خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

وبگردی نزدیکی های نهم بهمن 91

ری لِی چی!

Relation ری‌لی‌شن: رابطه دو نفر که دوطرفه باشد و همه چیز خوب پیش برود.

ری‌لی‌ماسه: وقتی رابطه دو نفر به خاطر مشکوک بودن یکی از آنها به کندی پیش می‌رود.

ری‌لی‌سیمان: یکی از دو نفر به اون یکی چسبیده و نمی‌خواهد ولش کند.

ری‌لی بتون: دو نفر تا آخرش روی هم حساب می‌کنند و قصد جدایی ندارند.

ری‌لی‌سنگ: رابطه‌ای که موانع متعدی جلوی راه دو طرف می‌گذارد.

ری‌لی‌جن: وقتی یکی دل دیگری را با توسل به طلسم و دعا به دست آورده باشد.

ری‌لی‌آهن: هر دو نفر به یکدیگر اعتماد کامل دارند.

ری‌لی‌‌چوب: وقتی هر دو طرف همه «دووشواری»‌های رابطه را تحمل می‌کنند تا با هم بمانند.

ری‌لی‌یونولیت: رابطه‌ای که با دروغ و کلک شکل گرفته و خیلی زود هم نابود می‌شود.

ری‌لی‌طلا: وقتی یکی از طرفین مجبور است رابطه را با خریدن مداوم هدیه و یادگاری و کادو نگاه دارد و حفظ کند.

ری‌لی‌بتادین: وقتی یکی از طرفین در رابطه جر خورده، اما به هر علتی مجبور است تا مسیر را ادامه دهد.

ری‌لی‌‌پنیر: دو نفر به نرمی با یکدیگر مشغول هستند و تعهدی به هم ندارند.

ری‌لی‌روغن: وقتی بابای یکی از طرفین پولدار باشد.

ری‌لی‌‌ماست: وقتی یکی از دو طرف شل است و رابطه به آهستگی پیش می‌رود و امیدی هم به نتیجه‌بخش بودن آن نیست

 رفاقت شاملو با جوان کبابی

یک دوره در خانه‌ای در خیابان بهار روزی از هفته معمولاً دوشنبه‌ها جمع می‌‌شدیم و دستور جلسه ادبیات و هنر بود… یک روز که من وارد خانه شدم دیدم جوانی که سر و وضع و نوع بیانش جور خاصی است، کنار شاملو نشسته و خیلی صمیمانه و بی‌تعارف با او اختلاط می‌کند. به صاحبخانه گفتم ماجرا چیست؟ آهسته به من گفت این جوان کبابی سر کوچه است. هر وقت شاملو می‌آید خانه‌ی ما، از جلو دکان او رد می‌شود. وقتی برای ناهارمی‌روم کباب بخرم، از حال شاملو می‌پرسد. امروز که رفتم کباب بگیرم، دیدم می‌گوید: خوش دارم امروز مهمان من باشید… گوشت عالی گرفته‌ام و جگر تازه و این حرف‌ها و می‌خواهم خودم آن را بیاورم. گفتم نمی‌شود. پرسید چرا؟ گفتم تو که شاعر و هنرمند نیستی آنجا همه‌اش این حرف‌هاست. اصلاً تو شاملو را می‌خواهی چه کنی، تا حالا شعرش را خوانده‌ای؟ گفت من به شعرش چه کار دارم؟ من از آقایی او خیلی شنیده‌ام دلم می‌خواهد یکبا

ر در عمرم بنشینم کنار او. آنقدر اصرار کرد که من از رو رفتم. آمدم ماجرا را گفتم. شاملو بی‌معطلی گفت چه ایراد دارد بگذار بیاید.

شاملو یکی از ماجراهای خوشمزه‌ای را که همیشه در چنته داشت با آب و تاب تعریف می‌کرد و من به جوان کبابی نگاه کردم که چشم از شاملو برنمی‌داشت.

یادم آمد که بارها شاملو گفته بود که بهترین ساعت‌هایش را آخر شب‌ها در چاپخانه پای گارسه با کارگرها گذرانده و صفا کرده است. بعدها وقتی شنیدم از دیدار یکی از مهمترین شخصیت‌های سیاسی طفره رفته بود و شوخ‌چشمانه گفته بود نمی‌خواهم او را ببینم، با دیدن این آدم‌ها تنم کهیر می‌زند، رفاقت بی‌شائبه‌اش با آن جوان برایم معنای بیشتری یافت.

جواد مجابی ــ آینه‌ی بامداد ــ ص 7ـ

توجه: مطلب طنزی که در زیر آورده شده شاید برای افراد کم سن و سال تر پیشنهاد نشود بنابرین با مسئولیت خود مطالعه فرمایید!

نشد که نشد

یارو پیرمرده میره دکتر، دکتره (علاوه بر نیم کیلو قرص و آمپول) براش آزمایش اسپرم مینویسه.

پیرمرده میپرسه: دکتر جون، جریان این آزمایش اسپرم چیه؟

دکتره میگه: چیزی نیست پدرجان، شما این شیشه رو بگیر ببر خونه، شب یک حالی به خودت بده، نتیجه رو بریز تو این شیشه.

خلاصه پیرمرده شیشه رو میگیره میره خونه، فردا برمیگرده مطب، دکتره میبینه شیشه همچنان خالیه.

میپرسه: چی شد پدرجان، این شیشه که خالیه؟

پیرمرده میگه: نشد دکترجان.. نشد!

دکتره میپرسه: یعنی چی نشد؟

پیرمرده میگه: والله من دیروز رفتم خونه، اول با دست راست امتحان کردم، …نشد. بعد با دست چپ امتحان کردم، بازم نشد. بعد با دو دست… نشد که نشد! خانم روصدا کردم، خانم با دست چپ امتحان کرد، نشد. با دست راست امتحان کرد، نشد. حتی با دهن امتحان کرد، باز هم نشد! خلاصه کبری خانم زن همسایه رو صدا کردیم، ایشون با هر دو دست امتحان کردن، نشد… حتی گذاشتش لای پاش…آقای دکتر نشد که نشد!

دکتره کف میکنه، میگه: خانم همسایه رو هم صدا کردین؟!

پیرمرده میگه: بــعــلــه دکتر جون، خلاصه که هرچی چندنفری زور زدیم، در این شیشه صاب‌مرده باز نشد که نشد

 

۳ دیدگاه دربارهٔ «وبگردی نزدیکی های نهم بهمن 91»

دیدگاهتان را بنویسید