خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

سردمداران کنونی سازمان به اصطلاح آموزشی ابابصیر بخش نابینایان از نظر من یک مشت دروغگو بیش نیستند

این نوشته زاییده تخیل نویسنده میباشد و شباهت رخدادها, اسامی و شخصیتهای نوشته با موارد موجود در واقعیت کاملا تصادفیست.

بله. آنهایی که مسلمان هم بودند, آنهایی که ایرانی هم بودند, دیر به فکر قشر نابینا افتادند. خیلی دیر. اینکه می گویم دیر منظورم واقعا دیر است چرا که خیلی پیشتر از آغاز فعالیت آقایانِ ابابصیری, آلمانیها در مرکز کریستوفل که بعد از انقلاب ایران به هفت تیر تغییر نام دادندش,  به آموزش و بکارگیری نابینایان ایرانی مشغول بودند. در مرکز کریستوفل, از آیینهای مذهبی, تا آموزشهای آکادمیک, تا هنر موسیقی, تا خط بریل, تا کتابداری, تا مهارتهای بافتنی, تا خود اشتغالی و چگونگی کسب استقلال فردی و مالی, به بچه های نابینا آموزش داده میشد. شنیده های من حاکی از آن است که آلمانی ها در ایران, شهر به شهر, روستا به روستا, ده کوره به ده کوره و خرابه به خرابه می گشتند و نابیناهایی را که در وابستگی تمام به سر می بردند, از خانواده ها جدا میکردند و برای آموزش به مرکز کریستوفل منتقل می کردند. نابیناهایی که بعضا به علت فرهنگ ضعیف روستایی, از ترس آبرو توسط والدینشان در زیرزمینها به سان حیوانات وحشی و درنده نگهداری میشدند. شرح ماجرا را در این آدرس بخوانید. اگر هم موفق به خواندن ماجرا نشدید, دعا کنید به جان فیلتر گزارهای اینترنتی! بعد از اینکه نتوانستید ماجرای کشیش کریستوفل را بخوانید و پس از دعایی که به جان فیلتر گزاران کردید, میتوانید شرح قضیه را از اینجا دریافت بفرمایید. همچنین مقاله ای در دانشنامه آزاد درباره پدر آلمانی نابینایان ایران نیز هست که خواندنش خالی از لطف نیست.

به نظرم آموزشگاهی که بعدها به عنوان مجتمع آموزشی ابابصیر, بسیار شناخته شد, در ابتدا یک مدرسه بیش نبود. مدرسه ای شبیه به و به تقلید از مرکز کریستوفل یا همان هفت تیر که توسط عده ای از مذهبیها برای آموزش نابینایان ایرانی توسط مسلمانها و شاید در جهت مقابله با کفار غربی تاسیس گردید. البته آموزشهای ابابصیر, به گستردگی آموزشهای مرکز کریستوفل نبود. در تامین هزینه های ابابصیر, غیر از مذهبیها, نیکوکاران نیز نقش ایفا میکردند. از آنجا که هسته اصلی ابابصیر را افراد مذهبی تشکیل میداد, از همان ابتدای کار, با خیلی از مسایل از جمله هنر موسیقی, برخورد سرسختانه ای صورت گرفت. بعد از انقلاب, آلمانیها از کریستوفل رفتند و مرکز کریستوفل, تشکیلات مفیدی که قبل از انقلاب داشت را از دست داد و حتی برای مدتی تعلیق شد و در نهایت با نام هفت تیر فعالیتهایی محدود را در زمینه نابینایان از سر گرفت. اینجا بود که میدان برای جاهایی چون ابابصیر, باز تر شد.

از محاسن ابابصیر, این بود که هزینه های مربوط به مدرسه و آموزش بچه های نابینا با دولت یعنی با سازمان آموزش و پرورش بود در حالی که هزینه هایی که دولت از تقبل آنها معذور بود, مانند هزینه های خوابگاه و خورد و خوراک بچه های شهرستانی با نیکوکاران بود. در این حالت, بچه های نابینایی که در روستاهای محروم زندگی میکردند و مسافت زیادی تا مدارس معدود نابینایی داشتند, قادر بودند با اسکان در خوابگاه یک جایی مانند ابابصیر, به تحصیل بپردازند و به آینده امید داشته باشند. البته خوابگاهی بودن دانش آموزان زیر سن, معایب زیادی مانند کودکآزاری از نوع جنسی و جسمی و روحی داشته و دارد ولی با کمبود امکاناتی که آن زمان بود, تحصیل بچه های شهرستانی فقط با خوابگاهی شدن میسر میشد. خط مشی گردانندگان ابابصیر در مورد موسیقی, همچنان سختگیرانه باقی ماند و حتی صدای موزیکی که بین خبرهای رادیو تلویزیون, پخش میشد را نیز مجاز نمیدانستند.

من خودم هشت سال از عمر تحصیلیم را در ابابصیر, آن هم به صورت خوابگاهی سپری کردم. اگر نوشته ام کمی تلخ یا جانبدارانه به نظر میرسد, همه و همه به دلیل مسایلی است که پیشتر خواندید و در ادامه خواهید خواند. البته نمی شود منکر شد و من هم نمی شوم که ابابصیر, به تحصیل بسیاری از دوستان نابینا کمک کرد. اگر ابابصیر نبود, ظرفیت مدارس نابینایی دیگر آنقدری نبود که پاسخگوی تمام بچه ها باشد لذا من محاسن و مزایایی که ابابصیر در تحصیل نابینایان داشته را نه انکار می کنم و نه زیر سؤال می برم اما به نظرم چنانچه بخش دولتی, دخالت خود را در اداره امور مدرسه ای که در پانزده سال اخیر داشت به یک غول مالی تبدیل میشد بیشتر می کرد, شاید خیلی از مسایل پیش نمی آمد.

همیشه این دو قطبی بودن ابابصیر, نیمی دولتی و نیمی مردمی, اختلافاتی میان سازمان آموزش و پرورش و هیئت مدیره ی ابابصیر ایجاد می کرد.  حدود چهار پنج سال پیش, تنشها میان این دو قطب, بر سر انتخاب مدیریت, بالا گرفت که در نهایت, هیئت مدیره ی مردمی ابابصیر که متشکل از جمعی نیکوکار نما بود, به زعم خودش پیروز میدان شد چرا که وقتی احساس کرد آموزش و پرورش از خواسته هایش تبعیت نمی کند, منافع نابینایان و رضای خدا و نیت و سهم مردم برای پولهایی که داده بودند و هرچه این میان بود را زیر پا گذاشت و ساختمان سه طبقه ابابصیر را با چند ده هزار متر زیربنا از دست بچه های نابینا و از دست آموزش و پرورش بیرون کشید و بچه های نابینا آواره شدند. من فکر می کنم اگر ساختمان ابابصیر به آن بزرگی با همه تاسیسات و عظمتش وقف بچه ها شده بود یا چنانچه آموزش و پرورش از ابتدا خانه آموزش بچه ها را روی این ساختمان حبابی که شاید به عنوان ملک شخصی ثبت شده بنا نمی کرد, این حوادث تلخ, این مصیبت آوارگی گریبانگیر قشر نابینای اصفهانی و شهرستانی نمیشد.

در نهایت, به نظر می رسد دایره حقوقی آموزش و پرورش, هنوز هیچ پیروزی ای در جهت اخذ مالکیت ساختمان ابابصیر و برگشت تجهیزاتش که همه و همه به اسم نابینا و به خاطر نابینا و با منت گذاشتن بر سر نابینا توسط نیکوکار نماها گرد هم آمده, کسب نکرده. چه بسیار امکاناتی که در ساختمان ابابصیر مدفون شد و چه ضرر ها که بچه های نابینا متحمل شدند! ولی دولت هرچه باشد, مرده اش هم وسط افتاده باشد, آخرش دولت است و برای خودش ابهتی وصف ناپذیر دارد که من یکی حد اقل این کار دولت را تحسین می کنم که با وجود تمام مشکلات پیش رو, عوض یک ساختمان, دو ساختمان برای بچه ها جفت و جور کرد و ردیف شدن ساختمانها مانع ترک تحصیل بچه های نابینا یا ورود بچه های نابینای دبستانی به مدارس عادی شد. زنده باد دولت!

مشکلی که هنوز مثل خوره به جان جامعه نابینایان افتاده این است که با وجود تعلیق ابابصیر و مختومه شدن فعالیتهای آموزشیش برای نابینایان, ابابصیر هنوز پس از پنج سال به جمع آوری کمکهای نیکوکارانِ از همه جا بی خبر, مشغول است. ابابصیر هنوز پس از پنج سال, به اسم فعالیتهای آموزشی برای نابینایان, کمکهای نقدی جمع آوری می کند, تاج گل می فروشد, قبض کمک صادر می کند و پولهایی به این مؤسسه جاری می شود که سرنوشتش معلوم نیست. تا جایی که من اطلاع دارم, هیچ ارگانی هم در قبال این موضوع, بیانیه ای صادر نکرده و واکنش خاصی نشان نداده و موضوع, حتی رسانه ای نیز نشده است. خوب یادم هست هفت هشت سال پیش, وقتی در یکی از نمایشگاه های بین المللی در پل شهرستان, مسئول غرفه کامپیوتر ابابصیر بودم و کار نابینایان با کامپیوتر عادی را در معرض دید بازدید کنندگان می گذاشتم, متوجه قبضهای کمک شدم که به صورت بسته های صد تایی روی میز کنارم چیده شده بودند و لحن قبض نیز تحقیر آمیز بود. به همین علت, قبضها را یکجا درون کشوی میز, پنهان کردم و وقتی از طرف مدیریت, در مورد قبوض از من پرسیده شد, اظهار بی اطلاعی کردم. بعدا متوجه شدند که من به چه عملی دست زده ام و مرا بازخواست کردند و گفتند تو با این کار, تیشه به ریشه قشر نابینا می زنی و در جواب پرسش من مبنی بر تحقیر آمیز بودن قبوض, به گفتن اینکه اینها تحقیر آمیز نیست و تو اشتباه می کنی بسنده کردند. این شد که از فردای آن روز, من در نمایشگاه, حاضر نشدم و بازدید غرفه ابابصیر, طبق گفته حاضرین, به یک چهارم بازدید روز اول که من حضور داشتم کاهش پیدا کرد. این کاهش بازدید, نتیجه سوء مدیریت و بی تدبیری بود. حالا هنوز با گذشت هشت سال از آن روز, قبوض کمک به ابابصیر در شهر می چرخد.

جالب اینجاست که حتی پایگاه اینترنتی ابابصیر نیز معلق شده و چنانچه در موتورهای جستجو کلمه ابابصیر را بگردید, یک چیزی شبیه به متن زیر در پورتال استانداری اصفهان پیدا می کنید:

سازمان آموزشی ابابصیر

تاسیس: سال 1348

هدف: تکفل آموزش و پرورش نابینایان.

محل تأمین هزینهها: کمکهای مردمی به صورت قبوض مستمری ماهیانه و فروش تاجگل.

موضوع فعالیت: خدمات فرهنگی، از قبیل آموزش در دورههای ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان، همچنین حرفه آموزی و به کارگیری نابینایان بزرگسال در ساخت و تولید انواع محصولات مویی از سادهترین تا حساسترین آنها که غلتکهای مورد مصرف در صنایع نساجی است.

حوزه ی فعالیت: سراسر ایران.

خیلی کنجکاوم بدانم ابابصیر, واقعا در این پنج سال  برای چند نفر شغل ایجاد کرده, به چند نفر استقلال بخشیده, ورودی مؤسسه چه قدر پول بوده و خروجی این پول ها چه بوده. همه این مسایل وقتی در خاطرم زنده شد که از نصب تابلویی جدید بر سر ساختمانی به اسم بخش نابینایان ابابصیر, در کنار دانشگاه غیر انتفاعی صبح صادق مطلع شدم.

از نظر من, این مصیبت است که عده ای بدون اینکه خبر داشته باشند, پولی که به زحمت کسب کرده اند را به جایی می فرستند که به خیال خودشان برای نابینایان مصرف می شود. این مصیبت است که هر وقت حرفی از اینگونه مسایل به زبان برانی, با وکلای دم کلفت, قصد قیچی کردن زبانت را می کنند. این فاجعه است که کسی پاسخگو نیست. این فاجعه است که به اسم نابینایان کمکهایی با روشهای تکدیگری جمع آوری می گردد. این ظلم است که شخصیت نابینایان نه تنها در اصفهان بلکه در سراسر ایران توسط عده ای چشمدار در حال تخریب شدن است. خوب یادم هست در دورانی که من در ابابصیر تحصیل می کردم, صندوقهای صدقات به اسم نابینایان از طرف ابابصیر در سطح شهر اصفهان نصب شده بود و روی صندوق صدقات مذکور, عکس یک نابینای عینکی عصا به دست را هک کرده بودند که با اعتراض همه دانش آموزان و دیگران این صندوقهای آبرو بر جمع شد.

وقتی با بعضی از دانش آموزانی که به آن ها کامپیوتر تدریس می کنم حرف می زنم یا با والدینشان پای صحبت می نشینم, می بینم یکی از خیانتهای بزرگی که ابابصیر به بچه ها میکرد, این بود که عزت نفس بچه های نابینا را با دادن لباس عیدی و ترغیب به گرفتن کمکهای خیریه و پخش گوشت نذری بین بچه های نابینا, تضعیف میکرد و نابینایان و خانواده هایشان را پر توقع می ساخت. پدیده شومی که اگر در جامعه, بدان عادت داشته باشی, از جامعه, سیلی می خوری و این والدین و فرزندانشان حالا که دیگر ابابصیر هست ولی نیست, صورتشان زیر ضربات سیلیهای جامعه سرخ سرخ شده به رنگ خونشان.

۲۲ دیدگاه دربارهٔ «سردمداران کنونی سازمان به اصطلاح آموزشی ابابصیر بخش نابینایان از نظر من یک مشت دروغگو بیش نیستند»

سلام از این دست نوشته ها و امثال آن بغضی گلوی ما نابینایان را می فشارد که چاره آن را نمی دانیم در خراب شده ما هم نیز چنین وضعی حاکم است زورم به خودم رسید و دور و بر هر چی انجمن و بهزیستی رو خط کشیدم یک مرکز توانبخشی بود که به اصطلاح آموزش نابینایان در آن انجام می شد که به هر ترفندی بود و تازه هم با هزینه سفر ریاست جمهوری چند تا اطاق تازه ساز به آن اضافه شده بود جمعش کردن و شد دانشگاه جامع علمی کاربردی زیر نظر بهسیشتی یعنی بهتر ریدن از خودم خجالت می کشم وقتی کسی کمکی می خواهد باید قرار مدارمان را در یکی از قهوه خانه های سطح شهر بگذاریم و جلوی چشم آدم های بینا برای کسی تاکس نصب کنیم و آن ها هم نظاره گر باشند و بعضی ها هم با چند متلک مهمانمان کنند خوب حتما حق ما این است خوب کجا بریم کجا این کار را بکنیم خونه مردم که نمی شه مزاحم شد اداره هم که محل کار است خوب همون بهتر که وسط خیابان این کار را بکنیم شاید ماشینی زد و راحت شدیم امید که اون دنیا لا اقل این جوری نباشه که این طوری که من می بینم اونجا هم همین شکلی است البته با یک توجیه امروزی امید که دوستان به دل نگیرند با سپاس.

از دست دادن امید باید آخرین چیزی باشد که ما نابیناها به آن فکر میکنیم سجاد جان.
قرار نیست چون وضعیتی تحمیل شد ما هم بپذیریم.
من باورم این هست که هر کدام از ما نابینایان توانستیم و رفتیم بالا, خود باید وظیفه بدانیم که برای هم نوعان مرکزی به دور از دله دزدی, مرکزی پر از خبرگان مسایل نابینایان, مرکزی با همدلی و برای پیشرفت احداث کنیم.

قبول ولی با کدام هزینه با کدام همدلی با کدام دلخوشی با کدام همبستگی با کدام توان اجرائی اگر به ما باشه گلستان باید کنیم اما به اونها که هست خراب که هیچ ویران شده اش هم از سر ما بیشتر است چون نابیناییم هر چند که به خود بچه ها و کارهائی که می توانند اعتماد دارم و امتحان و باورش دارم اگر آقا مجتبی پیشنهادی دارید بفرمایید از دیگر دوستان که به این تاپیک سر می زنند خواهش دارم نظر بدهند که سخت به دیدگاه و انجام دادن کاری در این زمینه نیازمندیم حتی شده دست چند نفر را گرفت با سپاس.

درود
آگاهی و عمل دو بال این پروژه هستند که مجتبی هم عنوان کرده که خودش به حرفی که زده … با بینش و آگاهی در باره هدف و عمل به آن قطعا می توان به اهداف بلند رسید و این بعید نیست .امید هم نقش اصلی در رسیدن به برنامه های نابینایان دارد .دقیقا با نحوه جمع آوری کمک ها با مجتبی موافقم اکثرا در همه محل ها این گونه رفتار می شود خصوصا بعد از انقلاب مذهبی ها در اکثر محل ها اقدام به تاسیس خانه های بنام یتیم خانه و غیره اقدام کرده اند و هدفی جز اقدامات برجسته برای خودشان ونام و نشانی برای اعمال شایسته اشان نمی خواهند و در برابر هر گونه آمار وارقامی مقابله به مثل می کنند چند سال قبل آمار مرکز آمار در خصوص کمک ها وهدایای مردمی به این اماکن اقدام کرد در محل ما متاسفانه هیچ آماری ارائه نگردید و بعد از کشمکش های زیاد ومقاومت های این موسسات خیریه اعداد ناقص و نا مفهوم انتشار یافت آن هم برای مرکز آمار ایران نه ملت فهیم و نیکوکار !
من میخواستم در پستی این مطلب را بنویسم که در همین محل می نویسم در سالهای دور و زمان نوجوانی من با عشق و علاقه در محل آبدارخانه مسجد حضور می یافتم البته به سختی وارد این گروه شده بودم و گزینش برای تصدی این امر بسیار سخت بود از نکاتی که می خواهم بیان کنم این است که مردم هدایائی همچون قند و چای و استکان وخرما و نان و از این قبیل می آوردند که برای پذیرائی مردم بود و به نیت پخش آن بین مردم به ما می دادند تا به وظیفه امان عمل کنیم در این میان قند فراوان جمع شده بود و با اینکه تعداد دفعات محدودیت نداشت و مردم به هر مقدار می خواستند چای نذری میخوردند باز هم قند داشتیم ضمنا هوا گرم بود و نیاز به شربت بیش از چای احساس می شد تعداد بیشتری از ما برنامه ریزی کردیم تا از قند های موجود برای عزاداران شربت درست کنیم تا بخورند ولی تنها یک فرد سن بالا مانع این عمل شد و قضیه به روحانی کشیده شد و روحانی نیز جانب مرد مسن را گرفت وقضیه عملی نشد ولی جالب تر اینکه بعد از ایام مربوط صندوق پر از قند خالی به نظر میرسید وهمه را یکجا به بقالی فروخته بودند !تا درآمدی باشد برای مسجد و در امر دیگری به کار بستند .اینجا است که آگاهی وعمل خیلی کاربرد دارد متاسفانه همانطور که سجاد گفت دور انجمن هاو … را خط کشیده همه و همه ناشی از فرهنگ اینچنینی است و اینکه به قصد برخورداری از تصمیم یک شخصیت برای امور عمومی این نتایج حاصل می شود .و عده ای دور یکی و عده دیگری هم دور یکی دیگر جمع می شوند و موافق و مخالف می شوند تا به خودمان بیائیم خیلی از سد ها شکسته وحرمت ها ریخته و به قول نوشته همین پست به زعم خودشان مذهبی ها و افراد خیر پیروز میدان میشوند .من معتقدم که حتی خود من نیز دچار نقصان خواهم شد اگر در این راه قدم بگذارم البته که نظر من هم جمع آوری افرادی حتی یک نفر و حصول به نتیجه استقلال نابینایان است اما اول فرهنگ حاکم بین ما باید مرتفع شود نیات سرکوب شده باید به سر منزل مقصود برسند خیلی راحت می شود به هدف رسید اما با گامهای محکم و اساسی و حل برخی از معضلات موجود و بالا بردن آگاهی از عمل بعد که یک واحد شدیم می توانیم اقدام کنیم فعلا که مسائل کشور ما حول اقتصاد است همه می دانند مشکل اقتصادی داریم آقایان با شهامت حر ف می زنند و این می کنند و آن می کنند اما یادشان نیست که خودشان بر سر کار بوده اند و نتیجه اعمالشان این فقر عمومی جامعه است چه انتظاری داریم که به فکر قشر نابینا باشند .
خلاصه اینکه انجمن های نابینایان هم از همین دسته داستانی هستند که من گفتم مردم با نیات پاک کمک می کنند ولی در هدفی که ایشان کمک کرده اند صرف نمی شود هدایایشان و برخی هم مدعی حقوق بیشتر میشوند .باید کاری کرد که عزت نابینا بیشتر شود اعتماد به نفسش بالا برود از توانش به فکر استقلال دیگر هم قطارانش به کار ببندد نه اینکه در گرو مشکلات عدیده خودش باشد و به دلیل عدم توانائی مالی و استقلال بر سر خود ودوستانش بکوبد .هر گونه کار مثبت عملی است اما زمان می خواهد و آگاهی و عمل واقع گرایانه که مجتبی عزیز همه را بیان کردند ولی این نکته که من هم با این شرایط که حاصل شود اقدام می کنم کمی از واقعیت دور است دور همین حالا باید شروع کرد با پست های اطلاع رسانی و گام عملی گذاشتن در ارائه برنامه ها فعلا تئوری تا به عملی برس یم .موفق باشید مجتبی جان و بقیه دوستان خوبم .

درود
واقعا واقعیت دردناکی هست. مجتبی من امید تو رو ستایش می‌کنم ولی یه حقیقت هست و اون اینه که نابینا‌های ایرانی پشت همدیگه نیستن. بلکه هر وقت فرصت پیدا کنن واسه‌ی بقیه جفت پا می‌گیرن تا با سر بخورن زمین.
این ویژگی مال کل ما ایرانی‌ها هست. نمی‌تونیم موفقیت کسی رو ببینیم. از طرف دیگه خیلی بی عمل هستیم.
وقتی پای حرف می‌شینیم خیلی چیز‌ها واسه گفتن داریم ولی وقتی نوبت به عمل می‌رسه پا پس می‌کشیم.
موفق باشی.

دوستان عزیز من به عنوان کسی که نوشته هاش سند باشه در این تاپیک قول شرف می گذارم پای نوشته خود می مانم و شده برای این سنت شکنی مسخره که گریبانگیر ما شده و دست و پای ما رو بسته از همه چیز به خاطر بچه های خودمون بگذرم و عمل کنم البته با حرف میثم عزیز کاملا موافقم جمع شدن ما حداقل ۲۵ نفر سالها قبل برای رفتن به سرای پاستور دفتر ریاست جمهوری برای احقاق حق اشتغال با دادن چند کیلو برنج و دو بسته خُرما یک قوطی پنج کیلوئی و نفری ۱۰ هزار تومان پول از طرف همنوع خودمون که رئیس انجمن بود دقیقا ۳ساعت قبل از حرکت به تهران ضربه فنی شد و آن همه صحبتها با یک توجیه امروزی که به درد خودشون می خوره تمام شد البته مشکل من به لطف خدا حل شد اما از آن دسته زخمها کم نیست که خورده ایم جالبه که بگم به شما عزیزان از آن جمع ۲۵نفری ۵نفر با زحمت خودشان شاغل شده اند و بقیه اشون هم هیچ با سپاس.

به نظر من هوچی گری به جایی نمیرسه.
خیلی از بچه ها بودند که بعد از اعتراض به حقشون, چه کتکها که از دست چه کسانی متحمل نشدند!
کار راه داره و از طریق همون قانون خودشون باید باهاشون حرف زد.
یک انجمن از جنس خودمون میخواییم که یک دایره حقوقی قوی داشته باشه تا بهت بگم چه حقهایی از بچه ها زنده میشه!
دقیقا مثل بلایی که مصدق با قانون غربیها به سر خودشون آورد و حق ما رو زنده کرد.
خیلی از کارها در کوتاه مدت, خیلی در میان مدت و خیلی هم در دراز مدت جواب میده به شرطی که هرچی زودتر دست بجنبونیم که فعلا دست تنهاییم و نه تخصصشو داریم و نه پولی که متخصصشو اجیر کنیم! حیف, به امید آیند ای نزدیک و روشن!

سلام
اسف باره
همه جا از اونایی که خودی نشون میدن و به بهونه ما شخصیت ما رو له میکنند زیاده ولی اجر و آبروی خودشونو با این کارای مسخره ضایع میکنن خبر هم ندارن
خدا بهمون کمک کنه هیچ وقت محتاج اینا نشیم
زنده باد خودمون
از آدمای کوتهبین متنفرم حتا زدن گوشکن رو هم فیلتر کردن ولی ما هم خدایی داریم زنده باد طرفداران حق

درود
اصلا مگه اجر و آبرویی هم دارند که ضایعش کنند اینها!
ثنا از چندتای دیگه هم شنیدم که گوشکن بدون پراکسی باز نمیشه ولی من مبین نت رو هم با راهکاری که میثم عزیز دیشب واسم شرح داد باز کردم و الان نباید مشکلی باشه ولی خطوط اینترنت ایرانه و همینه دیگه! فعلا من بدون دور زدن مخابرات, با آیپی ایرانی خودم میتونم توی محله قدم بزنم.

سلام “ابابصیر” بلایی که بسرش اومد و منی که نمی دونم چی کار باید براش بکنم.
اگه کسی راه حل حقوقیش رو می دونه بگه من هستم کار هاش رو انجام می دم ولی خودم به شخصه هر چی فکر کردم راه حلی براش پیدا نکردم گاهی فکر می کنم چه قدر ناتوانی و چقدر کوتاهی دست!
با صحبتهای آقای امینی هم هزار درصد موافقم ما نابیناها پشت هم نیستیم اگه بودیم چی بودیم … تازگیها بیشتر به این مطلب پی بردم … امیدوارم روزی برسه که حق در دستهای ذی حقش باشه و عدالت همه گیر بشه ….

سلام.
اینها از همون سال ۴۸ چه قدر نبریده و تنبان کن و قالتاق بودند که برداشتند ساختمانی که ذره ذره اش با دوزار دو شایی مردم بینوا ساخته شده را به نام خودشون به عنوان ملک شخصی دقیقا مثل یه خونه ثبت کردند!
منم موندم چی کار میشه کرد ولی مدارکش موجود هم باشه که بچه ها اینجا ساکن بودند و چند ده سال درس میخوندن, آخرش طرف میگه هر چی باشه این ملک منه مگر اینکه دولت پا وسط بذاره و مصادره کنه و طبق ادله های موجود بگه شما به نام بیت المال ملک خودتونو با پول مردم گسترش دادید و این غصبی محسوب میشه و تصرف در اموال عمومی محسوب میشه.
من با علم حقوق آشنایی زیادی ندارم در همین حد میدونم ولی احساس میکنم دستهایی و جریانهایی در کار هستند که مانع میشن دولت بیاد جلو.
از اون مصلحت اندیشیهایی که سه نقطه!

گفته شد که حمایتت می کنیم بعید می دونم اگر تو حرف هم باشه تو عمل خبری مطمئنم نیست تو بریده روزنامه های ایران سپید هم بود این مطلب که اتحاد ما از انفصال هم بدتر معنی داره اول بیایید فکری و ایجاد فرهنگی تو این زمینه باشیم اونهایی که چیزی می دونند تو این زمینه بقیه اش هم با این اتحاد حل می شه لااقل خیلی هش می شه با سپاس.

البته خیلی هم بد نشد که این مدرسه از میان رفت. آره بد نشد. مدرسه ای که که خواب گاهش به جای خواب گاه بودن هتل شده بود. تعداد زیادی از دوستان با وجود این که درسشان تمام شده بود فقط برای خوردن غذاهای خوش مزه یا رفتن اردو یا چیزهایی که ازش شرم دارم بگویم آنجا مانده بودند. مدرسه ای که تبدیل به کاواره شده بود در هر کلاسی را که باز می کردی دو نفر……..
مدرسه ای که بچه هایی را پرورش می داد که به جای اینکه به حال جامعه خود مفید باشند تبدیل به پاچه خارانی می شدند که برای کسب دو نمره کوفتی هم را می فروختند یا برای گرفتن چنتا کارت امتیاز خود کشی می کردند. مدرسه ای که کسانی چون جناب خطاط برای رفاه حال چند نفر به قول خودش بچه درس خون خیلی ها را کلپا می کرد. مدرسه ای که فتفا می داد پسرها نباید روی صندلی عقبی بنشیند چون ممکن است قبلا دختری رویش نشسته باشد و حالا گرمای بدنش او را شهوتی کند. مذهبیون یک بار دیگر شکست خوردند و هرچند امکانات زیادی از بچه ها گرفته شد ولی به قول معلم کلاس اولم که چند وقت پیش دیدمش خانم مردیها. بچه ها آزاد شدند. آزاد از نفهمیها از دست احمقها. مدرسه ای که مربی بهداشتش خانم عسکرانی اگر اشتباه نکنم یک بار که یکی از دوستانم کلیه اش به شدت در می کرد و رفته بود پیشش و داشت از درد می مرد بهش گفته بود پسرم برو پیش آقای ملکزاده چون گناه دارد من شما را معاینه کنم. مدرسه ای که ما را به جرم این که بچه بودیم و از نماز زورکی فرار می کردیم تنبیه بدنی می کرد. مدرسه ای که معلم عربی آن سر کلاس می خوابید و وقتی هم از خواب بیدار می شد از موفقیتهایش می گفت و قه قهه می زد. ودیگر معلمش تسبیح به دست خدا را حمد می گفت و گاهی استغفار می کرد. یک بار که ما را به جشن بهزیستی بردند و آنجا یک بنده خدایی با ارگ از آهنگهای افتخاری می خواند به نظر ایشان گناه بود و در راه برگشت ما را به خواندن دعای توبه وا داشت. و البته چند سال پیش ایشان را در حالی دیدم که فریاد می زد بچه ها بجنبید الان جشن شروع می شود و آهنگ شاد هم دارد کلی کیف می کنیم. نمی دانم چرا این قدر تغیر کرد.
مدرسه ای که ما را از رفتن به مدرسه عادی می ترساند انگار آنجا لولو خورخوره زندگی می کند. به ما می گفتند آنجا بچه ها درس میخوانند مثل خر خیلی سخت است. و مای خر هم باور کردیم. مدرسه ای که شبیه پارکی بود که می شد هرچه می خواهی بپوشی بیایی مدرسه. شلوار ورزشی پیراهن پاره ولی نمی شد توی جشنش صوط بزنی. به بچه ها نمی گفتند که دیگران چشم دارند شما را می بینند پس به ریخت و لباس خود برسید.
هرچند نمی خواهم دست از انصاف بردارم و نگویم که آنجا امکانات بسیاری داشت که هیف شد از دست رفت سالن ورزشی مجهز فزای مخصوص نابینایان. اتاق لمس یا خیلی جاهای دیگر ولی خیلی چیزهای دیگر هم بود که شاید برای از بین بردنش این وضعیت لازم بود شاید؟

دیدگاهتان را بنویسید