خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

چه کشیدیم مااااااااا!!!! از قبل کنکور تا ….:

سلام سلام هزار تا
فکر کنم پست قبلی که پستیدم هزار سال قبل بود!
مراحمتون نشده بودم چند وقتی که الآنی دوباره قصد مراحمت زد به سرم!
حالا چی می خوام بگم؟
اتفاقاً این بار می دونم می خوام چی بگم همیشه هم نمیشه که آدم نفکریده حرف بزنه! دارم تمرین می کنم شما هم تمرین کنید ایشالا میشه!
اولش از خاطره کنکور مون بگیم که هی از اتاق فرمان اشاره می کنه “منو بگو” “منو بگو”!
جونم براتون بگه از اولش بذارید بگم” رفتم بهزیستی از این فرمهای کذایی معرفی به سازمان سنجش بگیرم که قربونش برم بروکراسی هم ما رو هی همراهی می کرد از این اداره به اون اداره از این کله شهر تا اون کله شهر و از این اتاق به اون اتاق تا رسیدیم به اتاق آخر که یه خانم محترم نمایی قرار بود فرم موصوف رو شماره و ثبت دفتر کنه، ایشون اون قدر اطلاعاتشون وسیع بود اون قدر سواد و کمالات داشت که تشخیص دادند فرصت ارسال فرم به اتمام رسیده و حاضر به شماره و ثبت فرم من طالب علم نبودند هرچه خواهش هرچه التماس هرچه تضرع نه مرغ خانم خانم ها یه پا داشت! نمی گم خدا اشکش رو در بیاره که ایشالا به راه راست هدایتش کنه که اشک نخودی ما رو هم در اورد ولی اون یکی پاش رو کماکان بالا نگه داشته بود! …نهایتاً با پا در میانی رئیس بالادستی شون و خواهش ایشون لطف نمودند فرم من رو شماره و ثبت دفتر کردند و این گونه شد که شر من رو از سر خودشون کندند … “تو پرانتز بگم که من در فرصت قانونی اقدام کرده بودم”
حالا برسیم به جلسه کنکور که هرچی می کشیم از دست همین “کنکور” هست!
یک ساعت قبل از امتحان همه منشیهاشون مشخص شده بوده الا من بعدش با پی گیری هایی که کردم متوجه شدم اشتباهاً سؤالات و فرم پاسخ نامه من رفته دانشکده همسایه، حالا کلی برو بگو تا یکی رو بفرستند شماره صندلی و متعلقاتش رو منتقل کنه به محل آزمون، خوب این بود استراحت پیش از کنکور ما که پر بود از استرس و حرص و جوش و دوندگی که تا ده دقیقه پس از شروع آزمون هم ادامه داشت، بگذریم وقتی منشی شروع به خوندن سؤالات کرد اولش مخم قفل کرده بود بعدش خودم رو دعوا کردم گفتم نخودی یعنی چه این کارا! مثل بچه آدم بشین امتحانت رو بده واه واه واه! خوب سؤالات هم سخت بود و منم هم از خودم ترسیدم که اگه به حرف خودم گوش ندم باید منتظر یه تنبیه درست و حسابی از جانب خود خودم باشم و بعدش هم گفتم قبول شدی شدی نشدی هم نشدی و این شد که آرامش از کف رفته به کف باز آمد و نشستیم به کنکور دادن.
منشی من دانشجوی تاریخ بود و خداییش دانشجوهای حقوقش هم اصطلاحات حقوقی رو درست نمی خونند چه برسه از اون خانم منشی انتظار بیجا داشته باشم فقط اشکالش این بود که هی می خواست دوبار دوبار بخونه هرچی می گفتم فهمیدم بعدش رو بخون باورش نمیشد می خواست خودش هم بفهمه چی میخونه بعضی وقتها هم که به نکته جالبی میرسید جلسه کنکور رو با دفتر مشاوره حقوقی عوضی می گرفت و منم که آرامشم رو زیاد تر از حد بدست آورده بودم براش توضیح می دادم.
خدا رو شکر سرعت عمل من تو امتحان دادن بالاست و با کمبود وقت مواجه نشدم از وقت اضافه هم استفاده نکردم چون اون زمان رو گذاشته بودم برای سؤالات زبان انگلیسی که شکر خدا بلد نبودم الکی هم خودم و منشی بدبخت رو اذیت نکردم و دیگه تموم شد کنکور ما … آخیش راحت شدم …. ولی خیلی سخت بود و کلی ناراحت شدم که حیف زحمتهام بحدر رفت و یه کمی هم گریه و زاری راه انداختم … ولی آدم نشدم و بعدش کتاب و دفتر و جزوه و نوار و غیره و ذالک رو بوسیدم گذاشتم کنار گفتم حالا دیگه وقت استراحته …. استراحت کردیم تا شد زمان اعلام نتایج که زد و قبول شدیم یعنی اینجا این نقطه این برهه تاریخی شد اول عسرت ما و بعد هر عسرتی هم یسرت هست یعنی همون آسونی که اونم مبدأش شد زمان تصفیه حساب با دانشگاه.

حالا چندتا نکته دم امتحانی و نزدیک کنکوری بگم بقول بابام یه نصیحتتون بکنم:
هی نگید منشی بد میخونه هیچی حالیش نیست بابا نمی فهمیم و از این حرفا چون این حرفا فایده نداره آب رفته که به جوی بر نمی گرده پس بجای تلاش بیثمر در سازگار کردن دیگران با شرایط خودمون سعی کنیم خودمون را با شرایط اونها سازگار کنیم البته این راهکار شاید بنظرتون غیر عادلانه بیاد که هست ولی بیشترین فایده رو به حال خودمون داره.
نکته دوم و سوم و چهارم … رو هم شماها بگید البته اگه دلتون خواست!

۲۱ دیدگاه دربارهٔ «چه کشیدیم مااااااااا!!!! از قبل کنکور تا ….:»

دددوووررروووددد حضرت نخودی خوبی اشالا ماشالا هههاها
موضوع توپی نوشتی منم ماجرای کنکورم میگم شنیدنی هست!
من رفتم سر جلسه با دوستام اول بگم موبایلمو ندادم!گفتم این ساعت من هست!بعد اگه یکی دیگه ازتون بگیره من چی کار کنم!خلاصه خان اول رو رد کردیم خان دوم این بود واسم سوال ها رو بریل آوردند!من که نه بریل بلدم نه….خلاصه گفتم اینارو ببرید سوال درست بیارید !گفتند واسه نابیناها همین سوالاست من گفتم من توی سایت منشی زدم نه بریل خلاصه کار بالا گرفت من بلند شدم با انگشت به طرف مسئول اشاره کردم گفتم امتحان نمیدم!ولی قسم می خورم واست گرون تموم کنم!!!یارو رفتن شورا بعد گفتند باشه رفتند واسم سوالهای معمولی آوردند…حالا ۲۰دقه از شروع کنکور گذشته!یک منشی واسم آومد که فارسی بلد نبود!پرسیدم گفت ابدارچی هست!!!گفتم ببین الکی اذیتت میکنم سوالارو نگاه کن بعد عربی انگلیسی…..برو خودتو راحت کن رفت دیدم یک آقای خوب و باحال تشریف آوردند بعدا فهمیدم مسئول امور دانشجویی هست….اون خوندنش حرف نداشت ….حالا گندی که من زدم چی بود من توی پیش بهترین بودم حتی ریاضی ۱۸/۳۰ شدم!توی کنکور از نمره منفی یادم رفت مثل حمار همه سوالارو زدم!!!!ههاها
بعدم وقت اضافی زورکی گرفتم تا امتحان تموم شد البته کلی هم حرف سیاسی وسطش زدم!بنده خدا میگفت اینارو توی دانشگاه نگی اخراج میشی ههاها خلاصه من توی شهرمون توی همون جایی که امتحان دادم قبول شدم روان شناسی الان با همه کارمندا دوستم …
ولی اینم بگم من بعد درس عبرت گرفتم دیگه توی کنکور آزاد همه تست هارو نزدم توی تهران مرکز تاریخ ۸رطبم شد!ولی نرفتم تاریخ با اینکه عشقم تاریخ هست!چون زیاد نظر سیاسی میدم گفتم سر سبزم به باد نره حیف هست حلوای بعضی ها رو نخورم!
شاد زی مهر افزون

بدرود

سلام ممنون شهیار خان که تجربه تون رو هم گفتید فقط شرمنده صدای ما رو از استان هیچی خیز اصفهان می شنوید اول شدید باید یه چیزی هم بدید!
راستی حالا شانس آوردید تهدیداتتون کارساز بوده! یکی از دوستای من که اهل یاسوجه تعریف می کرد که سر کنکور فقط سؤالات زبان و عربی که بصورت بریل بوده رو بهش دادند و هرچی برای مراقبها و مسئولین مربوطه توضیح داده نه گوش دادند نه باور کردند و نهایتاً فکر کنم اون آخر آخرای کنکور لطف کردند بهش یه رتبه عنایت فرمودند!

بهبهه سلام نخودی مهربون
واآآی چه جالب آخی البته نه جالب یه جور خاصی بود قشنگ نوشتیش من که موقع کنکور آرامش خاصی داشتم چن تا از درسامو هم هیچی نزدم ینی نه اینکه بلد نبودما ریاضی و زبانشو که حوصلم نمیشد بخونمش بعدش یادم اومد که وای یادم رفته جغرافی رو بزنم نمیدونم چرا اینطور شد هه

سلام ثنا جون مهربونی از خودتونه*
چه با حال “جغرافی” یادتون رفت”! من اگه قرار بود یه درس یادم بره ترجیح می دادم “روانشناسی” یادم بره! آخه خوشم نمیومد از دبیرش و کتابش برای کنکور کارشناسی هم نصفش رو زوری خوندم بعدش هم نصف سؤالاتش رو تونستم بزنم ولی مثلاً “آرایه های ادبی” پنج شش بار خوندمش حیف چند تا سؤال ازش بیشتر نیومده بود*

سلااااام نخودی جونم خیلی خاطره ی جالبی بود البته واسه ما و الان ولی متمعنم که در زمان خودش خیلی اعساب خورد کنی و ناراحت کننده بوده .من عااااشق لحن سحبتت هستم خیلی جریان رو جالب تعریف کردی .بهت
گفته بودم که یکی از ترفدارای پروپا قرست هستم .راستی شحیار عزیز خاطره ی شما هم جالب بود از جرعتت خیلی خوشم اومد که گفتهد بودی امتهان نمیدم ولی … 🙂

سلام! من اولین نظر رو دادم ولی نمیدونم چرا ارسال نشد! از بخت بد ما همون موقع ی کامنت اومد که من خیال کردم مال من هستش! هقهقهق ولی اشکال نداره! خوشحال بودیم اوال شدیم! نخودی هزار سال پیش پست دادی؟ پس الآن ی هزار سالی داری دیگه بچه ها به تجربه ی مادربزرگ محله گوش بدین هاهاها!‏

نخودی درود.
عالی نوشتی عالی.
مخصوصا واس کسایی مثل من که کنکورمون هم نزدیکه که نوشتهی تو یه لطف به حساب میاد.
شهیار تو هم همینطور.
ولی این حرفای سیاسی رو ولش نکن که از نفس کشیدن هم به نظرم واجبتره.
ممنون نخودی.
لطف کردی.
پیروز باشی.

دددوووررروووددد مرسی ساجده میگن بهترین دفاع حمله ست!من حق داشتم چون بریل بلد نبودم تازه از اونای که بریل مینویسند شنیدم خوندن بریل سرعت رو کم میکنه ,توی کنکورم که زمان اهمیت داره….
اشکال نداره سامان هر چی دادن میدم به تو ههاها….
نه مسعود خیالت راحت من تا زنده باشم حرفامو می زنم نیستی توی کلاس ها توی دانشگاه ببینی که چی نمیگم!مثلا چند روز پیش میانترم فرهنگ و تمدن اسلام !!!داشتیم استاد راجب بیداری اسلامی می گفت گفت بهرین مصر …منم گفتم مردم سوریه رو یادتون رفت ههاها گفت نه اون کار استکبار هست !گفتم مردم بهرین آزادی می خواند ولی مردم سوریه یا عراق اینا استکبارند!!!خلاصه کلافش کردم مهم این بود که دیگه بیداری اسلامی رو بی خیال شد و رفتیم توی بحص های دیگه!راجب درس و کتاب ههاها…..
شاد زی مهر افزون
بدرود

درود

اول دیدی چه شد بعد از این همه هزاره پست دادی اصلا با عنوان نوشته هایت بیگانه شدیم .اینبار شما می دانید چه بگوئید اما من مثل همیشه نمی دانم چه بنویسم .راستی آهان هر چی سنگه به پا یلنگه یک ثبات بی سواد گوئی ارث پدرش را می خواستهبهت بده که وقت گذشته بود و شماره نمی داد .اصلا این افراد از معلولان هم معلول حال ترند خدا شفایشان بده .یک جورائی رفتار کن تا کمتر از رئیس بترسند با شما حتی بلند صحبت کنند چهرسد به کار نکردن .
در خصوص کنکور نیز تجربه مشابه ندارم .اما نخوانده رفتم از درس و مشق بیزار بودم اما نتیجه دور از واقعیت به قبولی ختم شد .
شهیار زبان سرخ سر سبز را به باد خواهد داد .اما حق را همیشه بگو .نگفتی حلوای کدوم را می خواهی بخوری ضمنا یک کم هم به شما حسادت کردم شهیار عزیز حاجی شدی ها .
مسعود یک کم هم به فکر ما باش همه پست ها رتمام کردی و بخشیدی رفت .مصعود سیاسی هاهاهاه

دددوووررروووددد میدونی نخودی باید آدم پوستش کلفت باشه توی جامعه از برخورد نترسه جا خالی نکنه به قول شهیار قنبری ترانه سرای محبوب من .
.
.
ببین سر میشکنه تا وقتی سر داره !
.
.
مرسی مسعود خان از لطفت من زمانی که نابینا نشده بودم سر کار که بودم وقتی بعضی خانومها بهم می گفتند حاج آقا!می گفتم خدا نکنه این حاج آقا های که من میشناسم و توی مسجد میبینم بتر از کفارند!ههاها
قنبر جان دیروز که توی اسکایپ گفتم حلوای که باشه ههاها…..اینجا اگه بگم محله میترکه !
شاد زی مهر افزون
بدرود

آره منم به همین نتیجه رسیدم. ولی وقتی روابط و ضوابط رو می بری رو مدار احترام اصولاً این مشکل مطرح میشه، حالا نتیجه ای که من گرفتم اول با احترام برخورد می کنم نشد و طرف ظرفیتش رو نداشت دنده رو عوض می کنم …..!!!

سلام مجدد ولی سامان راست میگه ها دیشب همون وقتی که من نظرم رو نوشتم اول سامان بود بعد شحیار و بعدم خودم بودم که الان جا به جا شده .نشون به اون نشون که سامان نظر داده بود و در اخرم نوشته بود راستی اول شدم .نخودی جونم من بیشتر دوست دارم نوشته های شما دوستای گلم رو بخونم و لذت ببرم تا این که خودم چیز بنوسم .نخودی جونم دوست دارم بیشتر باهات در ارتبات باشم اگر ممکنه ایمیل ادرست رو بهم بدی ممنون میشم .

دیدگاهتان را بنویسید