خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

وبگردی مجتبی در چهار شنبه 20 اردیبهشت 91

با درود.

این مطالبی که در ادامه مطلب میتونید بخونید نتیجه وبگردی امروز منه و مطالبش هیچ ارتباطی با خود شخص شخیص بنده نداره.

البته هر مطلب واسه بینا ها به صورت تیتر جدا شده و واسه نابینا ها با فشار حرف h میشه بر روی تیتر هر مطلب پرش کرد.

اگه دوس داشتید, خود تون برید ادامه مطلب ببینید چه خبره؟

میخواهم برگردم به روزهای کودکی

می خواهم برگردم به روزهای کودکی

آن زمان ها که :

* پدر تنها قهرمان بود.

* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد.

*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود.

*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند.

*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند.

*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود.

* و معنای خداحافـظ، تا فردا بود…!

کاری کلم آتور

1- اگر حرف مُفت را می خریدند ، خیلی ها میلیاردر بودند.

2- آدم « بی باک » از سوخت هسته ای استفاده می کند.

3- امروز همان راه حل های دیروز است.

4- سکوت به جرم پوزخند به عدالت محاکمه شد.

5- فقط آدم های پُر حرف , سکوت ذخیره می کنند.

6- آنقدر در خودم فرو رفتم که سر از قوزک پایم در آوردم.

7- کبوتر آزادی از آسمان هفتم تقاضای پناهندگی کرد.

8- بعضی ها روی شاخه نشسته و بعضی ها مشغول خوشه بندی.

9- رشته سخن را بدست گرفت و کلاهی نو برای مردم بافت.

10- اگر ساقی چشمان تو باشد , یک استکان چای هم مستم می کند.

11- بیشتر اوقات افکارم را با سکوت , سانسور می کنم.

12- آجر فشاری هیچ نسبتی با گروه فشار ندارد.

13- اوج پرواز روزنامه نگارها خطوط قرمز است.

14- برای روشن کردن منظورش ، همه چیز را به آتش کشید.

15- وضعش «توپ» بود ولی با یک «شوت» از میدان خارج شد.

16- دست هایم تصمیم گرفتند که مرا نه دست به سینه کنند و نه دست به کمر.

17- نقاش فقیر «درد» می کشید.

18- خر نادان ، دوست خوب خر سوار است.

19- در نبودنت ، خاطراتت خود نمایی می کند.

20- مخالفان آزادی افق را با لکه های سیاه کدر کردند.

21- عشق زنی بود که سیگار نمی کشید و من ترکش کردم.

22- عاشق با تلسکوپ و حسود با میکروسکوپ به دنیا نگاه می کند.

23- بی توجهی شهرداری به دست اندازها یعنی دست انداختن مردم.

24- در روزهای بارانی اعداد در زیر رادیکال پنهان می شوند.

25- قشنگ ترین و زیباترین ساعت دنیا، ساعتی بود که دیدمت.

26- وقتی گفتم حرف دلت را بزن، گفت گرسنه ام.

27- با هجوم کلمات نفس قلم به شماره افتاد.

28- خیلی ها تنها پشت گرمی‌شان آفتاب داغ است.

29- بازداشتگاه عکس ها آلبوم است.

30- بی دست و پاترین موجود مار است ولی همه از آن می ترسند.

31- شیرین ترین ماه , ماه عسل است.

32- خیلی از موش ها حتی به گربه ها هم محل سگ نمی گذارند.

33- خُر و پُف , همان پُر حرفی کردن در خواب است.

34- برای گوش های سنگینش , نیاز به یک باربر داشت.

35- کرم شب تاب , چراغ قوه حیوانات است..

 چطور میتوان از آینده یک رابطه باخبر شد؟

این سوالی است که ذهن خیلی از ما را به خود مشغول کرده است.

از کجا باید بفهمیم که آیا این رابطه هم مثل خیلی از روابط دیگر که شروع خوبی

داشته اند اما در نهایت منجر به شکست شدند، به جدایی ختم می شود یا نه؟

شاید یکی از آرزوهای بزرگ هرکس در آستانه انتخاب همسر و ازدواج این باشد که

پیشگو یا فالگیری را پیدا کند که بتواند آینده ازدواجش را پیشگویی کنید.

برای اینکه بدانید رابطه تان تا چه حد در معرض خطر است،

با علایم خطر آشنا شوید: روابطی که احتمال شکست در آنها بیشتر از 50 درصد است.

1- رابطه ای که در آن عشق یک طرفه است

حتما شنیده اید که می گویند «عشق یک سره باعث دردسره!»

اگر میزان علاقه و انرژی ای که شما برای رابطه تان می گذارید به طرز چشمگیر و احتمالا آزاردهنده ای

بیشتر از طرف مقابل است (یا برعکس)، امکان اینکه در رابطه تان دچار ناکامی شوید زیاد است.

تحقیقات روان شناسان اجتماعی نشان داده است که رابطه ای که حالت متعادل دارد

و دو طرف تقریبا به یک اندازه به آن علاقه دارند و سرمایه گذاری (مادی و معنوی)

نسبتا یکسانی در ر

(یکی از آنها از هر جهت موقعیت بسیار بالاتری نسبت به دیگری دارد)

در حالت عدم تعادل قرار دارند و آینده خوبی برایشان پیش بینی نمی شود.

2- رابطه ای که در آن یکی از طرفین یا هر دو تغییر زیادی کرده اند

اگر شما یا طرف مقابلتان به خاطر دیگری تغییری اساسی در زندگی یا شخصیت خود ایجاد کرده باشید،

چه از روی اجبار و چه از روی علاقه بیش از حد و برای از دست ندادن طرف مقابل،

بسیار محتمل است که دیر یا زود مثل فنر سر جای خودتان برگردید و رابطه را مختل کنید.

افرادی که به خاطر رابطه اولویت بندی زندگی خود را تغییر می دهند،

از خصوصیات زنانه یا مردانه طبیعی خود دست می کشند،

از شغل آرمانی (به خصوص آقایان) یا از دلبستگی های همیشگی (به خصوص خانم ها)

صرف نظر می کنند، خصوصیات شخصیتی خود را به ناگهان تغییر می دهند یا خود را مجبور

به قبول اعتقادات و ارزش هایی می کنند که در عمق وجودشان آن را قبول ندارند،

در واقع از همان اول چنان برداشت بزرگی از حساب پس انداز عاطفی رابطه شان کرده اند

که رابطه هر لحظه ممکن است با کوچک ترین مشکل از هم بپاشد

و نخواهد توانست از شرایط سختی که در هر زندگی مشترکی پیش می آید به سلامت عبور کند.

3- رابطه ای که در آن یکی از طرفین در دسترس نیست

«از دل برود هر آن که از دیده برفت»؛ جمله تلخی است و اصلا رمانتیک نیست، اما حقیقت دارد.

افرادی که در دسترس نیستند، خواه ناخواه به رابطه آسیب می رسانند.

ازدواجی که در آن قرار است شما در یک شهر باشید و همسرتان در شهر دیگر

و مثلا فقط آخر هفته ها با هم باشید، به یک دوستی از راه دور تبدیل می شود.

احتمالا الان دارید استثناهای این قانون را در ذهنتان مرور می کنید

تا از پذیرفتن این حقیقت تلخ سر باز بزنید، اما ما براساس قوانین کلی تصمیم گیری می کنیم نه موارد استثنا.

از موارد دیگری که در دسترس نبودن را شامل می شود، درگیری عاطفی یک از طرفین با شخصی دیگر

(مثلا رابطه فعلی با شخصی خارج از رابطه شما یا عشق فراموش نشده یا قطع رابطه نکردن با همسر سابق و…)

و همچنین درگیری شغلی بیش از اندازه است که هر دو باعث می شود

یک طرف به اندازه کافی در این رابطه حضور نداشته باشد.

4- رابطه ای که به خاطر تفاهم های بی معنا شکل گرفته است

گاهی انگیزه ما برای ورود به یک رابطه، انگیزه موجهی نیست.

مثلا کسی که به علم ریاضیات علاقه بسیار زیادی دارد ممکن است

وقتی با فردی مواجه می شود که او هم عاشق ریاضیات است و یا حتی بدتر از آن، استاد ریاضی است

این فکر به ذهنش برسد که «خودش است!».

این به همان اندازه عجیب است که کسی که عاشق فرهنگ بومی آفریقای جنوبی و سبک زندگی

عجیب و غریب قبایل آفریقایی است بخواهد با یکی از بومیان آفریقا ازدواج کند!

اما ازدواج هیچ ربطی به ریاضیات، ماسک های قبایل آفریقای جنوبی و یا مسایلی

مثل این که طرفدار چه تیمی هستید و یا اسمتان چقدر به هم می آید و… ندارد.

ازدواج یکی از تصمیمات مهم زندگی است که باید براساس معیارهای جدی که تمام ابعاد یک زندگی واقعی

را دربر دارد درمورد آن فکر کرد.

5- رابطه ای که در آن شیفتگی شدید وجود دارد

اگر شما و طرف مقابلتان آن چنان شیفته هم هستید که حتی تا تاریخ عروسی تان نمی توانید صبر کنید،

آینده چندان خوشی برای رابطه تان متصور نیست.

شاید این جملات برایتان آشنا باشد:

«بی تو نمی توانم زندگی کنم»

«حتی یک لحظه هم نمی توانم از تو جدا شوم»

«زندگی بدون تو برایم ممکن نیست»

«بی تو می میرم»

به دو دلیل در این مرحله نباید ازدواج کنید:

1) در این حالت مغز شما توانایی تشخیص درست و غلط را ندارد

و درواقع تصمیم گیریتان برعهده هیجانات و هورمون هاست

2) در این حالت انتظاراتی که از عشق و ازدواج احتمال بروز دلزدگی بعد از ازدواج برایتان زیاد است.

6- رابطه که عجولانه شکل گرفته است

عجله کار شیطان است. این را همه می دانیم اما موقع ازدواج که می شود آن را فراموش می کنیم.

اگر فکر می کنید برای ازدواجتان دیر شده یا به هر دلیلی می خواهید هرچه زودتر ازدواج کنید

(بعضی ها برای ازدواجشان یک ماه بیشتر وقت ندارند چون بعد از آن باید برای ادامه تحصیل به «خارج» بروند!)

پس منتظر باشید که یک روز هم برای جداشدن عجله داشته باشید

چون دیگر حتی یک لحظه هم نمی توانید این آدم را تحمل کنید.

آمار نشان می دهد افرادی که قبل از ازدواج دوره نامزدی معقولی داشته و به شناخت کافی

از هم رسیده اند زندگی زناشویی موفق تری را تجربه می کنند.

دیگر علایم خطر :

علایم خطر دیگری هم در مورد روابط وجود دارد که اگرچه به اندازه موارد قبل جدی نیست،

اما می تواند به عنوان هشداری برای ما باشد تا با دقت بیشتری در این موارد تصمیم گیری کنیم:

1- ازدواج در سن کم.

2- ازدواج برای راضی کردن دیگران

3- انتظارات غیرواقع بینانه از ازدواج

4- تحصیلات پایین

5- والدین طلاق گرفته

6- درآمد ناکافی برای ادامه زندگی

7- تفاوت فرهنگی زیاد (خانواده ها و فرهنگ قومی و قبیله ای)

8- تفاوت سنی زیاد

9- اختلاف شدید دیدگاه های سیاسی

10- تفاوت شخصیتی عمیق.

7-یک فرمول خوب برای پیش بینی آینده رابطه تان!

ویلیام کارلین گلسر در کتاب «ازدواج بدون شکست» فرمول جالبی را برای پیش بینی

میزان موفقیت یک ازدواج ارایه می دهند. با درنظر گرفتن این فرض اساسی که ازدواج هایی

بیشترین دوام را دارند که زن و شوهر با هم شباهت زیادی دارند، آنها نیازهای اصلی انسان را

به پنج دسته بقا، عشق، قدرت، آزادی، و تفریح تقسیم می کنند و هرکدام از این موارد را براساس

مقیاس 5تایی در زن و مرد به صورت مجزا می سنجند.

نیمرخ حاصل از این ارزیابی، راهنمایی خوبی برای پیش بینی آینده ازدواج آنها خواهد بود.

برای روشن شدن مطلب، پنج نیاز اصلی، به این صورت شرح داده می شود:

1- بقا: محتاطانه عمل کردن؛ اهمیت دادن به سلامتی، تغذیه و ورزش؛ اهمیت دادن به رابطه زناشویی.

2- عشق: محبت دیدن و محبت کردن؛ کلام محبت آمیز؛ صمیمیت جسمی و رفتاری.

3- قدرت: توانمند بودن و قدرت را در دست داشتن؛ مطرح بودن؛ ریاست کردن.

4- آزادی: پایبند و اسیر نبودن؛ آزادی در تصمیم گیری برای زندگی؛ انتخاب های آزادانه؛ روابط آزاد.

5- تفریح: بازی کردن؛ لذت بردن از زندگی و انجام فعالیت های لذت بخش؛ شوخی و خنده؛ پارک و سینمارفتن.

ویلیام و کارلین گلسر معتقدند نیاز افراد به هریک از این 5 مورد، متفاوت است و تنها کسانی می توانند

یک زندگی مشترک موفق داشته باشند که نیازهای آنها در هریک از این 5 دسته به هم نزدیک باشد.

مثلا کسی که نیاز به بقای او از مقیاس 5تایی، 5 باشد، یعنی شخص بسیار محتاطی است

که به سلامت و تغذیه اش و همچنین به رابطه عاطفی با همسرش اهمیت زیادی می دهد

و چنین فردی در ازدواج با کسی که این نیاز در او مثلا در حد 2 است و بنابراین

در این زمینه بی قیدتر است، دچار مشکل می شود

شما و همسرتان می توانید میزان نیازتان را در هریک از این 5 دسته مشخص کنید

و به ترتیب از چپ به راست بنویسید: 12345.

نیمرخ هایی که از این طریق به دست می آید به راحتی قابل مقایسه و نتیجه گیری است

مثلا 55354 با 23253 رابطه خوبی نخواهد داشت، اما با 54454 رابطه ای نسبتا خوب را تجربه می کند.

ویلیام و کارلین گلسر معتقدند اختلاف تنها 1 تا حداکثر 2 درجه آن هم در یکی یا در نهایت دو تا از این 5 مورد

می تواند رابطه خوبی را شکل دهد، اما اختلاف بیش از این می تواند مشکل آفرین شود

و هرچه میزان این اختلاف بیشتر باشد، احتمال شکست ازدواج هم بیشتر خواهد شد.

البته این نکته بسیار اهمیت دارد که سنجش ها باید بسیار دقیق و همچنین صادقانه انجام شود

تا نتیجه قابل اعتمادی به دست آید.

پس کلام آخر :

8- صادق بودن!

فواید سربازی رفتن دخترها

اگر دخترها جاهایی برن که نمیرن……مثلا اگر دخترها هم برن سربازی چی میشه؟ ….

به نظر من که این کار توی مملکت مانشدنی هست … آخه جنبه و ظرفیت می خواد که این چیزها رو ما عمرا نداریم …. حالا فرض کن که بشه:

۱) قضیه فرار از سربازی به کل منتفی میشه و همه (پسرها) می خوان برن سربازی … حتی اونهایی هم که قبلا رفتن می خوان دوباره برن!!

۲) غذای پادگان ها نسبت به گذشته خیلی بهتر میشه ( دخترها می خوان هنرهاشون را نشون بدن)

۳) هیچ کس دیگه دنبال معافیت نمیره حتی کور کچل ها هم می خوان بیان سربازی!!!

۴) اضافه خدمت برداشته میشه … کارایی که قبلا باعث اضافه خدمت می شده حالا باعث کاهش خدمت میشه

۵) ازدواج دانشجویی و لاو ترکوندن توی دانشگاه کم میشه و ازدواج در پادگان و عشق من هم سنگر من مد میشه!

۶) فرهنگ عمومی پادگان افزایش پیدا می کنه …. دیگه سربازها فحش رکیک به هم نمیدن از شوخی های شهرستانی(!!) هم خبری نیست

۷) حمام و دست شویی های پادگان ها بالاخره روی بهداشت رو هم می بینن

۸) دیگه رژه ها در پادگان درست انجام میشه …. چون دخترها را میذارن صف اول

۹)خاموشی از ۹ شب به ۱۲.۵ – ۱ شب میرسه

۱۰) خدمت سربازی از ۲سال به ۶ ماه کاهش پیدا می کنه … اگه خواستی میتونی اصلا نری …

 چون تا ۱۵ سال بعدش سرباز نمی خوان از بس داوطلب هست

۱۱) بعد از ۶ ماه که از سربازی بر می گردی اندازه ۶ سال خاطره داری!!!

نقطه سر خط

آنها که می‌روند وطن‌فروش نیستند.

آن‌هایی که می‌مانند عقب مانده نیستند.

آن‌هایی که می‌روند، نمی‌روند آن طرف که مشروب بخورند.

آنهایی که می‌مانند، نمانده‌اند که دینشان را حفظ کنند.

همه‌ی آنهایی که می‌روند سبز نیستند.

همه ی آن‌هایی که می‌مانند پرچم به دست ندارند.

آن‌هایی که می‌روند، یک ماه مانده به رفتنشان غمگین می‌شوند. یک هفته مانده می‌گریند

و یک روز مانده به این فکر می کنند که ای کاش وطن جایی برای ماندن بود.

و آن‌هایی که می‌مانند، می مانند تا شاید روزی وطن را جایی برای ماندن کنند

نقطه سر خط، نشریه دانشجویان دانشگاه شریف

مربی مهدکودک و چکمه ها

خانم جوانی که در کودکستان برای بچه های 4 ساله کار میکرد میخواست چکمه های

یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت بعد از کلی فشار…و خم و راست شدن،

بچه رو بغل میکنه و میذاره روی میز، بعد روی زمین بلاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها

رو پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که …

هنوز آخیش گفتن تموم نشده که بچه میگه این چکمه ها لنگه به لنگه است .

خانم ناچار با هزار بار فشار و اینور و اونور شدن و مواظب باشه که بچه نیفته هرچه تونست کشید

تا بلاخره چکمه های تنگ رو یکی یکی از پای بچه درآورد .

گفت ای بابا و باز با همان زحمت زیاد چکمه ها رو این بار دقیق و درست پای بچه کرد که لنگه به لنگه نباشه ولی با چه زحمتی که بوت ها به پای بچه نمیرفتن و با فشار زیاد بلاخره موفق شد که بوت ها رو پای این کوچولو بکنه

که بچه میگه این بوتها مال من نیست.

خانم جوان با یه بازدم طولانی و کله تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبانگیرش شده. با خستگی تمام نگاهی به بچه انداخت و گفت آخه چی بهت بگم. دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در آورد.

وقتی تمام شد پرسید خب حالا بوت های تو کدومه؟ بچه گفت همین ها بوت های برادرمه ولی مامانم گفت اشکالی نداره میتونم پام کنم….

مربی که دیگه خون خونشو میخورد سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوتهایی رو که به پای این بچه نمیرفت به پای اون کرد یک آه طولانی کشید وبعد گفت

خب حالا دستکشهات کجان؟

توی جیبت که نیستن.

بچه گفت توی بوتهام بودن دیگه !!!

من اگه خدا بودم

من اگه خدا بودم زیر بغل آدما مو نمی‌کاشتم!

من اگه خدا بودم این سیستم مسخره ی عادت ماهیانه رو از رو خانوما برمیداشتم.

 اینجوری هم خانوما دوباره دوستم داشتن، هم آقایون!!!!! ( کف و سوت ملت… )

اگه من خدا بودم ، به ابراهیم میگفتم به جای این که خونه ام رو تو صحرای عربستان بسازه ، بره یه جایی تو سواحل هاوایی بسازه.

من اگه خدا بودم سیگار رو عامل اصلی سرطان قرار نمی دادم.

من اگه خدا بودم، یعنی زندگی‌ای داشتیدا، زندگی ی ی ی…..

من اگه خدا بودم وقتش رو بیشتر میکردم.

من اگه خدا بودم برای تماس با من لازم نبود عربی حرف بزنن.

من اگه خدا بودم کار به اینجاها نمیکشید……!!!

من اگه خدا بودم یه بار RESET می کردم؛ زندگیِ خیلیا هَنگ کرده…

من اگه خدا بودم همون سیستم قدیمی چندخدایی رو دوباره راه می انداختم.

 اونوقت اینجوری مجبور نبودم یه نفری همه ی مسئولیت رو قبول کنم!

من اگه خدا بودم، این آدرس ایمیلم بود: GOD@gmail.com

من اگه خدا بودم ایران رو تو اروپا می‌آفریدم، حوالی اسپانیا و ایتالیا!

من اگه خدا بودم خیلی شکر میکردم که خدام….. آخه بنده ها خیلی بدبختن…

من اگه خدا بودم هر چند وقت یکبار نشست عمومی برگزار می‌کردم و از مردم برای کارهای خودم نظرسنجی می‌کردم!

من اگه خدا بودم وقتی بنده مو سرویس میکردم دیگه توقع شکرگزاری ازش نداشتم!

یک داستان زیبا

ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهره‌اش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل می‌گیرد و سر میز می‌نشیند. سپس یادش می‌افتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند می‌شود تا آنها را بیاورد. وقتی برمی‌گردد، با شگفتی مشاهده می‌کند که یک مرد سیاه‌پوست، احتمالا اهل ناف آفریقا (با توجه …به قیافه‌اش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!

بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس می‌کند. اما به‌سرعت افکارش را تغییر می‌دهد و فرض را بر این می‌گیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر می‌گیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذایی‌اش را ندارد. در هر حال، تصمیم می‌گیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ می‌دهد.

دختر اروپایی سعی می‌کند کاری کند؛ این‌که غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود. به این ترتیب، مرد سالاد را می‌خورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از تاس کباب را برمی‌دارند، و یکی از آنها ماست را می‌خورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛ مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرم‌کننده و با مهربانی لبخند می‌زنند.

آنها ناهارشان را تمام می‌کنند. زن اروپایی بلند می‌شود تا قهوه بیاورد. و اینجاست که پشت سر مرد سیاه‌پوست، کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی می‌بیند، و ظرف غذایش را که دست‌نخورده روی میز مانده است.

توضیح پائولو کوئلیو:

من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم می‌کنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار می‌کنند و آنها را افرادی پایین‌مرتبه می‌دانند. داستان را به همۀ این آدم‌ها تقدیم می‌کنم که با وجود نیت‌های خوبشان، دیگران را از بالا نگاه می‌کنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.(جیگرهای من این احساس پائولوست ها نه من! به خودتون نگیرید جان مادرتان!)

چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیش‌داوری‌ها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل احمق‌ها رفتار کنیم؛ مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر می‌کرد در بالاترین نقطۀ تمدن است، در حالی که آفریقاییِ دانش‌آموخته به او اجازه داد از غذایش بخورد، و هم‌زمان می‌اندیشید: «این اروپایی‌ها عجب خُل‌هایی هستند!»

 

ماجرای طلاق!

با اصرار از شوهرش می‌خواهد که طلاقش دهد.
شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی‌ خوبی‌ داریم.
از زن اصرار و از شوهر انکار در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می‌پذیرد،
به شرط و شروط ها! زن مشتاقانه انتظار می‌کشد، تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را می‌باید ببخشی.
زن با کمال میل می‌پذیرد.

در دفتر خانه مرد رو به زن کرده و میگوید: حال که جدا شدیم.
تنها به یک سوالم جواب بده.
چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی‌ و به خاطر آن
حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی؟
زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد: طاقت شنیدن داری؟
مرد با آرامی گفت: آری
زن با اعتماد به نفس گفت: 2 ماه پیش با مردی آشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.
از اینجا یک راست میرم محضری که با او وعده دارم، تا زندگی‌ واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.

مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.
زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت وقتی‌ به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.
نامه‌ای در کیفش بود با تعجب بازش کرد.
خطّ همسر سابقش بود که نوشته بود: “فکر می‌کردم احمق باشی‌ ولی‌ نه اینقدر”
نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت.
منتظر بود که تلفنش زنگ زد.
برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.
شمارهٔ همسر جدیدش بود.
تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی؟ پس چرا دیر کردی؟
صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت: باور نکردی؟ گفتم فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی.
این روزها میتوان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد
تا مردان گرفتار را از شرّ زنان احمق با مهریه‌های سنگینشان نجات دهد!!

 

۲ دیدگاه دربارهٔ «وبگردی مجتبی در چهار شنبه 20 اردیبهشت 91»

سلام مدیر خیلی جالب بودن میخوام بدونم به پستهای قدیمیت هم سر میزنی یا نه کامنت گذاشتم تا دقتتونو نسبت به مطالب قدیمیتر بسنجم راستی اونقد که میگن شما مغرور نیستی اما بعضی از ما بخاطر غرورمون و اینکه فکر میکنیم همه چیزو میدونیم موجب بروز اختلافات و جنجال در محله میشیم موفق باشی

دیدگاهتان را بنویسید