و اما بخوانید از درونیاتم
این دلشوره سفر شمال داره بیشتر و کمتر میشه از این جهت که با هر کس راجع به همراه صحبت میکنم میگه تو که همراه نمیخوایی و خودت شونصد تا را حریفی! از جهتی هم انگار گوش شیطون کور, چند تا از بر و بکس باحال را یافتم که قراره شمال بترکونیم. دوستای قدیمیم که از دوران دبستان با هم توی یک مدرسه بودیم. کسانی که باهم و بی هم کلی خاطره ساختیم و انگار امسال قرار بر این شده تا این خاطرات دوباره مرور بشوند.
از بُعد سوم هم اگر بنگری, پروژه عظیم ساک چیدن داره روحما میخوره. همیشه اولش همین طور میشم. راستی کسایی که این پست را میخونید و شمال هم با ما هستید, بدونید که من واسه شام, شامی میارم. ی چیزی از همبرگر خوشمزه تر, سالم تر و در عین حال پر ملات تر. حالا فقط که شامی توی ساکم نمیچینم که! اون وقت باید ساکا دستم بگیرم و دور ماشین دور بخورم و هی بگم شامی صلواتی بفرما. شامی صلواتی نبود؟ شامی. شامی. بدو بدو که هراجش کردم. جمعی لوده و مسخره هم حاضر که به من لوده دلقک بخندند. نه. این کار خوب نیست. عوضش همون بلندگوی حافظه خور را میبرم به همراه مشتی آهنگ و ضبط صوتم را هم پر میکنم از داستان. البته فکر نکنم با برنامه های توپی که در انتظارم نشستند, وقت کنم چیزی بگوشم. حد اقل داستان را که باید فاکتور گرفت. آهنگ ها هم اگر به درد بخور باشه و با سلیقه جمع ما جور در بیاد ی چندتایی شون را توی جمع راه میدیم. به هر حال ما که بخیل نیستیم, بگذار این آهنگ ها هم طعم شمال و شرجی بودن و دریا را بچشند.
اومدم از درونیاتم بگم همش از شمال شد. خوب ی مطلب دیگه هم بگم و در واقع حالا که تنور داغه بچسبونم. آنتن دهی این موبایل ها خصوصاً توی فصل تابستون توی شمال و جا های شرجی به شدت نوسان داره. هی سیم کارت از دسترس خارج میشه. هی موبایل مینویسه که سیمکارت را وارد کنید یا مینویسه که چمیدونم سیم کارت نا معتبر است یا دیگه چی. شما بگین. کمک کنین بابا. فقط که نیومدین بخونین که. آهان مثلا مینویسه سیم کارت شما ثبت نام نشده یا در شبکه نیست یا یک همچین مزخرفاتی که در واقع داره سعی میکنه عدم خط دهی و آنتن دهی تلفن شما را توجیه کنه. من برای این مورد استثنا قائل نمیشم چرا که هم ایران ول و هم همراه آخر جفتشون نمره صفر میگیرن توی این قضیه. روی این موبایل ها اصلا و ابدا حساب باز نکنید که زود بسته میشه.
حالا خودم این جام دلم شماله. نه که ندید بدید باشم و تا حالا نرفته باشما! اتفاقا ی هفت هشت ده باری رفتم ولی بیشتر ذوق زده شدم تا جو گیر. انگار همش دوست دارم بشینم به اتفاقایی که قراره واسم بیفته فکر کنم. راستی. میگم. من این همه خوش خوشانم شده. توی ذوقم نخوره ی وقت.؟ میترسم. نکنه اون چیزایی که فکر کردم نشه و نقشه هام نقش برآب شه.؟ هان.؟ نه. فکر نمیکنم. این ها موج های منفی ای هستند که از سیاره نا امیدی تلاش میکنند ذهنم را وجودم را هک کنند و من این جا مثل شیر, البته نه از نوع پاستوریزه یا مکانیکیش بلکه از اون سلطان جنگل هاش جلوی این موجها وامیستم و میگم که مطمئنم قراره بهم خوش بگذره. هیچ هم از کاه کوه نمیسازم. اصلا دلم میخواد بسازم. میسازم که میسازم. تو مگه اولش نخوندی که تیتر نوشته گفته از درونیاتم.؟ هان؟ پس حالا چرا فکر میکنی حق داری لب به اعتراض باز کنی.؟ کی به تو این اجازه را داده.؟ از کجا مجوز داری.؟ اصلا مگه کسی جرات میکنه به خودش اجازه بده مجوز اعتراض به نوشته های من را صادر کنه.؟
من همینم که هستم. تو هم همین طور. البته منظورم این نیست که تو هم همینی هستی که من هستم. منظورم اینه که تو هم همینی که هستی. خوب. دعوا نداره که. عیسی به دین خود موسی به دین خود. هان.؟ اینطوری بهتره.
در ادامه حرف هام این یکی جا مونده که حالا میگمش. آیا لپتاپ با خودم ببرم یا نه؟ یکی میگه گم میشه, یکی میگه سنگینه, یکی میگه نیازت نیست, یکی میگه خراب میشه. توی تصمیم گیری در مورد بلندگو و ضبط صوت هیچ مشکلی نداشتم ولی در این ی مورد به شش راهی رسیدم که هر کودوم از ی طرف میره. ببرم. نبرم. ببرم. نبرم. آخرشم معلوم نیست قرعه به کودوم گزینه بیفته! در هر حال, ی کاریش میکنم.
در مورد وسایل مورد نیاز هم کلی با خودم کلنجار رفتم که مثلا آیا کارد میوه خوری, فندک, فلاکس, سه نقطه, چهار نقطه, سه حرفی, پنج حرفی را ببرم یا خیر. البته م*** چار حرفیه و شما اشتباه حدس زدید.
خوب. بعد از برنامه ریزی و برداشت یک ساک سنگین از مزرعه اتاقم, میرم به سمت ترمینال. چطوره.؟ خوبه.؟ عالی. بهتر از این نمیشه. فقط ی مورد کوچولو مچولو اونم این که شاید نشه مستند صوتی تهیه کنم چون اولا شاید ضبطم به کار پخش مشغول باشه و دوما شاید اطرافیانم خوش نداشته باشند از حرکات و وجنات و سکناتشون گزارش صوتی تهیه بشه. اصلا بذار ببینم. چه معنی داره شما بری سفر ی ضبط دستت بگیری مثل این ضبط ندیده ها یا خبرنگار های عقده ای هی صدا ضبط کنی. حتما اگه چشم داشتی میخواستی عکس و فیلم هم از مردم بگیری. نه؟ واقعا که. تو رو خدا بیا عکس هم بگیر اگه روت میشه. خیلی مسخرهست. تو دیگه شورشا در آوردی. برو که باز هم این قرص های ایرانی کار دستت داد.
یک پاسخ به «و اما بنویسم از درونیاتم!»
منم وقتی قرار باشه برم مسافرت یا ی اتفاق مهم برام بیفته همین جوری میشم. آخرین بار که چن تا اتفاق هیجانی باهم میخواستن بیفتن، شب که میخواستم بخوابم خیلی استرس داشتم.
فردا اون اتفاقا اون جوری که میخواستم نیفتاد.