خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

از امشب و دیشب من نابینای دود زده چه خبر؟

سلام دوستان باحال ناک محله گوشکن! یک مجموعه آموزشی ایست که چند روز است دارم برای دوستان ویژه تهیه میکنم که هر دفعه یک جای کار, لنگ میشود به طوری که امروز نزدیک به یک ساعت مثل وروره جادو فک زدم و بعد فهمیدم یک کلمه اش هم ضبط نشده است و ای کاش هی خیلی ظرفیت داشته باشم که نزنم زیر همه چیز و ای کاش به ضبط این سری آموزش که باید از اول ضبطش کنم, ترغیب بشوم که مطمئنا با حمایتهایی که شما کرده اید به کارم ادامه میدهم و انصاف نیست جواب محبتهای شما را نداد. از اینها که بگذریم, یک کمی هم خبرهای خوش خوشان بدهم و از دیشبم بگم که چه قدر لذت بردیم و حال کردیم من و جمعی از دوستان نابینا وای که جای همه شما خالی بود. یادم هست همیشه که توی اسکایپ توی کنفرانسهای صمیمی با بهرام بهزاد پور و دیگر دوستان صمیمی حرف میزدیم و به شکل صوتی حال میکردیم, همیشه در خیالم بود که آیا میشود ما یک روزی یک جایی جمع بشویم و از نزدیک هم دیگر را ببینیم و حالهایی که پشت چت میکنیم را از نزدیک تجربه کنیم؟ لذتهایی مانند اینکه بهرام عزیز بنوازد و من یا کیوان یا احمد  یا جواد گل بخوانیم, لذتهایی به مانند جکها و طنزهایی که از لابلای حرفهای عادیمان بیرون میزد و ما را ساعتها به خنده وا میداشت. اینها و هزار این و آن دیگر همه در خیالم تاب میخوردند تا اینکه متوجه شدم بهرام عزیز قصد کرده چند صباحی از آمریکا بیاید در ایران تابستان را بگذراند. این شد که با برنامه ای که باقی بچه ها ریختند و زحمتی که کیوان و جواد و احمد و خانواده هایشان کشیدند, تدارک یک مهمانی دور همی را جور کردند و چهارشنبه از بعد از ظهر تا پاسی از شب همه دور هم جمع بودیم و از گفتن و خندیدن و آواز خواندن بگیرید تا نوازندگی و نقل خاطرات و بحثهای به درد بخور و خورد و خوراک و خوش گذرانی های معمول, همه را تجربه کردیم و چه زود گذر بودند و البته مانا آن لحظه ها به قدری که مزه اش زیر دندان ذهنم خودنمایی میکند. چهار شنبه شب واقعا به یاد ماندنی ای را سپری کردم و جای شما خالی به من که خیلی خوش گذشت. مرسی همه بچه هایی که این مهمانی واقعی که دیگر اسکایپی نبود را ترتیب دادید. امیدوارم برای شما جبران کنم. راستیاتش هرچه بیشتر به چنین جمعهایی تعلق پیدا میکنم و هرچه این جمعها مرا بیشتر عضو خودشان میکنند, من در این فکر میروم که قشر نابینای ایرانی از خلا دور هم بودن و دیدار با یکدیگر رنج میبرد. بعضی شهرها انجمنهایی دارد که نابینایان به هر بهانه که شده حتی به بهانه تعمیر گوشی هم که شده به این انجمنهای مخصوص خودشان میروند و چند ساعتی مینشینند تا ببینند که میآید و که میرود بلکم ارتباطی بگیرند و دوستانی را ببینند و روحیهشان تازه بشود. افراد نابینایی در همه شهرها و روستاهای ایران پیدا میشوند که روحیه خوبی دارند و اتفاقا خودشان از پس کارهایشان بر میآیند و مستقلند ولی این افراد نابینای برجسته و نمونه برای این نمونه اند که تعدادشان کم است. جامعه آماری خاصی ندارم ولی همین قدر می دانم که طبق مشاهدات و شنیده های خودم نزدیک به شصت تا هفتاد درصد و شاید هم کمی بیشتر از بچه های نابینا از بیرون رفتن آن هم بطور مستقل محرومند و یا نمیخواهند و یا هم بلد نیستند که مستقل بشوند و این افسردگی به دنبال دارد. به نظرم واقعا باید به حال جماعت ما فکری بشود حال چه از بیرون چه از درون. خدا را شکر, خانواده من اگرچه همیشه نه ولی بعضی وقتها این روحیه جوگیر شدن و جمع شدن دور هم را در خودشان خفته دارند و گاهی که روحیه خانواده ام بیدار میشود, مثل همین پنجشنبه شب, همه دور هم جمع میشویم و شروع میکنیم به شام پختن و خوردن و خندیدن و شوخی و ادامه میدهیم با آب پاشی و آتیش درست کردن و گسترش میدهیم فعالیتها را با زغال درست کردن از چوبها و با خریدن و پختن بلالیهای خوش مزه و سیبزمینی روی آتیش که طی آن من دود زده میشوم و بویی میگیرم به خودم از جنس زندگی, از جنس چوبهای خوشحالی که از بس به زغال شدن علاقه دارند, سرخ شده اند و خوش میگذرانیم همین دم که هستیم را با دم کردن و نوشیدن یک چایی مشت و بحث در باره این چیز و آن چیز. امشب هم مثل شب قبل, به من خیلی خوش گذشت و این دفعه باید از خانواده خودم تشکر کنم که فرصت باهم بودن برای ما خادمی ها جدیدا به ندرت پیش میآید و باید غنیمت بشمارمش! به شما هم پیشنهاد میکنم از تجربیات خوش تابستانیتان بنویسید و سعی در تکرار تجربه های خوش داشته باشید. به امید روزی که من آن انجمن تفریحی آموزشی که مورد نظرم است را تاسیس بکنم و تا دنیا دنیاست در آن انجمن حالی بکنیم اساسی. خوش باشی!

۲۴ دیدگاه دربارهٔ «از امشب و دیشب من نابینای دود زده چه خبر؟»

سلام.
از اونجایی که کنکور خواب و خوراک رو از ما قاپیده الآن که ساعت سه و سی و خورده ای شبه نظر میدم.
مجتبا من به اون روز خیلی امیدوارم.‏ انجمنی که ما بزنیم با مدیریت فرد با هوش بالای اجتماعی ای مثل تو در قاره نمونه خواهد شد.
من بدجوری پای کارم.‏
اول.

سلاااام مسعود که پای ثابت اینجا هستی, ایول.
وقتی ساعت دو و سه نظر میدی معلومه چه قدر وقت و مایه واسه کنکور میذاری!
کنکور را چند بار پشت سر هم بگو ببین چی میشه.
پدر منم اون روزها درآورد ولی الان دیگه فعلا همچین چیزی حد اقل تا سه ماه آینده توی کارم نیست و باید بگم اصلا درکت نمیکنم, اصلا.
آی ام ساری.
ولی فکر کن انجمن را بزنیم, چی میشه!
میترکونیم, مشت!
در پایان با عرض سلام و خسته نباشید به تمام دست اندر کارانی که فیس پوک را به خاطر … هیچی اصلا ولش کن, دوم.

سلام واای خوش به حالت ۲ شب توپ رو پشته سره هم داشتی .اینشالاه که همه ی روزا و شبات خوشکل و شاد باشه .این ارزو رو واسه همه ی بچه ها دارم .منم بی سبرانه منتزر راه افتادن این انجمن هستم امیدوارم که موفق باشی .

سلام مجتبیی عزیز
خیلی خوشحالم که بهت خوش گذشته,
و منم به قول خودت از خوشحالیت خوشحالم
به امید روزی که اون انجمنی که صحبتش رو کردی رو راه بندازیم
البته با همایت و وحدتی که با امید به خدا خواهیم داشت
مثل همیشه عالی بود
ایول
میپرستمت
😡

درود
امیدوارم یکی دو سال دیگه بتونم برم اون طرف آب و از اون جا یک انجمنی توی ایران را تشکیل بدم و مدیریت کنم و واسش منبع تولید درآمد تامین کنم که بعدش وسایل گویای کمک آموزشی را برای ایرانیهای نابینای داخل کشور با قیمت ارزون وارد کنیم و یک عالمه پنبه دانه دیگه هم هست که گاهی لپ لپ میخورمشون گاهی دونه دونه!
منم میپرستمت حسن!

من هم از خوشحالی خودت و از اینکه هم محلیها از خوشحالیت خوشحالند، خوشحالم. اگه انجمن forum.gooshkon.dyndns.org راه بیفته خدا میدونه چندتا عضو پیدا میکنه و منم یکی از اعضاش خواهم بود مطمئن باش. منم امیدوارم که این انجمن هرچه زودتر راه بیفته. به قول خودت خوش باشی تا همیشه.

سلام. شادم به خوشحالی شما دوستان خونگرم و باصفا. من که خودم عشق دور هم بودن و جمعهای دوستانه هستم و پایه ام شدید! آقای خادمی من مطمئنم شما تو این هدف موفق خواهید شد مثل تمام موفقیتهایی که تا حالا کسب کردید و واقعا باعث افتخار ما هم هستید. من همین الآن از باغ برگشتم. رفته بودیم باغ همسایه مون و جای همتون خالی بود. آتیش، صدای بلبل، آب بازی، دویدن تو باغ و خاکبازی، غفلتا موقع دویدن افتادن تو خاک نرم و بلند بلند خندیدن، سنگ پرت کردن تو آب و خیس کردن ملت همه و همه رو امروز داشتم. جاتون خیلی خالی بود. ما هم تو شهرمون تو انجمن زیاد دور هم جمع میشیم و خیلی کیف داره. امیدوارم این موهبت نسیب همه ی دوستان بشه که بعضا از انزوا و تنهایی در بیاند. لبخند از لباتون هیچوقت محو نشه عزیزان.

سلام به همگی. شنیدین میگن از یه نفر میپرسن فیلم تایتانیک چه طور بود میگه والّا خوب بود ولی آخر سر نفهمیدیم تایتانیکه اون پسره بود یا دُختره. ما هم نفهمیدیم شما کدوم آقا جواد رو میفرمایید. آقا جواد نوعی ما یا یه آقا جواد دیگه ای هم وجود داشته ما خبر نداشتیم.

سلام هزار درصد موافق صحبت هاتون هستم شاید هم بیشتر. الهی که بگم خدا این افسردگی ناشی از انزوای نابینایی رو چی کارش بکنه که گوشه نشینی حد اقل بلایی هست که سر نابینای منزوی افسردگی گرفته هزار و یه چیز دیگه میاره.
اون بوی دود گرفتگی هم خیلی می چسبه خیلی فقط اگه از نفت استفاده نشه که دیگه بد میشه بعدش هم دیگه هیچی برم کامنت ها رو بخونم که تازگی تغییر منش دادیم!

“توصیف صحنه: نخودی پس از مطالعه کامنت دونی” اگه اون انجمنتون رو زدید که مطمئنم خواهید زد رو منم حساب کنید که حسابی مشتاقشم. یه فکری هم به سرم زد: از همین تیریبون همه دختر های گروه رو دعوت می کنم اصفهان یه مهمونی بگیریم حال این پسر ها رو بگیریم آخه یعنی چه اونها یه مهمونی گرفتند ما هنوز نه همتون دعوتید خونه ما بی تعارف بعدش هم میریم یه بستنی برجی گنده چارباغ می گیریم یه کشک و بادمجون هم میدون امام می خوریم حالش رو میبریم بقیه برنامه ها رو هم بعداً با هم فکری هم می ریزیم….

دورود مجتبی
می گم آدم با چنگال آب بخورد ولی یک ساعت حرف نزند بعد بفهمد ضبط نشده. آخه خودم خیلی برام پیش آمده
اما در مورد صحبتهایت خیلی باهات موافقم. یکی از تحدیدهایی که بچه های نابینا را تحدید می کند دوری از اجتماع و دل بستن افراطی به کامپیوتر است. که موجت می شود مهارتهای اجتماعی را یاد نگیرند. من حتا معتقدم پسرها و دخترهای نابینا می توانند به راحتی و به دور از من من کردنها با هم ارتبات داشته باشند.
راستی می شود با آقا بهرام یک مصاحبه در مورد وضعیت نابینایان در آمریکا بگیرید فکر کنم خیلی باحال باشه نه

سلام و صد درود به همگی
امیدوارم این ضبط کردن های غیر ضبط شده جبران شه از این ضرر ها رو ما خیلی دچارشون میشیم خدا کنه یه چیزی که از دستمون میره خدا جاشو بذاره و اصلً از ذهنمون بره
از جمله اتفاقات خوبی که میخاسته بیفته کلی آدم دلش رو خوش و امیدوار میکنه ولی..!منم خیلی خوشم با این مهمونی ها خاطره ها همنشینیهای خوشگل و پر بار و چقد آرزوشو دارم حتی اگه همیشه هم برام پیش بیاد ولی چی بگم که موانع بیخودی سر راه خیلی از ما دخترای نابینا میاد و قبل از اینکه حرص بخورمو ناراحت بشم تو چراییش میمونم دلمون خوشه که تابستونه میشه رفت تفریح با دوستان و هم دیگه رو شاد میکنیم با حضور هم باشادی زاید الوصفی که به وجود میاد و با ایده ها و خاطراتی که میسازیم هه درصد بیشترش خیاله
خانواده های ما که اجازه جای دور رفتنو به ما نمیدن و اگه بگیم افسرده شدیم میگن با خودشون هر جا رفتن برین که اونم خب دیگه
نخودی با این مهمونی که گفتی موافقم هزار درصد اگه میشد و بشه که خب امیدوار باید بود عالی هست

دیدگاهتان را بنویسید