خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

غمنامه بیست فروردین

این نوشته که چند دقه پیش پست کردم از نظر خودم اون قدر که میخواستم قشنگ نشد. دوست داشتم بهتر از این میشد. ظهر خیلی ترکیب و ساختار خوشگلی با کلمات بهتری از این متن به ذهنم خورد و حتی یک قزل گفتم ولی چون جایی نداشتم بنویسمش پرید.

دلم گرفته، خیلی هم گرفته. نمیدونم چم شده. دوباره همون حس رخت شستن توی دلم که خوانندگان همیشگی نوشته های من میدونید دقیقا منظورم چیه. تا حالا شده به هر چیز فکر میکنید دقیقا نقطه منفی و نشدنی موضوع جلوی شما خودنمایی کنه؟ تا حالا شده هر کاری میخوایید بکنید قسمت نشدنی کار جلوی شما قد الم کنه؟ تا حالا شده همه چی توی ذهن شما بدون هدف نمایان بشه؟ تا حالا شده از همه چی پشیمون بشید؟ از همه کارهایی که کردید و قرار هست بکنید؟ من اصلا حالم جا نیست. اصلا چرا من اینجام. آره. کسی بیشتر توی اینترنت میگرده که تنها باشه! کسی معتاد به چت و فیس بوک میشه که دوستای واقعی کمتر داشته باشه یا اصلا دوستی نداشته باشه! آدمهای عادی را چه به اینترنت و خبر خونی توی جاهای مجازی و دیجیتال. من از این دنیای بی احساس که گولم میزنه و میخواد بهم بفهمونه دوست منه بدم میاد. این دنیا دنیای من نیست. من یه دنیای واقعی دلم میخواد. دلم میخواد دوستهای بینایی که دارم را به خاطر بی چشمی ازشون دور نمونم. دلم میخواد بتونم راجع به مدل کفش و لباس و مدل موی دوستم نظر بدم. دلم میخواد بدون پرسیدن بفهمم وقتی دوستم به اون یکی دوستش میگه چه قد امروز خوشگل شدی دقیقا منظورش چیه. من دلم میخواد چشم داشتم میتونستم خودم برم توی پارک بغل خوابگاهمون، من دلم میخواد محله مجازی نداشته باشم، من دلم میخواد یه شهری بود همه دور هم بودیم، یه خونه داشتم همیشه در خونم باز بود، یه خونه که همه را توش دعوت میکردم، پر از امکانات و تفریح و مهمانیهای آنچنانی، پر از بحث. از بحثهای شوخی و طنز گرفته تا بحثهای علمی و جدی، من دلم پول میخواد پول، من دلم چشمهای نداشتم را میخواد! دلم میخواد میتونستم سوار موتور و ماشین و دوچرخه بشم توی خیابونا مث دوستای بینام با آدما مسابقه بدم، دلم میخواد منم چشم داشتم خودم موجودی کارت تلفنم را از روی صفحه میخوندم. دلم میخواد چشم داشتم منم یه نابینا را می بردم اون طرف خیابون، دلم میخواد منم میتونستم به یه صحنه انیمیشن خیره بشم و از ادا اطوارهای شخصیتهای کارتون از خنده روده بر بشم. من از تمام انیمیشنها و از تمام موزیک ویدیوها فقط یه صدای مسخره میشنوم، یه صدای به درد نخور که عمرا جای تصویر را بگیره! امشب از نابیناییم ناراحت نیستم، از همه چی ناراحتم. از سادگی پدرم که هر چی پول داشت فامیل های ابله ولی زرنگش خوردند یه قولوپ آب هم به روش، از عدالتی که آخوند ها و کشیش ها و خاخام ها ازش حرف میزنند ولی نیست. از خدایی که من از لیستش خط خوردم. از همه چی ی هویی دلم گرفت.

من دلم آب میوه میخواد. دلم زار زار گریه کردن میخواد. دلم نبودن توی این دنیا رو میخواد. دلم میخواد دیگه نباشه و نباشم که مجبور به تحمل این همه سختی باشم.

دلم میخواد یکی بود همه این حرفها رو باهاش میزدم و هیچی نمیگفت و فقط یه راه حل واقعی ارائه میداد، یکی که نصیحتم نمیکرد، یکی که نفسش از جای گرم بلند نمیشد، یکی که هی نمیگفت صبر کن همه چی درست میشه، یکی که هی نمیگفت خدا بزرگه.

حالم خوش نیست. اصلا حالم خوش نیست. هوای محله هم همچین زیاد صاف نیست. ابرهای غم با منند. خوشحالم که آسمون محله، ابر هاشو با چشم من تنظیم میکنه.

۱۵ دیدگاه دربارهٔ «غمنامه بیست فروردین»

سلام . حال شما رو می فهمم.
برای همه پیش می یاد که بعضی وقتا از زمین وزمان بیزار میشن .
اگه دوست دارید گریه کنید ,خب گریه کنید .
اگه ناراحت هستید خب ناراحت باشید ,ناراحتی که یک چیز غیر عادی نیست . مخصوص نابینایان هم نیست .
امروز از ناراحتی تون برامون می نویسید , چند روز دیگه از خوش حالیتون برامون می نویسید ,این کاملا طبیعیه .
نظر من اینه که امشب تا میتونید غصه بخورید و گریه کنید ولی سعی کنید فردا حال بهتری داشته باشید .

آره تا حالا شده اما آن نیز گذشت و این نیز بگذرد، بیشتر از این بلد نیستم همدردی کنم که اصلاً خوشم هم نمی یاد یکی با من هم دردی کنه و آن چه برای خودم می پسندم برای شما هم می پسندم.
می گم ها رفتم تو فکر من که این همه دوست واقعی دارم چرا بی خود معتاد شدم اگه فلسفه شما رو بپذیریم یعنی همه دوستهای واقعی من الکی هستند که خداییش تک تکشون رو دوست دارم و البته اونا بیشتر منو دوست دارند جون خودم ولی خوب فلسفه شما رو نمی پذیریم من یکی که اینجا می یام چون فکر نمی کنم مجازیه و حقیقتش رو دوست دارم.
حالا اگه خواستی و خوشحالت می کنه یه روز میام از خیابون ردم کن ببین چقدر از خود گذشتگی نشون دادم عالم و دنیا می دونند من از خیابون بیشتر از سوسک می ترسم!

سلام مجتبا جون منم دقیقن دردم همینه من نه پول میخوام نه چیز دیگه من فقط چشمامو میخوام که با خیال راحت و بدون ترس بشینم پشت ی سیجی ۱۲۵ و با رفیقام برم بگردم و باهاشون مسابقه بدمو تکچرخ بزنم و با خودم میگم چرا باید بچه ای کم سن سالتر از من بتونه سوار موتر بشه ولی من نه آخه چه رسمی هست

سلام
بله پیش اومده و بازم ممکنه بیاد
ولی ما با هم فرق داریم
نه انگار با شما همه فرق دارم
عجیبه!
وقتی دلتنگ میشم بهش گیر نمیدم یه کاری که دوس دارم میکنم یا میزنم بیرون یا …
البته شاید این کارایی که دوس دارم بعضیا رو اذیت کنه ولی اشکال نداره یکی شاد میشه اونم خودمم
عجب خود شیفته ای هستم من

سلام مجتبی جون! نبینم غمتو. چون گفتی نصیحت نمیخوام و من هم نصیحت بلد نیستم تجربه ی خودم را در قالب یک ضرب المثل آلمانی مینویسم که میگه: خوشبخت کسی است که فراموش کند آنچه را که برایش مقدر نیست. زنده باشی جوون.

سلام دوست من. امروز۲۱فروردین هست و من دیر رسیدم. از ته دل دعا می کنم که حال دیروزرو نداشته باشید. اگر دعا حقیقت باشه باید اجابت بشه چون اینو الان بد از خدا می خوام. دوست عزیز. تمام چیزهایی که نوشتی من هم دلم می خواد. خیلی هم می خواد. همراه یک عالمه چیز کوچیک و مسخره دیگه که از بس ناچیز هستن خجالت می کشم اینجا بنویسمشون. ولی همین چیزهای ناچیزرو من دلم می خواد. عجیب دلم میخواد. دلم می خواد یک بار بدون عصا و بدون ترس دست هامرو تکون بدم و مثل همه توی پیادهرو راه برم. فقط راه برم. دلم می خواد یک دفعه بدون دلواپسی از خرابکاری و سوتی های مضحک بشینم سر…بیخیال. چه فرقی می کنه من دلم چی می خواد. نصیحت نمی کنم. توصیه به صبر هم نمی کنم. فقط می گم اگر صد درصد نتونم بفهممت۹۰درصد می تونم جنس دردترو لمس کنم چون روزی نیست که من از این چیزها دلم نخواد. باز من دخترم و یک بهانه ای برای باریدن پیدا می کنم و یواشکی گاهی…من می فهمم دوست من. ولی فهمیدن من فایده ای برات نداره. ای کاش خدایی که میگن هست و میگن خیلی هم عادل و مهربونه نصف الان من شمارو می فهمید، منو می فهمید، سامانرو می فهمید و تمام اون هایی که چه اینجا توی نظرات و چه توی دلشون فقط با یک آه در جواب نوشته هات گفتن منم همینطوررو می فهمید. فقط نوشتم که بگم ممنون از این که چیزهاییرو که از شنبه این هفته به اینطرف داره به پشت چشم هام فشار میاره به جای من یک جایی گفتی. من کسیرو نداشتم بگم ولی شما اینجارو داشتی و من و سامان و سایه و بقیهرو داشتی و داری. نمی دونی زمانی که یکی حرف دل آدمرو به جاش می زنه چه حسی داره. شاید هم بدونی. و من از شما ممنونم. چون به جای من نوشتی چقدر مه گرفته ام. و ازت ممنونم چون مطمئنم جنس این گرفتگی منو می فهمی. چون مال خودته. مال همه ماست. می بینی؟ من مرده هم که باشم باز پرحرفم. این منبر حتی وقتی غمگین می زنم از دستم خلاص نیست. خوب بابا چرا می زنید یکم روضه گوش بدید ثواب داره بابا.
مجتبای عزیز. ای کاش حالا بهتر شده باشی. فراموش نمیشه ولی ای کاش این زخم موقتا بسته شده باشه و اذیتت نکنه. دیگه نمی دونم چی بگم. پس.
ایام به کام.

من نمیخواستم پیام اینجا بزارم چون گفتم کسی حرف منو باور نمیکنه!ولی هر چی با خودم کلنجار کردم دیدم نمیشه نظر ندم !
من بیشتر عمرمو بینا بودم الان که چندوقته نابینا شدم زندگیم بهتر شده!درسمو میخونم !مدرک تعمیر لوازم خانگی گرفتم توی نابینایی نجاری هم میکنم !مدرک برق کشی هم گرفتم! الان هم دانشجو هستم و ناراحت نیستم که نابینا شدم چون الان خیلی بیشتر پیشرفت کردم!اگه آدم بتونه مغذشو کنترل کنه در هیچ زمانی حس بدی پیدا نمیکنه!اینم یادتون باشه جز خودتون کسی نمیتونه به ما کمک کنه نه بالا خبری هست نه ناجی میاد !من هستم و خودم و توانایی ها و ناتوانایی ها…پس اگه میخوام خوب زندگی کنم دست خودم هست و بس!
بدرود

مجتبی جون ما همه هم درد هستیم ولی شما خیلی مفید برای محله مون هستی من کسانی را سراغ دارم که خیلی از ما مشکلات ‏ بیشتری دارند که اگر بگویم گریه کردن یادت میرود دوست گلم نبینم دیگه بغض کنی دفعه ی آخرت باشه بای بای

دیدگاهتان را بنویسید