من با یه بادکنک و چند مشت چسفیل باعث میشدم که کادو های شما بزرگ شوند: یعنی لنگه های جوراب را با چسفیل پر میکردیم سپس با کاغذ نابینایی جعبه درست میکردیم و کادو میگرفتیم و خیلی باحال تر میشد، حالا مجسم کنید وقتی کادو ها باز میشد یه لنگه جوراب با محتوای چوسفیل و یک بادکنک باد شده از جعبه بیرون می آمد!

سلام بر جناب عدسی گرامی….
خب خیلی خییلی طرح می شد ریخت ولی باور کنید فرصت مون در حد بسی بسیااار تر از بسیااار اندک بود ….. بعدشم امتیاز این نقشه فقط و فقط ویژه دخترای گوشکنی بودش یعنی شکلک بهترین طرح از جانب شوما هم پذیرفته نمی شد که دیگه ….. شکلک خاطره ای شد ها …. ان شا الله هم که بهتون شیراز خوش بگذره و به سلامتی برگردید….

درود! من دیشب برگشتم، به امید اردوی دوباره با بچه های محله و قول ندادن من و شیطنتهای خطرناکم بین دوستان و سر دادن سوسولهای محله و پشیمانی من از نیش زدن پاستوریزه های محله! خخخخخخهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها

درود! آهای یکی از سوسولها-خوشبختم که یه نجف آبادی توانست از یه سوسول صدهزارتومن پول بگیره: حالا برو یه جای دیگه مثل اصفهان مرکز استان اطراف میدان ۳۳ پل یا میدان نقش جهان همان اجناس را بخر و ببین که کمتر از ۱۲۰۰۰۰ صد و بیست هزار تومن کمتر بهت نمیدهند،

دیدگاهتان را بنویسید