خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

یادداشت 11 فروردین 91

لامسب حال کردم با این سامانه قوی و زیرساخت باحالشون! با اینکه سایت رپیدپارس امروز در دسترس نیست, ولی فایل هایی که من از یک سال پیش تا حالا توی حساب کاربریم داشتم راحت همین حالا هم قابل دانلود هستند و لینکهای محله که خیال کردم حالا همهشون شکسته میشند سالم موندند.
مطمئنا خود مدیر چنین سایت بزرگ و پر مخاطبی به شدت درگیر اصلاح مشکل و بالا آوردن سایت هستش ولی میخواستم بگم ببینید آدم اگر کاردان باشه مثل مدیران رپیدپارس باید عمل کنه طوری که یک مشکل کوچیک همه چی رو زیر سوال نبره.
حالا این سرویس میزبانی نگاه روشن پارس را هم ببینید … هیچی. بیخیال. همینجوری یه چیزی گفتم که یه چیزی گفته باشم. راستی هر کدومتون تا حالا نرفتید و ندیدید, آموزش فیسبوک که هی مرتب واسهش ایمیل میدادید رو بخش اولش را ضبط کردم. امیدوارم خوشتون بیاد. این رپید پارس هم اگر امکاناتی مث آمار دانلود ها, دسترسی اف تی پی و مواردی اینجوری رو اضافه میکرد دیگه از محشر هم یه چیزی اون طرف تر میشد, بهشت.
راستی چشمک و مینا راجع به کم شدن صمیمیت محله و این چیزا گفتند که من دقیقا نگرفتم منظورشون چیه! شما هرکی هر نظری داره جزئی بگید و کلی گویی ما رو به جایی نمیرسونه. اینکه من بگم ماشینم خراب شده چیز خاصی دستگیر شما نمیشه ولی وقتی بگم یاتاقان ماشینم شیکسته دقیقا میفهمید ماشینم چه مرگش شده.
راستی یه چیز که اصلا ربطی به این بالایی ها که نوشتم نداره و اونم اینکه عمو اکبر من امروز با یکی از پسر هاش و فکر کنم با زنش که سه تاییشون از دماغ فیل افتادند, اومدند دم در خونهمون و برای دیدنی سال نو سراغ بابام را گرفتند که منم گفتم نیستش. اینا هر وقت میاند, واسه ماها نمیاند فقط واسه بابام میاند و منم از کسی که بهم بی احترامی کنه و بخواد تحقیرم کنه بدم میاد و اسمشو هرچی میذارید بذارید ولی من انتقاممو به این شکل که ملاحظه فرمودید ازشون میگیرم که از در خونهمون برشون گردوندم. البته بسیجی هایی که توی خوابگاه با من هم اتاق هستند, حمید و افضل و محسن را میگم. اینا معتقدند مهمون هر کاری هم کرده باشه باید بهش احترام بذاری و همیشه باید دعوتش کنی بیاد تو ولی من این باور را شخصا رد میکنم. احترام زیادی به یک نفر باعث میشه طرف هویت غلطی در ذهنش از خودش تصویر کنه و فکر کنه جایی خبریه و این حرفا و من معتقدم این کار در حق طرف, خیانت محسوب میشه. مثلا بابای من و بابای دوستم احمد حیدری از کوچیکی نذاشتند ما وابسته بشیم و هویت غلطی از ما برای ما تصویر نکردند. مثلا وقتی من میخواستم آب بخورم, میگفتم آب. مامانم که میومد آب بهم بده بابام به مامانم میگفت بذار مجتبی خودش آب رو از پارچ توی لیوان بریزه که اگه رفت توی یه مهمونی کم نیاره و معتقد بود ما که همیشه بالای سرت نیستیم که هوات را داشته باشیم. من میگفتم آخه من نابینام. یه سیلی آبدار میزد توی گوشم و میگفت: خوب نابینا هستی, دست و پاهات که کار میکنند! فلج که نیستی! عقلت که میرسه! بهونه در نیار. این ها خیلی خوب بود واسه من که فکر نکنم من باید از همه کس و در همه جا انتظار های بیخود داشته باشم. اینها یاد من داد که لوس نباشم. منم سعی کردم به عموم و پسر عموم بفهمونم که اگه احترام نذاری بهت توهین نمیکنم ولی احترامی هم بهت نمیذارم. بله دوستان. این قضیه که دارم واسه شما مینویسم برمیگرده به چندین سال پیش که من بچه بودم. خوب یادم هست اون روز ها دستم توی دست پسر عموم بود و به طرف اتاق پذیرایی راهنماییشون میکردم و خوشحال بودم ولی بعد که اونها میدیدند بابام رفته مثلا و عصری میادش, حتی دو دقیقه واسه خاطر من و یا واسه خاطر احترام به خانواده ما نمیموندند و میگفتند خوب پس حالا که باباتون نیست ما میریم و عصری میاییم. این ها خیلی سخته که تو دلت بذاری و البته گفتنش و نوشتنش هم سخت تر. در کل گفتم که گفته باشم.

۱۳ دیدگاه دربارهٔ «یادداشت 11 فروردین 91»

سلام خیلی خوشحالم که لینکهای محله هنوز فعالن
خوب ببینید منظورم از اینکه صمیمیت محله کم شده اینه که رابطه بچه ها مثل گذشته نیست
و نسبت به قبل مثلا اون وقتا که اتوی بلاگفا وبلاگ داشتین و اون اولای محله حتی لحن صحبت شما هم جدیتر شده
البته شاید این اقتضای مدیر شدن باشه من واقعا نمیدونم
ولی اون موقع من خودم احساس بهتری داشتم
البته هنوز هم خیلی زیاد محلرو دوست دارم و اگر روزی بیشتر از ۵ بار به اینجا سر نزنم کمتر نیست
عذر میخوام اگر باعث ناراحتی شما یا دوستان دیگه شدم
برای همه آرزوی بهترینهارو دارم

سلام خب اولش در مورد صمیمیت و این حرفا من نظری ندارم چون قبلش رو ندیده بودم، اما در مورد این که اگه کسی بهت احترام نذاشت تو هم به اون بی توجهی کن تا حدی موافقم اما یه چیز دیگه: مجتبی بهتر که نیومدند تو خونتون حالش رو داشتی از کسی که ازش خوشت نمیومد پذیرایی کنی و بشینی باهاش حرفهای پوچ و الکی و آب و هوایی بزنی؟

با سلام و وقت به خیر حضور جناب آقای خادمی و تمومی دوستان. فکر کنم تا حالا بهم بی احترام نشده و اگرم شده دقیق یادم نمیاد. ولی میخوام کمی در مورد بی احترامی که نسبت به مادر بنده شده بنویسم. شاید به نوشته ی جناب خادمی زیاد زیاد ارتباط نداشته باشه ولی خارج از موضوع نیست. حدوداً عید نوروز همین پارسال دایی مامانم اول اومد خوده ی مادربزرگم که بزرگ خاندان هستش یعنی خونه ی ما یه جوریه که دو تا خونه تو یه حیاط قرار داره هر کی که میاد اول به مادربزرگم سر میزنه بعد میاد خونه ی ما. دایی مامانم اومد خونه ی مادربزرگ بعد اومد خونه ی ما. متأسفانه ایشون خیلی چاق تشریف دارن. گفت حیف که محمدرضا بابای بنده ی حقیر رو میفرمودن. حیف که محمدرضا خونه نیست و ألّا همین خونه ی مامانش ایشونو میدیدم و به اینجا نمیومدم. هِی خواستم جوابشو بدم بگم بی شعور, آیا بابام بهت نزدیک تره یا مامانم که دختر خواهرته؟ ناسلامتی تو این خونه یکی از دختر خواهرت تو این خونه تشریف دارن. وظیفته اگه قراره جونتم در بیاد وظیفته بیای ببینیش. سه بار خواستم جوابشو بدم فقط و فقط به خاطر مامانم موندم و گفتم به شیطون لعنت. کم صمیمیت یعنی این. و ألّا اگه کسی نظر نده یا پست نذاره نمیشه این رو کم صمیمیت دونست. احتمالاً برای کسی کاری پیش میاد بنده اگه هنر کنم هر روز یکی دو بار به محلّه سر میزنم ولی از صمیمیتم کم نشده و نمیشه و نخواهد شد. زنها یه مثلی دارن میگن تنها خونه ی امید ما اینجاست. ما هم میگیم تنها محله ی امید ما این محله هستش. غیر از این محله به کجا میشه رفت؟

واقعا دست پدرتون درد نکنه.
آدم توی بچگی سیلی بخوره خیلی بهتره , تا اینکه توی بزرگی به خاطر تربیت غلط , از پس کوچکترین کارهاش برنیاد .
این فقط در مورد بچه های نابینا نیست , در مورد همه همین طوره .
در مورد احترام هم همه میدونن که احترام یک چیز دوطرفست . حتی دوست داشتن یک طرفه ممکنه ,اما احترام یک طرفه ممکن نیست .
در مورد صمیمیت هم باید بگم که از نظر من که فقط دو ماه هست که با محله آشنا شدم , این محله فضای خوبی داره . اما حتما دوستانی که مدت بیشتری با این محله سر و کار داشتن , بهتر می تونن نظر بدن .

سلام سایه.
یکی از شاگرد های من بود که ۱۲ سالش بود ولی حتی نمیتونست در کیفش را باز کنه که لیوانش را برداره. چه برسه که تا پای آب سردکن بره.
همیشه با یکی از دوستاش میرفت واسه آب خوری.
ولی توی کلاس من که بود هر وقت واسه آب خوردن اجازه میگرفت من میگفتم اگه تنها میری برو وگرنه که بشین تا زنگ تفریح که شد هر خاکی خواستی توی سرت کن.
این بحث صمیمیت محله هم فکر کنم مینا و چشمک شایعه کردند بیخودی میخواند کودتا کنند. چیز خاص و مهمی نیست. من سخت نمیگیرم.

دیدگاهتان را بنویسید