در یکی از شهرهای انگلستان لوییز و همسرش پانی با هم زندگی میکردندلوییز درآمد خوبی نداشت
و همسرش از او ناراضی بود به همین دلیل روزی تصمیم به ترک او گرفت و در لحظه ی رفتن نامه ای به او داد و از او خواست تا نامه را بخواند برای اینکه عکس العملش را ببیند
اما لوییز این کار را نکرد و پس از رفتن همسرش نامه را خواند.آقای لوییز من مدیر هتل آتوسان هستم میدانم شما در حال حاضر فردی نا امید هستید پس شما را به هتل خود دعوت میکنم
شما با قبول کردن شعله ی مرگ را در آغوش میکشید منتظر شما هستم امضا
دیوید گرسیا.
لوییز به ایسگاه اتبوس رفت اتبوس ایستاد وقتی در باز شد راننده پرسید میری هتل آتوسان? لوییز پرسید از کجا فهمیدی? راننده جواب داد
من مسافرهای هتل آتوسانو از چند متری میشناسم وقتی به هتل رسید مدیر به استقبالش آمد و از اینکه یک مشتری دیگر برای مرگ به او مراجعه کرده خوشحال بود او اسم لوییز را در دفتر نوشت
و یک اتاق به او داد و از او پرسید دوست دارید از مرگتان متلع باشید یا ناگهان اتفاق بیفتد? لوییز گفت ناگهانی
چند روز بعد لوییز در حیاط هتل با دختری به نام کلارا آشنا شد و به هم علاقه مند شدند پس لوییز از تصمیم خود منصرف شد
لوییز بعد از ظهر همان روز به اتاق آقای گارسیا رفت و گفت که میخواهد فردا صبح با کلارا از اینجا برود مدیر قبول کرد و پس از خارج شدن لوییز از اتاق به کارگزارانش گفت که لوییز باید امشب برای همیشه بخابه پس با گاز خفش کنید.
ورود به محله
تغییر اندازه ی متن
جستجوی قدرتمند محله
-
نوشتههای تازه
- تقدیم پنجمین بازی از فصل سوم! پنجشنبه ها، از ساعت 22، همراه ما باشید! در فصل سوم از بازی صوتی مافیا!
- سریال بازی مرکب، Squid Game, به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان: قسمت نهم و پایانی از فصل اول اضافه شد!
- تجسم یک رویای دوردست، قسمت دهم.
- سریال کرگدن، به صورت توضیح دار، اختصاصی محله نابینایان: قسمت بیستم اضافه شد.
- بهروزرسانی، از تاریخ 5تیر ماه با پخش کتاب «سیلی واقعیت»، در برنامه صدای کتاب از رادیو گوشکن در خدمتتان هستیم.
دووووررررووووووددددددد مرسی واسه آخر شب ما خوب بود!
در کل اینجای که ما هستیم الان همین هتل هست ولی ابعادش به پهناوری یک کشور هست!
ولی ما نمیمیریم با پایان خوش تمومش میکنیم امید زندگی ….
دمت گرم
شاد زی مهر افزون
بدرود
درود پویا!
خیلی قشنگ بود.
خوب از رفیق من بود!
ای ول
کارت درسته.
سلام شهیار آرع هق با توه
اما همیشه شرایط طوری نیست که ما میخوایم یعنی همیشه بعضیها نمیتونن خوش زندگیشونو پایان بدن
بعم انگیزه دادی
شاد زی مهرافزون
بدرود
سلام.
پویای عزیز. ممنون از داستان قشنگت.
با بخش اول نظر شهیار یعنی تشبیه گویا و پرمحتواش موافقم. و با تمام وجودم امیدوارم که بخش دوم نظرش هم درست باشه. من امیدوارم با اینکه هیچ مدرکی نمی بینم که دلیل بر درستی این امیدم باشه و با اینهمه با همه توانم به اطرافیانم امیدواری می دم که همچین اتفاقی به همین زودی می افته.
آمین.
سلام!
رفیق
خیلی
با
داستانت
حال
کردم!
مشطی
دستتدرد نکنه!
عالی بود پسر
خب از رفیق من کمتر
از این انتظار نمیره! م ن رباتم خودت همیشه بهم میگی ربات هاهاهاها
سلام
مسعود سامان ازتون ممنونم شماها به من لطف دارید
اما پریسای عزیز من کاملا حرفتو درک میکنم ولی ما نباید خودمونو بیشتر گول بزنیم
من انقدر به دیگران امید دادم که همش تموم شد اما آخه تا کی باید همه چیز بدتر بشه?
سلام. این داستان رو نفهمیدم شبیه داستان های مارکز بود میشه بازش کنید. شید هم من گیج هستم چون ذهنم حسابی مشغوله!
سلام محمد جان
اولا بهت توصیه میکنم که دوباره بخون ثانیا این داستان درباره ی مرد نا امیدیست
که بعد از رفتن همسرش میخواهد دنیا را ترک کند اما با دیدن دختری در خانه ی مرگش امیدوار میشود اما دستهای بد مانع رسیدن آنها به هم میشوند
امیدوارم جوابتو گرفته باشی نکات دیگه رو هم خودت بگیر
دددددددوووووورررررووووودددددد بر همه رفقا….
واسه اینکه آدم دچار نا امیدی نشه باید واسه خودش هدف های تعریف کنه و واسه رسیدن به اونها تلاش کنه….و دید واقعی به زندگی داشته باشیم,یک قانون کلی و شاید کمی ظالمانه هست که اونم اینه
.
.
.
تنها کسایی می مونند که قویتر هستند!
پس بچه ها اگه مشکل داریم سعی کنید توانایی های خودمونو زیاد کنیم نه راه خودمونو کج کنیم و بریم یه جای دیگه!این یکی از قوانیین زندگی منه…
شاد زی مهر افزون
بدرود
شاید خیلی از افرادی که الآن نا امیدند یک زمانی تواناییهای زیادی داشتند و دارند ما باید از تواناییهامون
استفاده کنیم نه اینکه بگذاریمش لب تاغچه یعنی باید فرصت داشته باشیم
سلام. تا حدی گرفتم به قول یکی: فکر خودکشی آرامبخشی قوی است که چه شبهای سختی را با آن میتوان صبح کرد. تو رو به خدا فحش نده من چیزی رو ترویج نمیکنم.!
سلام یه چیز دیگه ای که از اینجا فهمیدم اینه که تو اوج نا امیدی و پذیرش مرگ روزنه امیدی بود همینکه بهش گفتن میخوای ناگهانی بمیری یا با اطلاع اگه قبول میکرد که با آگاهی بمیره بهتره اگه یکم فک میکرد بهتره شانسشو امتحان کنه میتونس خودشو نجات بده ولی حقش بود چون راحت از همسرش گذشت.این داستان نمادیه از ما انسانها در برابر دنیای اطرافمون که هر لحظه ممکن هس مثل مدیر هتل آدمی رو به چنگال مرگ و نومیدی بکشونه آرزو میکنم این قد قوی بشیم و با انگیزه و با خدا که فریبی در کار نباشه
درود
پويا جان داستان قشنگي بود. مرسي.
به نظرم اون مرد دليل احمقانهاي براي نااميدي داشت. رفتن همسرش چه اهميتي داشت؟
به نظرم مدير هتل نماد زندگي هست. زندگي وقتي ما در اوج بدبختي هستيم و روز و شب آرزوي مرگ ميكنيم كاري به كارمون نداره و خلاصمون نميكنه ولي وقتي اميدي پيدا شد و ما دوست داشتيم زنده بمونيم اونوقت تمومش ميكنه.
به نظر من زندگي با ما دشمنه نه دوست. خودم بارها و بارها دشمنيشو حس كردم.
موفق باشيد.
سلام به حمگی
میسم درست میگی اما اون مرد وضع بدی داشت وقتی آدم بخواد بد بیاره پشت سر هم براش میاد
صنا همسرش خودش اون نامه رو به شوهرش داد این داستان نکات ریزش خیلی زیاده اما به نظر من انسانهای افراطی به این روز میفتند چون همه چیز باب میلشون نیست
دددددووووووورررررووووودددددددد بازم من اومدم!!!!آخه من خیلی اصولا نظر میدم!
ببین پویا آدم وقتی به قول ابراهام مازلو به خود شوکوفایی برسه دیگه خودش واسه خودش و دیگران منبع انرژی و امید میشه و از همه چیزها که به نظر دیگران هم نمیرسه بهترین استفاده یا حتی اگه مثلا بخواد درامد….می تونه بسازه و دراره….
با نظر رفیقم هم زیاد موافق نیستم زندگی واسه هیچ کس نه بد میاره نه خوب نمی خوام بگم مثل فلاسفه که زندگی در ذهن ماست چون اثباتش کمی زمان میبره که الان وسط امتحانا هست و من مشغول خر خونی هستم!…
ولی در کل زندگی به دید ما توانایی ها موقعیت ما برخورد…..ما بستگی داره
در کل سخت نگرفتن و حتی هر شکست رو پایه موفقیت بعدی قرار دادن آینده خوبی رو واسه ما رغم میزنه….
شاد زی مهر افزون
بدرود
شهیار به نظرت میشه هر موفقیت رو هم آغاز شکست دیگری قرار داد? چند درصد از ما به خود شکوفایی رسیدیم?
همیشه دوچیز عامل موفقیته تلاش و روحیه ی برنده بودن این نظر منه
شادی افزون باد
راستی یادم رفت بگم اگر مایل باشید الاوه بر پستهای دیگه داستان هم میگذارم
درود.
در روايتي از اين داستان آمده كه اون دختري كه مرد در هتل با او آشنا شده بود در واقع فرستاده خود مدير هتل بود.
مرسي پويا ولي نسخه اي كه از داستان هتل مرگ ارائه كردي خيلي خلاصه شده بود و حذفيات زياد داشت.
نمايش راديوييش يه كمي با اين فرق داشت.
به هر حال بازم مرسي.
درود
آقا مجتبی چند ورژن ازش ساخته شده از غذا این گیر ما افتاد هر وقت خواستی حالگیری کنی اتلاع بده من هیچ کاریرو بی حساب انجام نمیدم
درود
من چند ورژن ازش شنیده بودم خیلی خلاصه بود به هر حال خوشحال شدم بهم گفتی حالم گرفته شد
دددددددوووووووووررررررووووووددددد اول بگم خیلی خوشحالم که اینقدر پویا آدم متفکری هستی!اگه سنت کم هم باشه بهت قول میدم در آینده یکی از نابیناهای موفق میشی!خیلی ها کمی موفقند ولی روحیه انفجاری و میشه گفت که از درون خالی شدن!همین باعث میشه که موفقیت هاشون مغطعی و کوتاه برد باشه متعسفانه!
مازلو میگه 1درصد به خود شکوفایی میرسند!البته شاید بگی چقدر کم!ولی چه علتی هست که من وتو جزو اونا نباشیم؟!خود مازلو کودکی بسیار بدی داشت!
پیروزی هم میتونه مقدمه شکست باشه!به شرطی که جزو برنامه بلند مدت باشه!می پرسی چطور یک مثال از ویلیام کلینتون می زنم وقتی توی عیالت خودشون یک پست دولتی داشت برای نماینده کنگره شدن چند باری شکست خورد ولی این شکست ها رو بهش بیشتر کمک کرد تا بشناسندش و برنامه ریزیش بهتر بشه….می دونی که کلینتون یکی از بهترین پرزیدنت های آمریکا شد…
پس نتیجه اگه از پیروزی های کوچک برای خودباوری استفاده کنی و پرش بلند کنی اگر شکست هم خوردی باز هم به هدفت نزدیکتر شدی و پرش بعدی روی هدف خواهد بود….
از نظر من هر پستی حال میکنی بزار!منم میام راجبش نظر میدم و پر چونگی میکنم!ههاها….
شاد زی مهر افزون
بدرود
پس قضیه داستان این بوده که یه کم ابهامات داشت اما این قد مهم نیست که خودتونو ناراحت کنید آقای پویا این جا همه از هم چیز یاد میگیریم شما هم لطف کردید مرسی
خواهش میکنم صنا من اسلن ناراحت نمیشم به نظر من کسی که ناراحت میشه اسلن نباید پست بگذاره
شهیار به نظرت چه قدر از آدمهایی که کودکی بدی داشتند از گذشته ی بدشون خوب بیرون اومدند به نذر من انسان باید همیشه خودشو حفظ کنه
ممنونم کمی امیدوار شدم شادی افزون باد هاهاهاهاها
درود
ميگم چه بحث گل انداخت اينجا! كاش بچههايي كه كمي اهل ادبيات هستن و تخيل خوبي هم دارن دست به قلم يا كيبورد بشن و خودشون داستان بنويسن و اينجا بزارن. ما بياييم بخونيم و نقد كنيم.
يادش به خير سايت good-life.ir اونوقتها كه سيستم انجمنشون رو عوض نكرده بودن و من توش راحت بودم ميرفتم و داستانهايي كه كاربرا مينوشتن رو ميخوندم و نقد هم ميكردم. ولي وقتي سيستمشون رو عوض كردن ديگه حسش نيست.
شايد اگه اين كار رو بكنيم كم كم چندتا نويسندهي خوب از توي اين سايت بيرون بيان. چون كاربرا مشكلات و نقاط ضعف و قوت داستانها رو ميگن و اين باعث افزايش تجربه و كار داني نويسنده ميشه.
موفق باشيد.
دددددددووووووررررروووووودددددد پویا کسایی زیادی هستند که از گذشته سختی که داشتند تونستند بهترین آینده رو واسه خودشون بسازند!مثلا رنالد ریگان یک بازیگر معمولی هالیوود بود بعد تونست رئیس جمهور آمریکا بشه یا استیو جاز یک دانشجویی فقیر بیچاره بود یا همین برک اووباما یک مسلمون زاده فقیر بود که سیاه هم بود! یا اوپرا وین فری در کودکی بهش تجاوز شد و خیلی فقیر بود وحتی لباس نداشت!بعد تونست بهترین مجری زن آمریکا بشه!بگم یا بسه!ههاها
آره رفیق جون من هدفم بیشتر توی همه کامنت هایی که میزارم جز تشکر از نویسنده باز کردن سر بحث و دیدن از زواییای متفاوت هست چیزی که توی جامعه خارج ما نابیناها زیاد هست تا ما وقتی وارد جامعه شدیم شکه نشیم و نگیم عجب دنییای بدی چقدر حق ما رو می خورند…..
شاد زی مهر افزون
بدرود
میدونی شهیار من هم از بحث کردن پیرامون چیزی خوشم میاد چون دوست دارم به نتیجه برسم به نظرت فقط محبوب شدن اونها مهمه?
آیا کسانی که گذشته ی بدی داشتند چه اثری روشون گذاشته کمی دشواره که کسی از گذشته تحلیل خوبی داشته باشه بعضیها عقده ای میشن بعضیها هم از گذشته پلی میسازندو ازش رد میشن احساس امید به زندگی بهتر همواره باید با انسانها همراه باشه
شادی افزون باد هیهیهیهاهاهاهاها
سلام من اولش فكر مي كردم از اين هتل شهربازيهاست كه خيلي هيجان داره گفتم كاشكي ميشد منم مي رفتم ولي خب هميشه همه چيز اون طوري نيست كه ما فكر مي كنيم!
سلام عجب كامنت دوني با حالي يعني عالييي
شهيار خان ميشه من رو هم تحليل كنيد يعني از همين پستها و كامنت هايي كه گذاشتم نظر كليتون رو راجع به من و شخصيتم بديد؟
من معتقدم “اميد” سازنده است و “آرزو” راكد كننده! آرزو دست نيافتني هست ولي اميد راه رسيدن رو هموار مي كنه و وقتي اميد نباشه ميل به زندگي و تحرك نيست افسردگي و هزار و يك نوع بيماري خاص رواني هست و ….
فقط بايد آدم بدونه خودش كجاي اين دنياست؟ چي كار مي خواد بكنه و تكليفش رو با خودش صاف و صوف كنه، بعدش ديگه اگه هم سخت باشه شدني هست ولي اگه تكليف از همون اول معلوم نباشه هرچند سهل و آسون هيچ وقت نمي رسي چون چيزي نيست كه بخاي بهش برسي.
در مورد “داستان نويسي” هم موافقم هزار و صيصد در صد ان شا الله خودم كيبرد بدست مي گيرم يه رمان هزار و يك شب ديگه مي نويسم ميذارم به اشتراك فقط بريد دنبال اسپانسر براي قضيه افزايش حجم و باند و گاز استريل و بتادين و قس علي هاذا محله!
ددددددوووووووررررررووووووودددددد اینای که گفتم همه از خاک به افلاک رسیدند و البته همه آدم های با وژدانی بودند اینیکه آدم بتونه از گذشته پل به آینده بزنه به نوع دیدگاهش بستگی داره اینا همه دیدگاهای مثبتی نسبت به خودشون و توانایی هاشون داشتند….
فکر کن همین اوپرا وین فری یک برنامه داشت که سر میزد خونه فقیرها بهشون میگفت شما برنده یک ماه سفر به فلان جا شدید !
بعد این خونواده که می رفتند وقتی می یومدند میدیدند که خونشون کلا عوض شده و از نو ساختنش و همه وسایل توش نو و مدرن هست!…
یا بعضی وقتا به کسایی که توی شو تلوزیونیش شرکت می کردند میگفت دست بکنید زیر صندلیتون!وقتی دستشونو در میاوردند یک صویچ ماشین نو توی دستشون بود!!!
شاد زی مهر افزون
بدرود
این خطاهای چرتو پرتی چیه این ورد پرس عوضی میگیره!
ددددووووورررررووووووودددد نخودی عزیز حتما باعث افتخار هست که شخصیتت رو ببرم زیر تیغ جراحی!ببخشید یعنی تحلیل کنم ههاها
راستش بهم کمی فرصت بده تا بخونم پست ها و کامنتاتو…
ولی در کل از چیزی که توی شخصیتت خوشم میاد این هست که آدم معتدلی هستی جوگیر نمیشی شوخی میکنی ولی مواظب هستی …
اگه یادت باشه توی اون پست راجب قانون خانواده بهت گفتم که نوشتنت به خانوم ها می خوره!که البته تند جوابمو دادی!من راستش تمام کامنتا و پست ها رو می خونم ! یه بار توی پست مینا بود که گفتی گشنم شد برم یه چیزی بجورم و بخورم فهمیدم اصفهونی هستی و خیلی خوشحال شدم چون این لهجه رو خیلی دوست دارم!
همین طور فهمیدم که عقل بر رفتارت حاکم هست این یک خصوصیت خوب هست که کمکت میکنه اگه یک خونواده فرهنگی یا با فرهنگ داشته باشی که چندتایی کارمند..توشون باشه که حامی داشته باشی 50سال جلو هستی چون واسه ما نابیناها یا معلولین نزدیکان که حامی باشند خیلی مهم هست…
من این چند وقته فهمیدم که دختر های نابینا امیدوار تر هستند از پسرا و بهتون قول میدم که اگه همینجوری این خانومها پیش برند ما مردها به گرد اسبشون هم نمیرسیم!
شاد زی مهر افزون
بدرود
سلام
نخدی من معتقدم که شاید چون آرزوها بزرگ هستند دستنیافتنی میشن ما باید در آرزو کردن هم قدم به قدم پیش بریم
اول باید هدف معین داشته باشیم بعد امیدوار بشیم به نظر من آرزو کمی جنبه ی رؤیا داره میدونی چرا? چون مثال وقتی کسی آرزو میکنه کاش خونه ای بزرگ داشتم
اگر وضعش بد باشه خودشو میرنجونه
درود
با اجازه منم توي بحث شركت كنم. در مورد كسايي كه بچگي بدي داشتن ولي بزرگ كه شدن به جاهايي رسيدن. به نظرم به اين سادگي نيست.
نسبت اين آدمها به اونهايي كه بچگي بدي داشتن و به هيچ جا نرسيدن يا حتي خلافكار شدن خيلي كمه. يه چيزي توي زندگي اين افراد اتفاق افتاده يا يه شانس داشتن كه به اينجا رسيدن. البته اميد و هدف داشتن هم خيلي مهمه. حد اقل من خودم اهميت هدف رو لمس كردم. وقتي بچه و نوجوون بودم توي زندگي هدف داشتم و اينطور هم زندگي شادتري داشتم و هم موفقتر بودم. ولي الآن كه هدف ندارم مثل كسي هستم كه توي بيابون سرگردون هست. ولي به نظرم اين دو همه چيز هم نيستن. خيليا اميد زيادي دارن. هدف خوبي هم دارن. ولي به هيچ جا نميرسن.
من كه از درك عامل موفقيت عاجز موندم.
شهيار اگه ميتوني شخصيت منو زير تيغ جراحي ببر! حتي خودم هم خودم رو خوب نميشناسم! از بس شخصيتم ناپايدار و متغيير هست!
خوش باشيد همگي.
سلام من از اين داستان به اين نتيجه رسيدم كه دقيقا وقتي كه نا اميد هستي به خواسته درونيت ميرسي. تا وقتي دنبال يه چيزي باشي ازت فرار ميكنه ولي وقتي ولش ميكني خودش به سمت تو ميياد.. من داستان خيلي ميخونم و خيلي دوست دارم. مرسي پويا خوان. شهيار جان!! شما چقدر كتاب ميخوني؟؟ خيلي اطلاعات داري. خوبه نه عاليه.
ددددددووووووووررررووووودددددد خوب رفیق جون میدونی که من تو رو بیشتر از بچه های دیگه می شناسم!توی سایت مرحومت خیلی توی پستات با هم تبادل نظر کردیم …
من وقتی اینجا می خوام چیزی بنویسم خیلی دقت میکنم که نکنه به کسی گفتهم آسیب بزنه !ولی وقتی میبینم شما بهش اشاره میکنید منم بازش میکنم !
اول بگم به نظر من آرزو یعنی چیزی که واسه آدم قابل دسترس نیست و طرف قبول داره که ناتوان هست در رسیدن به خواستش!پس تا جایی که منو می شناسید قبول ندارم که ما انسانها نمیتونیم به هدف هامون برسیم=البته راجب اهداف و شرایطش قبلا توضیح دادم= میدونی امینی عزیز تو استعدادت زیاد هست و هم توانایی هات ولی موتور محرکت موتور گازی هست!که نمیتونه بکشت!تو اخلاقت خوب هست,مهربونی,مغرور نیستی,از گفتن نمیدونم خجالت نمیکشی,تا جایی که بلد باشی یا بتونی اهل کمک کردن هستی بی توغع….
فقط باید ارزش وقتو بدونی وعزت نفستو ببری بالا و اول هدفهای مغطعی کوتاه مدت واسه خودت بزاری و قدم به قدم فعلا پیش بری …تا این پیشرفت به طرف هدفها دیگه ملکه ذهنت بشه….میدونی اگه من پیش تو بودم روزی یک چندتا پس گردنی مهمونت میکردم!میدونی چرا!چون یادت بندازم چقدر جا واسه پیشرفت داری که خودت استفاده نمیکنی!
مرسی شنل قرمزی عزیز من آشنایی با اسکایپ رو مدیون تو هستم تو منو اسکایپی کردی!و جزو معدود کسایی هستی که علاقه به یادگرفتن چیزای جدید هستی و اهل حاشیه پردازی نیستی و کار خودتو میکنی….
من بهترین لحظات زندگیمو با کتاب گذروندم و تا زنده باشم ازش جدا نمیشم!
شاد زی مهر افزون
بدرود
هزار بار ممنون شهيار عزيز
من تو اتاق عمل منتظر مي مونم و البته بيشتر دوست دارم نكات منفي شخصيتم رو بگيد تا يه فكري به حالشون بكنم، شما اولين روان شناسي هستيد كه من شخصيتم رو دستش دادم ها!!!
راستي چه پست خوبي شده اين پست مرسي پويا خان هزارتا…..
درود بر همگی
میسم جان با حرفات موافقم اما در راه رسیدن به هدف آرزو میتونه کمی مؤثر باشه از همتون ممنونم که از اولین پستم خوب استقبال کردید
آره پست قشنگی شده.شنل قرمزی عزیز راجع به چیزی که گفتی منم خیلی باهاش مواجه شدم قبلش بگم که راجه به خودم میگم و جسارت نمیکنم شاید برا اینه که وقتی برا دستیابی به چیزی زیاد پافشاری میکنیم و به جای تلاش بیشتر غر بیشتری به روزگار میزنیم و میخوایم زود به هدف برسیمو برنامه خاصی براش نداشته باشیم دنیا هم میخواد لج کنه اما همین که آرامش رو پیش میگیریمو تسلیم امر خدا میشیم و سعی میکنیم هر چیزی جای خودش قرار بگیره مورد عنایت واقع میشیم البته این نظر منه درست نمیدونم شما بزرگان بهتر میدونید
ددددوووووووررررروووووددددد ببخشید نبودم!کنفرانس بعد دندون پزشکی چشم نخودی گرامی عجب مسئولیتی سختی بهم دادی یکم بهم فرصت بده تازه نکات منفی شخصیتتو بگم جلو جمع!من فقط تا الان راجب امینی کمی راحت تر حرف زدم آخه فکر می کنم شاید ناراحت نشه!شایدم کار درستی نکردم اونجوری گفتم!ولی خوب حرفام دوستانه بود همش و اینکه اون خیلی سنش کم هست و استعدادش زیاد یکی باید به هوشش بیاره!
مرسی پویا که باعث این حرفای دوستانه شدی..و سنا هم درست میگه…
من در کل عاشق این حرفهای دوستانه ام که آخرش چیزی دراد …
شاد زی مهر افزون
بدرود
درود
شهيار جان مرسي كه منو كالبد شكافي كردي. ضمنا در مورد من هرجور دوست داري حرف بزن. من از دست تو يكي ناراحت نميشم. فقط لطفا اسم كوچيكمو بگو! اينطوري كه ميگي اميني حس خوبي ندارم. مثل اينه كه چپيه آقا نشان بستن به گردنم! 🙂
يكي دوتا از اون پس گردنيها رو واسم آپلود كن. حتما دانلودشون ميكنم. سنم هم خيلي كم نيست. 4 5 ماه ديگه ميشم 21 ساله! به قول معروف خرس گنده شدم! ولي هنوز آدم نشدم.
موفق باشي.
سلام خب من به شخصه مشكلي با بيان جمعي نكات منفي شخصيتم ندارم اما اگه نكته اي هست كه بيانش توي جمع ممكنه مناسب نباشه مي تونيد البته مي دونم زحمتِ ولي خب براي من رحمتِ! برام ايميل بزنيد، آدرس ايميل من هست ghasemi3000@gmail.com
ممنون ميشم ان شا الله از دستم بر اومد براتون جبران مي كنم بازم مرسي و شاد باشيد تا هميشه.
دددددددددوووووووررررررووووووودددددد درست میگی میثم جووووووووووون چه حس بدی رو گفتی!ههاها یادت باشه من وقتی نابینا شدم 24ساله بودم!بعد دبیرستانو شروع کردم!تا الانم نه بهار نه تابستون و نه پاییز و زمستون دارم مثل خر درس میخونم!حالا چند سال از من جلوتر هستی!!!!هههاها
نخودی عزیز ادب و دور اندیشی و موقعیت شناسی حکم میکنه که وقتی آدم می خواد راجب خانومها حرف بزنه خیلی چیزهارو در نظر بگیره !البته نه اینکه مثلا شما مشکل خواصی داری که من کشف کردم!اگه توی سایت نگاه کنی من راجب خانومها مثبت حرف می زنم و حدود رو در عین سمیمیت حفظ میکنم ولی راجب پسرا کمی راحت تر هستم مخصوصا اگه میثم باشه که به توانایی هاش ایمان دارم ولی یکم هل می خواد اگه با پس گردنی راه نیفتاد با لگد راهش می ندازیم ههاها
بهتون میل میزنم و یادم نمیاد کاری کرده باشم که واسم جبران کنی….
شاد زی مهر افزون
بدرود
سلام
آهای بچه ها یکی به اینور سر بزنه من جا موندما!!!
شهیار جان از تجربه هات در اختیار من هم بگذار من احساس میکنم به راهنمایی نیاز دارم اگر شد بهم ایمیل بزن
pooya.setareh@gmail.com
شادی افزون باد
ددددددووووررروووددد من در خدمتم خوشحال میشم بتونم با همتون در ارتباط باشم امیدوارم بتونم مفید باشم…
شاد زی مهر افزون
بدرود
درود
پويا جان تو الآن 44 ديدگاه داري. كمتر پيش مياد پستي اينجا اين همه كامنت داشته باشه. مثلا پستهاي من كه معمولا آموزش هستن حتي 20 تا هم ديدگاه ندارن. فكر كنم اينقدر بسه ديگه! ايشالا توي پست بعدي خدمت ميرسيم.
موفق باشي.