ری لِی چی!
Relation ریلیشن: رابطه دو نفر که دوطرفه باشد و همه چیز خوب پیش برود.
ریلیماسه: وقتی رابطه دو نفر به خاطر مشکوک بودن یکی از آنها به کندی پیش میرود.
ریلیسیمان: یکی از دو نفر به اون یکی چسبیده و نمیخواهد ولش کند.
ریلی بتون: دو نفر تا آخرش روی هم حساب میکنند و قصد جدایی ندارند.
ریلیسنگ: رابطهای که موانع متعدی جلوی راه دو طرف میگذارد.
ریلیجن: وقتی یکی دل دیگری را با توسل به طلسم و دعا به دست آورده باشد.
ریلیآهن: هر دو نفر به یکدیگر اعتماد کامل دارند.
ریلیچوب: وقتی هر دو طرف همه «دووشواری»های رابطه را تحمل میکنند تا با هم بمانند.
ریلییونولیت: رابطهای که با دروغ و کلک شکل گرفته و خیلی زود هم نابود میشود.
ریلیطلا: وقتی یکی از طرفین مجبور است رابطه را با خریدن مداوم هدیه و یادگاری و کادو نگاه دارد و حفظ کند.
ریلیبتادین: وقتی یکی از طرفین در رابطه جر خورده، اما به هر علتی مجبور است تا مسیر را ادامه دهد.
ریلیپنیر: دو نفر به نرمی با یکدیگر مشغول هستند و تعهدی به هم ندارند.
ریلیروغن: وقتی بابای یکی از طرفین پولدار باشد.
ریلیماست: وقتی یکی از دو طرف شل است و رابطه به آهستگی پیش میرود و امیدی هم به نتیجهبخش بودن آن نیست
رفاقت شاملو با جوان کبابی
یک دوره در خانهای در خیابان بهار روزی از هفته معمولاً دوشنبهها جمع میشدیم و دستور جلسه ادبیات و هنر بود… یک روز که من وارد خانه شدم دیدم جوانی که سر و وضع و نوع بیانش جور خاصی است، کنار شاملو نشسته و خیلی صمیمانه و بیتعارف با او اختلاط میکند. به صاحبخانه گفتم ماجرا چیست؟ آهسته به من گفت این جوان کبابی سر کوچه است. هر وقت شاملو میآید خانهی ما، از جلو دکان او رد میشود. وقتی برای ناهارمیروم کباب بخرم، از حال شاملو میپرسد. امروز که رفتم کباب بگیرم، دیدم میگوید: خوش دارم امروز مهمان من باشید… گوشت عالی گرفتهام و جگر تازه و این حرفها و میخواهم خودم آن را بیاورم. گفتم نمیشود. پرسید چرا؟ گفتم تو که شاعر و هنرمند نیستی آنجا همهاش این حرفهاست. اصلاً تو شاملو را میخواهی چه کنی، تا حالا شعرش را خواندهای؟ گفت من به شعرش چه کار دارم؟ من از آقایی او خیلی شنیدهام دلم میخواهد یکبا
ر در عمرم بنشینم کنار او. آنقدر اصرار کرد که من از رو رفتم. آمدم ماجرا را گفتم. شاملو بیمعطلی گفت چه ایراد دارد بگذار بیاید.
شاملو یکی از ماجراهای خوشمزهای را که همیشه در چنته داشت با آب و تاب تعریف میکرد و من به جوان کبابی نگاه کردم که چشم از شاملو برنمیداشت.
یادم آمد که بارها شاملو گفته بود که بهترین ساعتهایش را آخر شبها در چاپخانه پای گارسه با کارگرها گذرانده و صفا کرده است. بعدها وقتی شنیدم از دیدار یکی از مهمترین شخصیتهای سیاسی طفره رفته بود و شوخچشمانه گفته بود نمیخواهم او را ببینم، با دیدن این آدمها تنم کهیر میزند، رفاقت بیشائبهاش با آن جوان برایم معنای بیشتری یافت.
جواد مجابی ــ آینهی بامداد ــ ص 7ـ
توجه: مطلب طنزی که در زیر آورده شده شاید برای افراد کم سن و سال تر پیشنهاد نشود بنابرین با مسئولیت خود مطالعه فرمایید!
نشد كه نشد
يارو پيرمرده ميره دكتر، دكتره (علاوه بر نيم كيلو قرص و آمپول) براش آزمايش اسپرم مينويسه.
پيرمرده ميپرسه: دكتر جون، جريان اين آزمايش اسپرم چيه؟
دكتره ميگه: چيزي نيست پدرجان، شما اين شيشه رو بگير ببر خونه، شب يك حالي به خودت بده، نتيجه رو بريز تو اين شيشه.
خلاصه پيرمرده شيشه رو ميگيره ميره خونه، فردا برميگرده مطب، دكتره ميبينه شيشه همچنان خاليه.
ميپرسه: چي شد پدرجان، اين شيشه كه خاليه؟
پيرمرده ميگه: نشد دكترجان.. نشد!
دكتره ميپرسه: يعني چی نشد؟
پيرمرده ميگه: والله من ديروز رفتم خونه، اول با دست راست امتحان كردم، …نشد. بعد با دست چپ امتحان كردم، بازم نشد. بعد با دو دست… نشد كه نشد! خانم روصدا كردم، خانم با دست چپ امتحان كرد، نشد. با دست راست امتحان كرد، نشد. حتی با دهن امتحان كرد، باز هم نشد! خلاصه كبری خانم زن همسايه رو صدا كرديم، ايشون با هر دو دست امتحان كردن، نشد… حتی گذاشتش لای پاش…آقای دکتر نشد كه نشد!
دكتره كف ميكنه، ميگه: خانم همسايه رو هم صدا كردين؟!
پيرمرده ميگه: بــعــلــه دكتر جون، خلاصه كه هرچی چندنفری زور زديم، در اين شيشه صابمرده باز نشد كه نشد
وای مجتبی ترکیدم خیلی خوب بود خیلیییییییییییییییییییییییییی مرسی واقعا مرسی
واااااااااااااااااااااااییییییییییییییی!!!!!
sheittuuuunn!
سلام وقت به خیر. این دومیه با حال بود. ولی یه چیزی میگم ولی شما جدی نگیرید. یه ذره شوخی باز بود من اولش یه کمی منفی برداشت کردم ولی آخرش فهمیدم قضیه چیه.