خانه
جستجو
Close this search box.
جستجو

این دفعه ترس را می ترسانم و از تو می نویسم

چه قدر به همه دروغ بگویم که نه، که نیستی، که من سختم، که عاشق نمیشوم و چه قدر هزار تا که ی دیگر جفت و جور کنم و تحویل این جماعت بدهم؟ چه قدر سایتم را محله ام را عمومی فرض کنم و از ترس اینکه بچه های کوچک در آن جست و خیز میکنند از تو ننویسم؟ چه قدر تحمل کنم و چه فایده ای دارد که من دوست داشتنم را ابراز نکنم؟ من می گویم و می نویسم. من میخواهمت، من می نویسمت، هر وقت از این دنیا خیلی خسته می شوم، هر وقت به یاد می آورم کسی مرا به خاطر خودم نمی خواهد، هر وقت خودکشی را عاقلانه ترین تصمیم می پندارم، در خیالم بقل می گیرمت، دست توی مو هات می اندازم و لپ های سرخ و نرم و لطیف و خواستنی و پنبه ای و هیجان آور و معصوم و صمیمیت را میکشم، در گوشی، با حرف هایم قلقلکت می دهم و گاهی وقت ها تیزی خیس حرف هایم را آرام با دیواره ی نازک قلبت آشنا می کنم، یک چیز هایی با خودم زمزمه می کنم که مجبور بشوی کنجکاویت را آزاد بگذاری و مجبور بشوی به زور و با دلبری از من بپرسی و حرف بکشی که زمزمه هایم را با چه کسی بودم و چه میگفتم، عصبانیتت آزار دهنده است ولی صحنه ای خوش می آفریند. در حالی که دندان هایت را روی هم فشار میدهی، چشمه ای خواستنی و دوست داشتنی از لای لبهای کوچکت جاری می شود. چه لذتبخش است و چه قدر که من این چشمه را دوست می دارم و حتما تا به حال فهمیده ای به هر بهانه سعی می کنم ماهی یک دفعه هم که شده خودم را از آن سیراب کنم. به قند و اسل و شهد و بهشت و فرشته و خدا و چیز های دست ساخته ی بشر نمی مانی تو. تو هم انسانی ولی نه از جنس من، نه از جنس کلیشه های دوروبرم، تو از جنس دست نیافتنی هایی هستی که اسم نداری، قیمت نداری، شکل نداری و خیلی چیز های دیگر هم هست که نداری و چه خوب که نداری. که اگر داشتی، من نمی توانستم اینطور تا سرحد مرگ دوستت داشته باشم و نمیتوانستم به خاطرت خودم را کارم را خانواده ام را آبرویم را اطرافیانم را و همه ی چیز های مربوط به خودم را به خطر بیندازم.
چطور می توانم از تو بگذرم؟ از تویی که انگشت های کوچک دست ها و پا هایت را آنچنان با تلاشی پایان ناپذیر در پیچ و تاب لباس هایم می اندازی تا به مناسبت ماهگرد دیدارمان یک بوسه مهمانم کنی و به همین بهانه تا دلت می خواهد و تا نیروی درونت یاریت می کند تنم را بو بکشی. تنی که روحش به روح تو سنجاق شده و در جسم تو اقامت دارد. تنی که میتوانی مطمئن باشی مغزش، اطلاعات زبانی و کامپیوتریش، تجربه هایش، خودش و تمام متعلقاتش برای همیشه چه بخواهی و چه نه، در اختیار تو و از آن توست.
درست است که لذت کنار تو بودن را روزگار به صورت سهمیه ای و دیر به دیر به من جیره می دهد، ولی یک ساعتی که با تو وقت می گذرانم به همه چیز و همه کس می ارزد، به تنهایی های هفته تا هفته و ماه تا ماهم می ارزد، به تحمل مکالمات خشک کلیشه هایی که فقط سوال کامپیوتری یا انگلیسی یا مشکل مالی یا مشکل عاطفی دارند می ارزد، به حرف هایی که کوچک و بزرگ پشت سرم قطار می کنند می ارزد، به قرص هایی که دکتر می نویسد و نمی خورم می ارزد، به کامنت گذاشتن یا نگذاشتن هم محله ای هام می ارزد، به هر چه قدر سختی و هر چه قدر زمان که نیاز باشد تا برای همیشه به تو برسم می ارزد. تو، یکی هستی. ترس من هم از همین یکی بودنت است که اگر هرچه زودتر به تو نرسم، ممکن است خواسته یا ناخواسته از قفس بپری. امیدوارم که آن روز هرگز فرا نرسد چرا که آن روز، هیچ بهانه ای برای زنده ماندن ندارم.

۸ دیدگاه دربارهٔ «این دفعه ترس را می ترسانم و از تو می نویسم»

درود آخی طفلی مجتبی عاشق شده
ببین این آهنگو با من بخون البته الان محرمه نخون یاد بگیر بعد بخون
حالا که خودم یارت شدم نپری ز دستم حالا که خریدارت شدم نپری ز دستم
باور کن از قفس نمی پره هیچ طوری نمیشه نترس اون فقط مال تو هستش
الان میاد کامنتارو میخونه من از همین پشت تریبون بهش میگم
عشق داش مجتبی دل این بچرو نشکن گناه داره نپر ز دستش
الفرار

پسرم غصه نخور مشکلت آسون میشه, من دعا میکنم برات درد تو درمون بشه لب تو خندون بشه. آقا مجتبی پسرم تو که ما مسنترها را هم به هوس انداختی. دوست دارم بدونم که اینها که گفتی دل نوشته بود یا واقعا مصداق داره و کسی را به این شدت دوست داری. خب عمو جون اگه عاشق شدی چرا به عمو نمیگی قول میدم برات تلاش کنم که درست بشه. واقعا به اونطرف حسودیم میشه, کاش یه نفر منو هم این قدر دوست داشت, البته نه اینکه کسی نباشه و دوست نداشته باشه ها, ولی شاید به این شدت نباشه. به هر حال برات آرزوی موفقیت میکنم امیدوارم که به مراد دلت برسی هرچه سریعتر شاهدت را در آغوش بکشی. راستی یه چیز دیگه چرا فکر بچه ها را میکنی ولی فکر دختر پسرا را نمیکنی که ممکنه از خوندن این حرفا ناراحت بشن و پیش خودشون بگن, ای خدا آیا میشه روزی کسی پیدا بشه و مارا این قدر دوست داشته باشه.

دیدگاهتان را بنویسید