خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

محرک های دروغین پارسآوا امتحاناتم خونه جدیدمون ام اس گسترش محله نابینایان

سلام. سلامی به این گیجی ویجی رفتن من برای پیدا کردن گوشیم. آخه فکر کردم یه پیامک واسم اومده که دیدم نیومده بود. خیلی وقت پیش بود که یه مطلبی راجع به محرک های غیر واقعی توی اینترنت میخوندم. مثلا وقت هایی که گوشیتون توی جیب تون یا به کمربند تون هست و فکر میکنید داره ویبره میزنه. بعد که درش میارید میبینید خبری نیست. یا مثلا شنیدن یه صدای اشتباهی. دقت که بکنید میبینید این اتفاق ها بیشتر مواقعی که منتظر کسی یا چیزی هستید میفته. مثلا من خودم هر وقت توی مینیبوس از زرینشهر به اصفهان یا بالعکس میشینم و میخوام دو دقیقه کپه مرگما بذارم هی احساس میکنم گوشی ویبره میره بعد میبینم اینطور نبوده. باورتون نمیشه که چه خوابی به من زهر میشه. توی اون مطلبی که خوندم میگفت دانشمندا به این نتیجه رسیدن که وقتی در معرض یه عادت زیاد قرار بگیری بعد یه مدت بدن همهش انتظار داره همون اتفاق همیشه بیفته. مثلا وقتی همیشه صبح ساعت هشت یکی زنگ خونه ما را میزده حالا اگه طرف از محله ما بره باز هم تا چند روز هشت صبح که میشه یا در ساعت های دیگه هی احساس میکنیم صدای زنگ شنیدیم. بگذریم. خیلی زیاد راجع به این گفتم. ولی خوب به شما نگم به کی بگم؟ خلاصه که اگه راه حلی واسه چیره شدن بر این معضل به ذهنتون رسید به منم بگید.

یه چیز دیگه ای هم که داشت معضل میشد این مسئله ای بود که دوستان اسمشو کرک پارسآوا گذاشتند. به نظر من که البته توی دیدگاه ها هم گفتم این فقط یک دور زدن ساده اون هم نه به علت زرنگی ما ها بلکه به علت ساده نویسی برنامه مربوط به قفل سخت افزاری است. تازه روی همه کامپیوتر ها و ویندوز ها هم کار نمیکنه. در کل از نظر من پشتیبانی خانه نور که متولی پارسآوا هست زیاد چنگی به دل نمیزنه. شاید چون کسی واقعا مسئول پاسخ گویی نبود و یک آقای جعفری بود که همهش با موبایلش حرف میزد و به زحمت میشد پیداش کرد. یادمه دو سال پیش یه ایمیل تند و تیز که تا حدودی اشتباه هم بود البته به مصطفی صداقتپور که برنامه نویس پارسآوا بود نوشتم و ازش گله کردم. رفت خارج از کشور درس بخونه و تو ایران نبود. ایمیل ما رو هم جواب نداد که نداد. توی اون ایمیل ازش خواستم دفعات بعدی از نابینا های کار کرده با رایانه برای تست برنامه استفاده کنند. اه ول کنم دیگه این بحث پارسآوا رو. شکل مینا خانم شدم از بس این چند روز درباره همین موضوع هی خوندم و نوشتم.

بذارید از سه تا امتحانی که داریم واستون بگم. جمعه 29 دیماه انقلاب اسلامی. حفظی هست که متنفرم ازش. شنبه 30 دیماه ترجمه ادبی و مهارت ارائه مطلب. این استاد ارائه مطلب ما جناب شاهنظری هست. ایشون به ما پیشنهاد همکاری برای ترجمه متون یک کتاب رو داد و فرمود در عوض پوؤن مثبت برای ما در نظر میگیره. من دوازده صفحه ترجمه کردم و واسشون ایمیل کردم که جوابی نگرفتم. احتمال یک در یک میلیون هم که استادمون به این صفحه سر بزنه نیست. نیست. پس شما بگید من چیکار کنم وقتی ایمیل من رو استاد جواب نداده؟ یعنی فکر میکنید ترجمه من رو قبول نکرده و ریخته توی آشغال دونی ایمیل باکسش؟ یا چی؟ یه درس خیلی پرحجم به اسم روش تدریس هم با همین استاد گرامی داشتیم که چهار واحد بود. خدا به خیر بگذرونه. حتی به حضرت شلغم هم متوسل شدم ولی سوالا به قدری حفظی بود که حضرت شلغم هم زیر امتحان چند عدد بچه به دنیا آورد. بله. زایید. حضرت شلغم با اون ابهت زیر فشار بار سنگین سوال های امتحان روش تدریس زایید. دیگه من دانشجو چی به سرم رفته خدا میدونه و بس.

حالا از اینها بگذریم. خونه ما قراره اگر فامیل های بخیل و تنگ نظر و حسود بابام بگذارند عوض بشه. یه خونه خوشگل یه جا دیدیم که بهش نقل مکان کنیم ولی این فامیل های بی ظرفیت بابام هی بیخ گوشش آیه یاس میخونند. ای کاش یکی داوطلبانه این عمه های من و زری خانم و این لوده ای های فامیل ما رو یه چند وقتی میبرد یه جایی مثلا طرفای همون جا ها که عرب ها نی میندازند تا ما یه نفس راحت میکشیدیم. بعضی از اهل محل و مسجدی ها هم مانع سر راه میشند. هی به بابام میگند شما اگه از این خونه برید آواره میشید و هزار حرف مفت و مسلم. خونه ما قدیمیه. سرویس بهداشتیش شکل سرویس غیر بهداشتی میمونه. اصلا خوب نیست. ولی این فامیل ها نمیتونن وقتی ما راحت باشیم یه خواب راحت برن؟ تا ما تو سختی نباشیم خوابشون نمیبره. هی به بابام میگند زمین خونه ای که میخوایید برید توش وقف مسجد بوده و غصبی حساب میشه. میگم که. یک مشت حرف مفت مفت مفت. دعا کنید پدرم رضایت بده و این فامیل نتونند مخشا بزنند که اگر اینطور بشه من یکی به فکر این میفتم که هرچه زودتر علیرغم میلم از شهر و دیارم فاصله بگیرم و در صورت توانایی برای تامین بودجه مورد نیاز بیام اصفهان ساکن دائم بشم.

یه مورد دیگه اینکه. اینکه مادر سپید به من پیشنهاد کرده بودند که من یادداشت هام رو در صورت امکان کوتاه بنویسم که حوصله سر بر نباشه و من هم پیشنهادشون را کاربردی دیدم و سعی کردم این کار رو انجام بدم ولی مشکلم اینه که این دفعه خیلی وقته ننوشتم و باید خیلی چیزا بنویسم. توی وبلاگ مادر سپید راجع به مادر یک پسر نابینا خوندم که این پسر مشکل استخوانی هم دارد و خود این مادر بعد از سیزده سال که پسرش رو با زحمت تا اینجا رسونده حالا خودش ام اس گرفته. چه بیماری بدیه این ام اس! خدا این بیماری کوفتی نمیدونم چیه که دکتر ها پیشبینی کردند تا ده سال دیگه هر خانواده ایرانی یک نفر مبتلا به ام اس رو خواهد داشت. بابا زبونتونا گاز بگیرید. یه خدا نکنه هم خوب چیزیه آقای دکتر. ام اس یکی از بدترین و رنج آور ترین بیماری هایی هست که آدمو زجر کش میکنه. هی یواش یواش همه اعصاب و حس های پنج گانه و اعضای بدن انسان با تخریب لایه پیام رسان عصبی از بین میرند. ای بیماری از همه به دور. به دور.

راستی من اگه روزی صد بار بگم باز فکر میکنم کم گفتم. یا من مرد این کار نیستم یا امکاناتش نیست یا نمیدونم. احساس میکنم دست تنهام. یه چند نفری هم هستید که البته تا حدودی به فکرم هستید. نگم ریا میشه. اسمتا دوس نداری بگم. نه؟ ولی من میگم. از کسایی که هر از چند گاهی با پیامک یه حالی از من و محله میپرسه آقای بهرام کریمیان هست. بهرام جان: یه خیلی چاکریم از طرف من تقدیم به خودت. اما در کل محله ما با وجود استقبال بینظیری که روز به روز ازش میشه یه چیز هایی کم داره. یه تالار گفتگو و بحث و تبادل نظر در مورد همه مسائل و مشکلات و موضوعات مختلف مربوط به قشر خودمون کم داره. یه بخش غنی و پر از آموزش های متنی و صوتی کم داره. یه بخش پر از ترجمه مقالات خارجی و تولید مقالات بومی کم داره. یه چیز های دیگه ای هم کم داره که فعلا جاش نیست بگم. به هر حال خیلی کم داره. منم کم دارم. شما هم کم دارید. همه کم داریم. یکی چند تا از تخته ها مون کمه. ه ه. چه باحال شد آخر یادداشتم. خوش باشید تا من این قرص هام. قرص هام کو. نیست. خوب پس حالا که نیست منم به این بهونه همینجا دراز میکشم وسط محله میخوابم. حتی اگه به سادگی از کنارم رد بشید طوری نیست. اگه دستی رو سرم نمیکشید حد اقل لهم نکنید.

۳ دیدگاه دربارهٔ «محرک های دروغین پارسآوا امتحاناتم خونه جدیدمون ام اس گسترش محله نابینایان»

سلام. وقت حضرت عالی به خیر. کاش اصلاً به هیچکدوم از فامیلا و هم محلیها نمیگفتین دارین خونه رو عوض میکنید. بعد از ۸ سال یه دستی به سر و صورت و سوراخ و سمبه های خونمون که پدربزرگم خدابیامرز بهمون داده بود کشیدیم حدوداً یه هفته میشه که به خاطر این بگو مگوها و غیبتها و اینکه طرف گنج پیدا کرده طرف بازنشست شده خونشو داره درست میکنه و اینا, خونمون کرم ریخته. خودشم بفرمایید چه کرمایی! کرمای خونخوار که یه کمی از عدس بزرگترن ولی وقتی میکشیشون به اندازه ی انگشت کوچیکتون خون ازشون میزنه بیرون. همه ی وسایل خونه ریخته به هم. زندگیمون داغونه میتونم بگم مریضی روحی رَوونی گرفتیم. به خاطر یه حرف الکی زود دعوامون میشه. دو سه باز سمپاشی کردیم حالا قراره بعد از یه هفته دوباره سمپاشی بشه تا ببینیم چیزی باقی مونده یا نه. حالا از استراق سم و هر جا دستمون خورد دستمون رو تند تند بشوریم و تنگی نفس موقع استراق سم و مُصیبتای دیگش میگذرم. ظاهراً این سمّا شیش ماه موندگاری دارن یعنی اگه آب اینا بهش نخوره حتی اگه یه پشه از رو دیوار رد میشه میکُشه. و اما در مورد خودتون بایستی عرض کنم اونجوریاییم که فکر میکنید نیست ما تو همه جا دستبوستون هستیم. این نبود ارتباط یا به قول شما تنها گذاشتنا به خاطر خجالتی بودن ما و خجالت از اینکه وقت شریفتون رو میگیریم هستش به خاطر همین از طریق این سایت و یا ایمیل باهاتون ارتباط برقرار میکنیم وگرنه چیزی به ذهنتون خطور نکنه. این رو از ته دل و بدون چاپلوسی عرض میکنم. من خودمرو عرض میکنم با اون یکیا کار ندارم. ولی اگه واقعاً فکر میکنید تنهاتون گذاشتیم اگه لیاقت برادر کوچیکتون رو تو ما میدونید با کمال میل در خدمتتون هستیم. عذر بنده رو قبول بفرمایید که سرتون رو به درد آوردم. وقتتون به خیر. خدا نگهدار شما.

واااایییی. انگاری هر کس از این مشکلات یه جوراییش رو داره.
من میگم اگر خدایی ناکرده بازم اذیت شدید با یک نفر توی اداره جهاد و کشاورزی مثلا با یک مهندس مشورت کنید.
نفع هم نداشته باشه ضرری نداره.
در مورد خونه من بابام خودش نخود توی دهنش نمیخیسه. رفته زرتی با هرکی خواسته مشورت کرده و خوب مردم هم حسود اون طوری بهش گفتن.
در مورد اینکه گفتم دست تنهام نمیدونم.
هم در مورد کار و مطلب فرستی واسه محله تنهام و هم در موارد دیگه.
البته به شما هم حق میدم.
من خیلی وقتا بدجور سر خودمو شلوغ میکنم که نمیتونم به دوستان برسم.
ولی دارم یه کارایی میکنم گوش شیطون کر که هفته ای یکی دو بار هر کدوم از بر و بچه های محله گوشکن که خواستید به صورت صوتی بیایید تو محله دور هم جمع بشیم یه گپ و گفتی بزنیم.
فعلا این امتحان ها و اساس کشی که تمام بشه دستم باز تر میشه امیر جان.
مرسی از به فکر بودنت که کلی خوشحالم میکنه عزیز.
خوش باشی.

دیدگاهتان را بنویسید