خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

کاسه قرمز:

سلامی گرم و صمیمانه خدمت همه دوستان هم محلی عزیز
می دونید قضیه این کاسه قرمز از کجا شروع شد؟
از یه روزی که من پس از کلی رمان خونی زد به سرم که چقدر همه بکارند و تو بخوری حالا یه کم تو بکار تا دیگران بخورند و نتیجتً این شد که تصمیم گرفتم بشینم یه رمان حد اقل 150 صفحه ای بنویسم!
بعد از این تصمیم ختیر در حدود یکی دو ماه بعد قلم کیبردی بدست گرفتم و نشستم نوشتم “همین که بعد شد کاسه قرمز”
اما آخرش موندم تو ضاویه دید رمان که جریان سیال ذهن باشه، راوی دار باشه یا بی راوی و این خم و پیچ های ادبی که دیگه ذهن پویای تنبلم یاری نکرد و “کاسه قرمز” ما موند تو یکی از کوچه پس کوچه های لپتاپ گرامی!
نهایتاً دوباره تصمیم گرفتم حد اقل ننوشتمش محجور و خاکی پاکی یه جا رهاش نکنم وبفرستمش تو محله!
نمی گم نظر بذارید که اگه نذاشتید ضایع بشم ولی خوشحال میشم بخونیدش.

کاسه قرمز:

سکوت سنگینی بر فضای ذهن مینا نشسته بود و باز همان صدا همان گریه های وق گونه بود که نا جوان مردانه در فضای خالی سرش فریاد میکشید.
همه جا به رنگ قرمز بود انگار دنیای کودک را تنها یک کاسه قرمز رنگ پوره تشکیل می داد! شاید هم یک کاسه قرمز رنگ نان خشک آب زده!
مینا نمی دانست؛ هزاران بار ملیونها بار و ملیاردها بار به آن فکر کرده بود،
پوره یا نان خشک آب زده؟
آخرش هم گفته بود: اه به جهنم دیگه بهش فکر نمی کنم.
کودک حدوداً هشت نه ماهه بود، با چشمانی به رنگ شب و پوستی قرمز به رنگ کاسه پلاستیکی پوره روی تاقچه اتاق، شاید هم به رنگ کاسه پلاستیکی نان خشک آب زده روی تاقچه اتاق!
مینا نمی دانست و این تنها و تنها چیزی بود که نمی توانست به یاد آورد.
کودک افتاده بود نه پرتاب شده بود یعنی پرتابش کرده بودند!
چرا؟ چرا؟ چرا؟
و همه چیز از همان روز از همان پرتاب از همان کاسه قرمز پوره از همان کاسه قرمز نان خشک آب زده شروع شد،
از همان روز بود که صدای قلبش را شنید که در هر دقیقه شصت هفتاد بار می خواند: چرا؟ چرا؟ چرا؟ …
گریه نمی کرد! هیچ وقت گریه نمی کرد!
اگه کسی رو پرتاب کنند فقط یه بار گریه می کنه!
و آن کودک گریسته بود، پس او گریه نمی کرد حتی بغض هم نمی کرد!

۱۴ دیدگاه دربارهٔ «کاسه قرمز:»

سلام تا اینجاش که قشنگه پس بقیش کو؟
اگه ننوشتینش ادامش بدین چیز قشنگی در میاد
راستی کاش کی میشد توی محله یه کارگاه داستان نویسی راه بندازیم
مثلا یه نفر یه داستان چند خطی بنویسه و بقیه توی نظرات دنبالشو بنویسن
خیلی خوب میشد اگه همچین چیزی بود

بابا یه کم به مقدمه ناشر هم توجه کنید! بقیش تو ذهن پویای تنبلِ دیگه! در هر حال مرسی که نظر گذاشتید شاید بقیش رو هم نوشتم. راستی مینا جون کلی فکر کردم چون اسم شما مینا هست اسم شخصیت رمانم رو عوض کنم ولی باز دلم نیومد پیشنهادتون هم خیلی جالبِ فکر کنم یکی باید استارتش رو بزنه تا ببینیم رأی می یاره یا نه، نظر شهردار محترم محل رو هم باید استعلام کرد!

درود
از همان روز اولی که شروع به نوشتن رمان نمودید ، از همان روز شما یک نویسنده توانمند بودید و هستید با اینکه بسیار اندک بود و خیلی محدود اما شروع بسیار عالی و دلنشین داشت حداقل برای من قلم شما احساس خوب و راحت و دلنشین داشت .شما میتوانید بنویسید شما نویسنده زبر دست خواهید شد بدون تعارف می نویسم نه بخاطر اینکه خوشتان بیاید نظر خودم را نوشتم .
حالا یک شوخی بیا یک مقاله صد صفحه ای هم برای من بنویس نیاز دارم حداقل هفتاد هشتاد هزار تومانی می ارزد برای من ولی هیچ بهائی برای آن حاضر به پرداخت نیستم ها .
ذهن شما تنبل نیست جانم بسیار هم توانمند است فقط انگیزه می خواهد که بتوانی جواب چراها را بدهی چرا باید بنویسی برای چی و برای دل بهترین دلیل است پس برای دلت بنویس تا در این محله هم مورد استفاده قرار گیرد پیشنهاد مینا خانم هم بسیار مناسب است اگر پیگیری شود شهردار شد آقا مجتبی مبارک باشد این شورای شهر کی ها هستند که ایشان را به مقام شهرداری منصوب نمودند .! آقا مجتبی بنده به شما تبریک عرض می کنم امید است در سایه توجهات عالیه الهی این محله را به سرانجام مقصود برسانی و لازم می دانم از تلاش مدیر و سایر دوستان که مطلب می نویسند و برنامه های سودمندشان در سال جدید تشکر نمایم .دست همه شما درد نکند

نخودی با اسمت و خودت حال میکنم ولی با این کارت اصلا.
بگو یک باره رسما گذاشتیمون سر کار دیگه!
خوب بقیهش پس کو؟
بچه ها راست میگن دیگه!
مقدمه چیه من فکر کردم همهش هست.
ای کاش صفحه کلیدم میشکست و پاشو اینجا نمیذاشت.
در کل زیبا بود و سردرگم. از اون داستانها که اگر سبکش حفظ بشود خوب خواننده را توی خماری اسیر میکند و من لذت میبرم.
البته یک جایی از داستان بالاخره باید برگردیم به روال عادی که میتواند این روال باز هم با پیچیدگی مخلوط باشد.
قنبر من از شهردار و شورای شهر محله خودمون اطلاعی ندارم و تکذیبیه صادر میکنم.
من همه کاره هیچ کاره.
فعلا که میبینید یه کسی که ظاهرا خودش را یک بچه دبستانی معرفی میکنه نه تنها کتب نهادهای دیگه بلکه کتاب خود من را هم واسه دانلود توی محله خود من گذاشته و خیلی از کسایی که مجتبی مجتبی میکنند هم رفتند به سلامتی دانلودش کردند.
آقا نوش کوفتتون بشه ببخشید نوش جان. چی بگم. البته منظورم تو نیستی قنبر در کل گفتم.
این نوش جان هم از اون بابت میگم که جناب دکتر محسن صدیقی مشکنانی زمانی که نوجوان بودم یک جمله قشنگ یادم داد و گفت: “علم برعکس پوله هرچی بیشتر خرجش کنی بیشتر داریش چون پول که خرج بشه از تو کم میشه ولی علم را که خرج کنی به دارایی طرف مقابل اضافه میشه ولی از علم تو کم نمیشه.” پس کسایی که دانلود کردند را رسما نظری نمیدم راجع بهشون.
نخودی ما منتظر باقی رومان زیبات هستیم و ببخش که من دلم پر بود زدم جاده خاکی.

دوماً آقا مجتبی خوب کردید درد دل کردید اینجا چاه خودتونه قابل این حرفا رو نداره، بعدش هم من اصولاً بلد نیستم دلداری بدم به خودتون نیابت می دم از جانب من حسابی از شرمندگی خودتون در بیایید!
اولاً هم “سردرگمی” همونی بود که من دنبالش بودم “جریان سیال ذهن” حیف که ادبیات نخوندم جداً حیف!
ولی صمیمانه می گم “با عشق” این پست رو فرستادم تو محله و …
ولش کن یه خورده زیادی احساساتی شدم فعلاً بای.

فکر کنم ثالثاً رو هم در خدمت باشم اومدم نظرم رو بفرستم که ارور داد و دیگه هر کاری کردم دروازه محله رو نشد که نشد بازش کنم!
ثالثاً تا صبحی خوشحال بودم زیر پست “اسمشو نمی خوام ببرم” کامنتی نبود که بزرگی گوید عمر شادی اندک است، حالا از این مباحث فلسفی بگذریم من می گم اصلاً درستش نیست محصولات دارای کپی رایت رو تو محله به اشتراک بگذاریم یعنی بگذارید البته صلاح محله خویش خسروان دانند!
من که این کتاب رو قبلاً با پرداخت کپی رایت اندکی تهیه کرده بودم ولی از نظر حقوقی اقدام شما بعنوان مدیر محله و تهیه کننده محصول در انتشار این پست می تونه “رضایت ضمنی” شما مبنی بر آزاد بودن دانلود اون برای همگان باشه که از قدیم گفتند “اقدام عقلا علی انفسهم جایز” ولی در مورد احمد آقا کماکان مسأله کپی رایت جاریست و ساریست و این حرفا.
رابعاً فکر کنم دلداری نداده رو هم زدم پکوندم!
خامساً دیگه بای بای.

بگذار ببینم نخودی جان.
اولا مگر محصولات را من انتشار دادم؟
دوما سانسور تنها و آخرین چیزی هست که من توی این محله بهش فکر میکنم.
سوما گیرم یک مشت پول روی یک میزی باشه. کسی که میدونه این پول مال خودش نیست حالا چه بدونه پول مال کیه و چه ندونه آیا به نظر شما باید و مجاز هست پول را برداره؟
مسلما خیر.
چهارم این فایل ها خارج از محله ذخیره شده و تا این موجود نادان توی محله ما باشه میشه دید چی پست میکنه و چی کار میکنه ولی اگر از محله بیرون رفت و کارش را جای دیگه گسترش داد دیگه دسترسی و کنترلش غیر ممکن میشه.
حد اقلش اینه که اگر کسی این لینکها را استفاده نکنه کار این آقا یا خانم کاملا بی ارزش و بی استفاده میشه.
میوه های سمی یک درخت را نخوردن کار انسانهای عاقل است.
پنجم من شخصا از دانلود کتابم توسط کسانی که پولش را دارند راضی نیستم ولی کسانی که از نظر مالی در مزیقه هستند اگر استفاده کنند از صمیم قلب حلالشان.
این لینکها اگر اینجا هم منتشر نشود در گروههای نابینایی و وبلاگها پراکنده پخش خواهد شد.
من رضایتی ضمنی به پخش لینکها دارم ولی به هیچ وجه رضایتی برای دانلود شدن این فایل ها ندارم و این دو با هم متفاوتند.
همین آدمک تقویمی را قرار داد که برای من مورد استفاده قرار گرفت.
متاسفانه گل خار هم دارد و این رسم روزگار است.
وقتی کارد آشپزخانه را از مغازه میخرید او رضایتی به کشته شدن یک انسان توسط این کارد را ندارد ولی رضایتش برای خریده شدن کارد توسط شما آشکار است.
دانلود نکنید. نکنید.

آقا مجتبی مثل اینکه جدی جدی دلتون خیلی پرِ!
خب من از نظر حقوقی تحلیلش کردم اما از نظر اخلاقی هزار درصد با صحبت هاتون موافقم اما این روش کنترل رو هم نمی تونم هضم کنم.

روز نم گرامی از بچه های خودمون که هست ولی از اون افسرده های …

دیدگاهتان را بنویسید